معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب چـــو در بستم و مست از می نابش کردم 
مــاه اگر حلقــــه به در کوفت جوابــش کردم

دیدی آن تـُــرک خـُــتا دشمـن جان بود مــرا؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم…


#فرخی_یزدی (شاعر لب‌د‌وخته)
در ملک وجود خودنمائی غلط است
در بندگی اظهار خدائی غلط است

بیگانگی آموز که با مسلک راست
با خلق زمانه آشنائی غلط است

#فرخی_یزدی


 
گفته بودند که سازیم وطن همچو بهشت

دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند...

#فرخی_یزدی
مَسکَنَت را ز دمِ داس درو باید کرد
فقر را با چکشِ کارگران باید کشت

#فرخی_یزدی

#تابلوی_نقاشی: طبقه‌ی چهارم
اثر: #جوزپه_پلیتزا_دا_ولپدو
منبع نقاشی: ویکی‌پدیا
هرجا سخن از جلوه‌ی آن ماه پری بود
کارِ من سودا زده، دیوانه‌گری بود

روزی که ز عشق تو شدم بی‌خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی‌خبری بود...

#فرخی_یزدی

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
دانی که بود سپید رو نیک عمل
پیش رفقا

یا کیست سیه نام در انظار ملل
از حب طلا

آن کارگری که می خورد نان جوین
با زحمت دست

وان محتشمی که می خورد شیر و عسل
بی محنت پا

 #فرخی_یزدی
#میرزا محمد فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان و همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود
۲۵ مهر سالروز درگذشت محمد فرخییزدی

(زاده سال ۱۲۶۷ یزد -- درگذشته ۲۵ مهر ۱۳۱۸ تهران) شاعر و روزنامه‌نگار

او که در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد، تحصیل می‌کرد، در  ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه می‌سرود، از مدرسه اخراج شد.
در نوروز سال ۱۲۸۷ " برخلاف سایر شعرا که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت می‌ساختند" شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان آن سروده، ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو می‌دانی نیَّم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی.
او به دستور حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و زندانی‌اش کردند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور از طرف مجلس شد. ولی وزیر منکر چنین واقعه‌ای بود. دو ماه بعد شعر زیر را با ذغال بر دیوار نوشت و از زندان فرار کرد.
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغم‌الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
او درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:
شرح این قصه شنو از دولب دوخته‌ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام
در اواخر سال ۱۲۹۷ به تهران کوچ کرد و مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامه‌ها انتشار داد. وی در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت، اما مورد پیگرد انگلیسی‌ها قرارگرفت و هنگامی که به‌طور ناشناس عزم ورود به ایران را داشت، به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرارگرفت. او در دوران نخست وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدتها زندانی شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد.
در سال ۱۳۰۰ در تهران روزنامه توفان را انتشار داد، اما بارها توقیف شد و در مواقع توقیف، با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌های «پیکار» «قیام» طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعارش را منتشر می‌‌ساخت.
در سال ۱۳۰۷ به‌عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه بقیه نمایندگان حامی دولت بودند، وی مرتبا از سوی آنها ناسزا می‌شنید و حتی یکبار مورد ضرب و شتم قرارگرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد.
وی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی‌اش را منتشر ساخت و در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و به سی ماه زندان محکوم شد.
در شهریور ۱۳۱۸ در زندان مسموم شد و بنا به اظهار دادستان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. گرچه گواهی رئیس زندان حاکی از مرگ او بر اثر ابتلا به مالاریا بود.


#فرخی_یزدی
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
  آتشي در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نميمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شيرين و به خوابش كردم

#فرخی_یزدی
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم  
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا  
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم 
 آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع  
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم 

غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد  
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
 
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر  
بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود  
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم


#فرخی_یزدی
روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود

بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود

دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود

#فرخی یزدی