معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.6K photos
12.1K videos
3.2K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
زندیقی را نزد خلیفه آوردند که دربارۀ او حکم کند.
خلیفه گفت: «به من خبر داده‌اند که تو زندیقی و کُفر می‌گویی!»
مرد گفت: «حاشا و کلا!
من نماز می‌گزارم و روزه می‌گیرم و جز خدا را نمی‌پرستم.»

خلیفه گفت: «دروغ می‌گویی! سخن راست بگو،
ورنه فرمان دهم كه تو را چندان تازیانه زنند که
به زندیقی‌ات اقرار دهی.»

مرد گفت: «شگفتا! این چه حالت است؟!
مصطفی صلوات‌الله‌علیه‌وآله شمشیر می‌زد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که بر جای او نشسته‌ای،
تازیانه می‌زنی که به کافری اقرار دهید!؟


📚 #لطائف_الطوائف
#فخرالدین_علی_صفی
(پسرِ کمال الدین حسین واعظ کاشفی)
#حکایت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چشمانٺ
را آرام برهم بگذار
بگـــــو:
امشب، با همہ زیباییهایش
ماڸ مڹ اسٺ
و با امید فردایے زیباٺر
 خودٺ را بخدایـت بسپار

شبتون زیبا و در پناه خدا
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ، چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ، ۵۶ همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ، ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_پنجم )



۷۳

به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ،

کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ،

۷۴

فراموش کردی ز هاماوَران؟ ،

وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ،

۷۵

که گویی ، وِرا زنده بر دار کن ،

ز شاهان ، نباید گزافه سُخُن ،

۷۶

مکافاتِ رستم ، نمودی دُرُست ،

ز شاهان ، کس این رای ، هرگز نجُست ،

۷۷

چو ، او رفت و ، آمد سپاهی بزرگ ،

ابا پهلوانی ، به کردارِ گرگ ،

۷۸

بِدانسان که گژدهم گوید ، همی ،

از اندیشه ، دل را بشویَد همی ،

۷۹

که داری؟ ، که با او به دشتِ نَبَرد ،

شود؟ ،،، برفشانَد بر او تیره‌گَرد؟ ،

۸۰

یلانِ ترا سر بسر ، گژدهم ،
شنیدست و دیدست ،،، از بیش و کم ،

۸۱

همی گوید : آن روز ، هرگز مباد ،

که با او ،،، سواری ، کند رزم یاد ،

۸۲

کسی را ، که جنگی ، چو رستم بُوَد ،

بیازارَد او را ،،، خِرَد کم بُوَد ،

۸۳

خِرَد باید اندر سرِ شهریار ،

که تیزی و تندی ، نیاید به‌کار ،

۸۴

چو بشنید گفتارِ گودرز ،،، شاه ،

بدانست ، کو دارد آیین و راه ،

۸۵

پشیمان شد از هرچه ، آن گفته بود ،

به بیهودگی ، مغزش آشفته بود ،

۸۶

به گودرز گفت : این سخن درخورَست ،

لبِ پیر ، با پند نیکوتَرَست ،

۸۷

شما را ، بباید برِ او ، شدن ،

به‌خوبی ، بسی داستان‌ها زدن ،

۸۸

سرش ، کردن از تیزی من ، تهی ،

نمودن بِدو ، روزگارِ بِهی ،

۸۹

بیاوَر تو او را ، به نزدیکِ من ،

که روشن شود جانِ تاریکِ من ،

۹۰

چو ، گودرز برخاست از پیشِ اوی ،

پسِ پهلوان ، تیز بنهاد روی ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »





ادامه دارد 👇👇👇
.
یک مُشت خاک ...
که به نگاهت بال و پَر گرفت!
امروز قصد پرواز کرده است!

خدایا
زیر بالم را بگیـــر،
تا فقط بسمت تو، اوج بگیرد!

به نام خدای همه
.
یک حبه نور

"﴿ يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ ﴾
در مقابل آنچه از شما گرفته‌شده‌است؛
بهتر از آن را عطا می‌کند.
•سوره انفال ،آیه۷۰"

پ‌ن:
مسیرشو واست سخت میسازم که توانایی هاتو بشناسی ،بتونی بزرگ شی
بتونی اونی که اشرفِ مخلوقاته رو نشون بدی !
تو مسیر و بیا تا منم بهت نشون بدم آخرش چقد قشنگ برات چیدم !
تو از هر راهی بیای تهش خوبه
چون من منتظرتم ..

#امضا:خدا
چوب و هیزم
در برابر طلا هیچ ارزشی ندارد.
اما هنگام غرق شدن
نجات جان ما به همان تکه چوب بی ارزش وابسته است
و آنجا حاضریم طلاهایمان را به دریا بریزیم
اما آن تکه چوب را دو دستی می چسبیم و به طلاهایمان توجهی هم نمیکنیم.

دریا با آنکه عمیق است، اما امواجی را که در سطحش هستند،سرکوب نمیکند بلکه اجازه میدهد به ساحل برسند.

تو هم مثل دریا امواج سطحی و زود گذر زندگیت را به بهترین ها هدایت کن.

دریا هم سطح دارد هم عمق ، راز دریا نگه داشتن تعادل بین این دو است.

مثل دریا پر باش از بیکرانی و تلاطم و از سکون بپرهیز ،و از تندباد حوادث بیم نداشته باش.......

هیچوقت دوستان خود را از دست ندهید حتی اگر شده مانند تکه چوبی باشند.

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو

🌺🌺🌺


هزاران خوبی برای امروزت
وهزاران عشق نثارت نازنین دوست
امیدوارم دلت مثل روز روشن
مثل برکه آروم شادی قلبت مداوم
نفست گرم روزگارت پرعشق

🌺🌺🌺

شاد باشی


الهی ...
نگاه دار تا پشیمان نشویم
و براه آور که سرگردان نشویم
تو بساز که دیگران ندانند
و تو نواز که دیگران نتوانند.
الـهی ...
دلی ده که طاعت افزون کند
و توفیق طاعتی که به بهشت رهنمون کند.


#خواجه_عبدالله_انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌‌‌‌‌

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است

احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
              
#خیام
" این جهان دام است و دانه اش آرزو
   در گریز از دام ها روی آر زو "

#مثنوی_مولانا دفترششم


📘آرزوهای بسیار آدمی را به گرفتاری هایِ دنیا اسیر می کند. نجات از گرفتاری ها با دست کشیدن انسان از آرزوهای زیاد
میسر می شود...
مرا گویی چرا با خود نیایی ؟
تو بنما خود که تا با خود بیایم

مرا سایه هما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من همایم

#مولانای_جان
من ، مستم ،
من مستم و ، میخانه‌پرستم ،
راهم منمایید ،
پایم بگشایید ،
وین جامِ جگرسوز ، مگیرید ز دستم ،
من ، لاله و باغم ،
من ، شمع و چراغم ،
من ، همدمِ من ، هم‌نفسم ، عطرِ دماغم ،
خوش رنگ ، خوش آهنگ ،
لغزیده به جامم ،
از تلخیِ طعمِ وی ،،، اندیشه مدارید ،
گواراست به کامم ،
در ساحلِ آتش ،
من ، غرقِ گناهم ،
همراهِ شما نیستم ای مَردُمِ بُتگر ! ،
من ، نامه‌سیاهم ...
با آنکه درِ میکده را ، باز ببستند ،
با آنکه سبویِ میِ ما را بشکستند ،
با آنکه گرفتند ز لب ، توبه و ،
پیمانه ، ز دستم ،
با محتسبِ شهر بگویید که هُش دار ،
هُش دار ،،، که من مستِ میِ هر شَبه هستم




#سیاوش_کسرایی
سلام و ادب و احترام
جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دل‌تکانی و خانه‌تکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم می‌کنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم می‌شود ولی شیرین هست .

👇👇👇


مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_اول )



۱

یک حکایت بشنو اینجا ، ای پسر ،

تا نگردی ممتحن ، اندر هنر ،

۲

آن جهود و مؤمن و ترسا ، مگر ،

همرهی کردند با هم ، در سفر ،

۳

با دو گمرَه ، همرَه آمد مؤمنی ،

چون خِرَد ،، با نفس و با آهرمنی ،

۴

مرغزی و رازی ، افتند از سفر ،

همره و هم‌سفره ، پیشِ هم‌دگر ،

۵

در قفس افتند ، زاغ و جغد و باز ،

جفت شد در حبس ، پاک و بی‌نماز ،

۶

کرده منزل ، شب به یک کاروانسرا ،

اهلِ شرق و ، اهلِ غرب و ، ماوَرا ،

۷

مانده در کاروانسرا ، خُرد و شگرف ،

روزها با هم ، ز سرما و ز برف ،

۸

چون ، گشاده شد رَه و ، بگشاد بند ،

بِسکِلَند و ، هر یکی ، جایی رَوَند ،

۹

چون ، قفس را ، بشکند شاهِ خِرَد ،

جمعِ مرغان ، هر یکی ، سویی پَرَد ،

۱۰

پَر گشاید پیش ازین ، بر شوق و یاد ،

در هوایِ جنسِ خود ، سویِ معاد ،

۱۱

پَر گشاید ، هر دَمی با اشک و آه ،

لیک ، پریدن ،،، ندارد روی و راه ،

۱۲

راه شد ، هر یک پَرَد مانندِ باد ،

سویِ آن ،،، کز یادِ آن ، پَر می‌گشاد ،

۱۳

آن طرف ، که بود اشک و آهِ او ،

چونک فرصت یافت ، باشد راهِ او ،

۱۴

در تنِ خود بنگر ، این اجزایِ تن ،

از کجاها گِرد آمد در بدن؟ ،

۱۵

آبی و ، خاکی و ، باد و ، آتشی ،

عرشی و ، فرشی و ، رومی و ، گشی ،

۱۶

از امیدِ عود ، هر یک ، بسته طرف ،

اندرین کاروانسرا ، از بیمِ برف ،

۱۷

برفِ گوناگون ، جمودِ هر جماد ،

در شتایِ بعدِ آن خورشیدِ داد ،

۱۸

چون ، بتابد تَفِ آن خورشید چشم ،

کوه ،،، گردد ، گاه ، ریگ و ، گاه ، پشم ،

۱۹

در گداز آید ، جماداتِ گران ،

چون گدازِ تن ، به وقتِ نَقلِ جان ،

۲۰

چون ، رسیدند این سه همرَه ، منزلی ،

هدیه‌شان آوَرد حلوا ،،، مُقبلی ،

۲۱

بُرد حلوا ، پیشِ آن هر سه غریب ،

مُحسنی ، از مطبخِ اِنّی قریب ،

۲۲

نانِ گرم و ، صحنِ حلوایِ عسل ،

بُرد آنک ، در ثوابش بود اَمَل ،

۲۳

الکیاسه والادب لاهل المدر ،

الضیافه والقری لاهل الوبر ،

۲۴

الضیافة للغریب والقری ،

اودع الرحمن فی اهل القری ،

۲۵

کل یوم فی القری ضیف حدیث ،

ما له غیر الاله من مغیث ،

۲۶

کل لیل فی القری وفد جدید ،

ما لهم ثم سوی الله محید ،

۲۷

تخمه بودند آن دو بیگانه ،،، ز خور ،

بود صایم ،،، روز آن مؤمن ، مگر ،

۲۸

چون ، نمازِ شام ،،، آن حلوا رسید ،

بود مؤمن ،،، مانده در جوعِ شدید ،

۲۹

آن دو کس گفتند : ، ما ، از خور ، پُریم ،

امشبش بنهیم و ،،، فردایَش خوریم ،

۳۰

صبر گیریم ، امشب از خور ، تن زنیم ،

بهرِ فردا ، لوت را ، پنهان کنیم ،

#تن زنیم = خودداری کنیم

۳۱

گفت مؤمن : امشب ، این خورده شود ،

صبر را بنهیم ،،، تا فردا بُوَد ،

۳۲

پس ، بِدو گفتند : زین حکمت‌گری ،

قصدِ تو آن است ،،، تا ، تنها خوری ،

۳۳

گفت : ای یاران ،،، نه که ما سه تنیم؟ ،

چون خلاف افتاد ،،، تا ، قسمت کنیم ،

۳۴

هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، بر جان زند ،

هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، پنهان کند ،

۳۵

آن دو گفتندش : ز قسمت ، در گذر ،

گوش کن ، قسّامِ فی‌النار ، از خبر ،

۳۶

گفت : قسام آن بُوَد ،،، کو ، خویش را ،

کرد قسمت ،،، بر هوا و ، بر خدا ،

۳۷

ملکِ حق و ،،، جمله ، قِسمِ اوستی ،

قِسم ،،، دیگر را دهی ، دوگوستی ،

۳۸

این اَسَد ، غالب شدی هم بر سگان ،

گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان ،

۳۹

قصدشان آن ،،، کآن مسلمان ، غم خورَد ،

شب ، بر او ،،، در بی‌نوایی بگذرد ،

۴۰

بود مغلوب او ، به تسلیم و رضا ،

گفت : سمعا طاعة ، اصحابنا ،



#صایم = روزه‌دار

#صایم بود = روزه بود - روزه داشت



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سلام و ادب و احترام جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دل‌تکانی و خانه‌تکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم می‌کنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم می‌شود ولی شیرین هست . 👇👇👇 مولانا…
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_دوم )




۴۱

پس بخفتند آن شب و ، برخاستند ،

بامدادان ، خویش را ، آراستند ،

۴۲

روی شستند و ، دهان و ،،، هر یکی ،

داشت اندر وِرد ،،، راه و مَسلَکی ،

۴۳

یک زمانی ، هر کسی آوَرد رو ،

سویِ وِردِ خویش ،،، از حق ، فضل‌جو ،

۴۴

مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ ،

جمله را ،،، رو ، سویِ آن سلطان اُلغ ،

۴۵

بلک ، سنگ و خاک و کوه و آب را ،

هست واگشتِ نهانی ،،، با خدا ،

۴۶

این سخن پایان ندارد ،،، هر سه یار ،

رو ، به‌هم کردند ، آن دَم ، یاروار ،

۴۷

آن یکی گفتا که : هر یک ، خوابِ خویش ،

آنچ دید او دوش ،،، گو ، آوَر به پیش ،

۴۸

هرکه خوابش بهتر ،،، این را ، او خورَد ،

قِسمِ هر مفضول را ،،، اَفضَل بَرَد ،

۴۹

آنک ، اندر عقل ، بالاتر رَوَد ،

خوردنِ او ،،، خوردنِ جمله بُوَد ،

۵۰

فوق آمد ، جانِ پُر انوارِ او ،

باقیان را ،،، بس بُوَد تیمارِ او ،

۵۱

عاقلان را ، چون بقا آمد اَبَد ،

پس ، به معنی ،،، این جهان باقی بُوَد ،

۵۲

پس ، جهود آوَرد آنچه دیده بود ،

تا ، کجا شب روحِ او ، گردیده بود ،

۵۳

گفت : در رَه ، موسی‌اَم آمد به پیش ،

گربه ، بیند دُنبه ،،، اندر خوابِ خویش ،

۵۴

در پیِ موسی ، شدم تا کوهِ طور ،

هر سه‌مان ،،، گشتیم ناپیدا ، ز نور ،

۵۵

هر سه سایه ،،، محو شد ، زان آفتاب ،

بعد از آن ، زان نور ، شد یک فتحِ باب ،

۵۶

نورِ دیگر ، از دلِ آن نور ، رُست ،

پس ، ترقی جُست ،،، آن ثانیش ، چُست ،

۵۷

هم ، من و ،، هم موسی و ،،، هم ، کوهِ طور ،

هر سه ، گم گشتیم ،،، زان اِشراقِ نور ،

۵۸

بعد از آن دیدم ، که کُه ، سه شاخ شد ،

چونک ، نورِ حق ،،، در او نفاخ شد ،

۵۹

وصفِ هیبت ، چون تجلی زد بر او ،

می‌سکست از هم ، همی‌شد سوبه‌سو ،

۶۰

آن یکی شاخِ کُه ، آمد سویِ یَم ،

گشت شیرین ، آبِ تلخِ هم‌چو سَم ،

۶۱

آن یکی شاخش ، فرو شد در زمین ،

چشمهٔ دارو ، برون آمد مَعین ،

۶۲

که شفای جمله رنجوران ، شد آب ،

از همایونیِ وحیِ مستطاب ،

۶۳

آن یکی شاخِ دگر ، پَرّید زود ،

تا جوارِ کعبه ، که عرفات بود ،

۶۴

باز ، از آن صعقه ، چو با خود آمدم ،

طور ، بر جا بُد ،،، نه افزون و ، نه کم ،

۶۵

لیک ، زیرِ پایِ موسی ، هم‌چو یخ ،

می‌گدازید او ، نماندَش شاخ و شَخ ،

۶۶

با زمین هموار شد کُه ، از نهیب ،

گشت بالایَش ، از آن هیبت ،،، نشیب ،

۶۷

باز ، با خود آمدم ، زان انتشار ،

باز ، دیدم طور و موسی ، برقرار ،

۶۸

وآن بیابان ، سر به سر ، در ذیلِ کوه ،

پُر خلایق ، شکلِ موسی در وجوه ،

۶۹

چون عصا و خرقهٔ او ،،، خرقه‌شان ،

جمله ، سویِ طور ،،، خوش دامن‌کشان ،

۷۰

جمله ، کف‌ها در دعا ، افراخته ،

نغمهٔ اَرنی ، به‌هم درساخته ،

۷۱

باز ، آن غشیان ، چو از من رفت ، زود ،

صورتِ هر یک ، دگرگونم نمود ،

۷۲

انبیا ، بودند ایشان ، اهلِ وُد ،

اتحادِ انبیااَم ، فهم شد ،

۷۳

باز ، املاکی همی دیدم ، شگرف ،

صورتِ ایشان ، بُد از اجرامِ برف ،

۷۴

حلقهٔ دیگر ، ملایک مستعین ،

صورتِ ایشان ، به جمله ، آتشین ،

۷۵

زین نسق می‌گفت آن شخصِ جهود ،

بس جهودی ، کآخرش محمود بود ،

۷۶

هیچ کافر را ، به خواری منگرید ،

که مسلمان مُردنش ، باشد امید ،

۷۷

چه خبر داری ز ختمِ عمرِ او؟ ،

تا ، بگردانی از او ، یک‌باره رو؟ ،

۷۸

بعد از آن ، ترسا در آمد در کلام ،

که ، مسیحَم رو نمود اندر منام ،

#مسیحم = مسیح مرا - مرا مسیح

۷۹

من شدم با او ،،، به چارُم‌آسمان ،

مرکز و مثوایِ خورشیدِ جهان ،

۸۰

خود ، عجب‌هایِ قلاعِ آسمان ،

نسبتش نَبوَد به آیاتِ جهان ،

۸۱
هر کسی دانند ، ای فخر البنین ،

که فزون باشد فنِ چرخ ، از زمین ،





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود ( #قسمت_دوم ) ۴۱ پس بخفتند آن شب و ، برخاستند…
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان
( #قسمت_سوم )




۸۲

پس ، مسلمان گفت : ای یارانِ من ،

پیشم آمد مصطفی ، سلطانِ من ،

۸۳

پس مرا گفت : آن یکی بر طور ، تاخت ،

با کلیمِ حقّ و ،،، نَردِ عشق ، باخت ،

۸۴

وآن دگر را ، عیسیِ صاحب‌قَران ،

بُرد بر اوجِ چهارم‌آسمان ،

۸۵

خیز ، ای پس‌ماندهٔ ، دیده‌ضرر ،

باری ، آن حلوا و یخنی را ، بخور ،

۸۶

آن هنرمندانِ پُرفَن ، راندند ،

نامهٔ اقبال و مَنصَب ، خواندند ،

۸۷

آن دو فاضل ، فضلِ خود ، دریافتند ،

با ملایک ، از هنر ، دربافتند ،

۸۸

ای سلیمِ گولِ واپس‌مانده ، هین ،

برجَه و ،،، بر کاسهٔ حلوا ،،، نشین ،

۸۹

پس بگفتندش که : آنگه ، تو حریص ،

ای عجب ، خوردی ز حلوا و خبیص؟ ،

۹۰

گفت : چون فرمود آن شاهِ مُطاع ،

من کی بودم؟ ،،، تا کنم زان امتناع؟ ،

۹۱

تو جهود ، از امرِ موسی ، سر کشی؟ ،

گر ، بخواند در خوشی؟ ، یا ناخوشی؟ ،

۹۲

تو مسیحی ، هیچ از امرِ مسیح ،

سر توانی تافت؟ ،،، در خیر و قبیح؟ ،

۹۳

من ، ز فخرِ انبیا ،،، سر چون کشم؟ ،

خورده‌ام حلوا و ،،، این دَم سرخوشم ،

۹۴

پس بگفتندش که : وَالله ، خوابِ راست ،

تو بدیدی ، وین بِه از صد خوابِ ماست ،

۹۵

خوابِ تو ، بیداری است ، ای بوبطر ،

که ، به بیداری ،،، عیانستش اثر ،

۹۶

در گذر از فضل و از جهدی و فن ،

کار ، خدمت دارد و ، خُلقِ حَسَن ،

۹۷

بهرِ این آوَردمان یزدان ، برون ،

ما خلقت‌الانس ، الا یعبدون ،

۹۸

سامری را ،،، آن هنر ، چه سود کرد؟ ،

کآن فن ، از بابِ اللهش مردود کرد ،

۹۹

چه کشید از کیمیا ، قارون؟ ، ببین ،

که فرو بُردش ، به قعرِ خود ، زمین ،

۱۰۰

بوالحکم ، آخِر چه بر بست از هنر؟ ،

سرنگون رفت او ،،، ز کفران ، در سقر ،

۱۰۱

خود هنر آن داد ، که دید آتش ، عیان ،

نه کپ دل علی النار الدخان ،

۱۰۲

ای دلیلت گَنده‌تر ، پیشِ لبیب ،

در حقیقت ، از دلیلِ آن طبیب ،

۱۰۳

چون دلیلت نیست جز این ، ای پسر ،

گوه می‌خور ، در کمیزی می‌نگر ،

۱۰۴

ای دلیلِ تو ، مثالِ آن عصا ،

در کَفَت ، دَلّ علی عیب‌العمی ،

۱۰۵

غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار ،

که نمی‌بینم ، مرا معذور دار ،



#پایان
بدیدم حسن را سرمست می‌گفت
بلایم من بلایم من بلایم

جوابش آمد از هر سو ز صد جان
ترایم من ترایم من ترایم


#مولانای_جان
تو آن نوری که با موسی همی‌گفت
خدایم من خدایم من خدایم
بگفتم شمس تبریزی کیی؟ گفت
شمایم من شمایم من شمایم

#مولانای_جان
شوم چون عشق دایم حی و قیوم
چو من از خواب و از خوردن برآیم



#مولانای_جان
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست


#مولانای_جان
افسوس که نان پخته خامان دارند
اسباب تمام ناتمامان دارند

آنان که به بندگی نمی ارزیدند
امروز کنیزان و غلامان دارند ,,,,,,,,,,,,,,



[[[جناب شیخ بهایی]]]
از هجر  شِکوه با در و دیوار می‌کنم !
چون داغ دیده‌ای که کند گفتگو به خاک



[[[جناب صائب تبریزی]]]
شمه ءاز داستان عشق شورانگیزماست۰این حکایتها که از فرهادوشیرن کرده اند۰

هیچ مژگان درازو عشوه جادو نکرد۰آنچه آن زلف دراز وخال مشکین کرده اند۰

ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیرنیست۰قابل تغیر نبود آنچه تعیین کرده اند۰درسفالین کاسه رندان بخواری منگرید۰

کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند۰نکهت جان بخش دارد خاک کوی دلبران۰

عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده اند۰ساقیا دیوانهء چون من کجا در برکشد۰دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند۰

خاکیان بی بهره اند از جرعه کاس الکرام۰این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند۰شهپرزاغ و زغن زیبای صید وقیدنیست۰این کرامت همره ؛شهباز وشاهین کرده اند۰


#حضرت_حافظ