#ای_کاش
بعضی ها از مرگ می ترسند
بعضی ها از نابینایی می ترسند
بعضی ها از سرطان و بیماری می ترسند
و بعضی ها از فقر و نداری می ترسند.
و بعضی ها از .....
اما ای کاش از غرور
و تکبر و پنهانکاری بترسیم!
ای کاش از نامهربانی
و دل شکستن بترسیم!
ای کاش از از دروغ و تخریب بترسیم!
ای کاش از جهل و نادانی بترسیم
ای کاش از بخل و حسد و کینه بترسیم!
ای کاش از غیبت
و تهمت و افترا بترسیم!
ای کاش...
بعضی ها از مرگ می ترسند
بعضی ها از نابینایی می ترسند
بعضی ها از سرطان و بیماری می ترسند
و بعضی ها از فقر و نداری می ترسند.
و بعضی ها از .....
اما ای کاش از غرور
و تکبر و پنهانکاری بترسیم!
ای کاش از نامهربانی
و دل شکستن بترسیم!
ای کاش از از دروغ و تخریب بترسیم!
ای کاش از جهل و نادانی بترسیم
ای کاش از بخل و حسد و کینه بترسیم!
ای کاش از غیبت
و تهمت و افترا بترسیم!
ای کاش...
#ای درویش
به یقین بدان که بیشتر آدمیان
خدای موهوم و مصنوع می پرستند
از جهت آنکه هریک با خود چیزی تصور کرده اند و آن متصور خود را خدای نام نهاده اند و آن را می پرستند
با این حال همه روزه عیب بت پرستان می کنند و میگویند که خود می سازند و مصنوع خود را می پرستند و نمی دانند که ایشان همه عمر در این بوده اند و از رب الارباب غافلند.
#عزیزالدین_نسفی
به یقین بدان که بیشتر آدمیان
خدای موهوم و مصنوع می پرستند
از جهت آنکه هریک با خود چیزی تصور کرده اند و آن متصور خود را خدای نام نهاده اند و آن را می پرستند
با این حال همه روزه عیب بت پرستان می کنند و میگویند که خود می سازند و مصنوع خود را می پرستند و نمی دانند که ایشان همه عمر در این بوده اند و از رب الارباب غافلند.
#عزیزالدین_نسفی
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سران سنگین دل شد
#فریدون_مشیری
#ای_داد
#لحظه_ها_و_احساسها
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سران سنگین دل شد
#فریدون_مشیری
#ای_داد
#لحظه_ها_و_احساسها
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
#فریدون_مشیری
#ای_جان_به_لب_آمده
#لحظه_ها_و_احساسها
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
#فریدون_مشیری
#ای_جان_به_لب_آمده
#لحظه_ها_و_احساسها
#ای درویش
مراد ما از آدم انسان کامل است،
یعنی اینکه میگوییم
کـه آدم جـام جهـان نمـا
و آیینـۀگیتـی نمـای است،
و مظهر صفات این نور است،
مراد ما انسان کامل است،
در موجودات بزرگوارتر و دانـاتر از انسـان کامـل چیزی دیگر نیست،
از جهت آنکه انسان کامل زبده
و خلاصۀ موجودات است
از اعلی تـا باسـفل مراتـب انسـان
کامل است
و ملائکۀکروبیان و روحانیان و عرش وکرسی و سموات وکواکب جملـه خادمـان انسـان کامـل انـد
و همیشه گرد انسان کامل طواف میکنند
وکارهای انسان کامل بساز میدارند....
#عزیزالدین_نسفی
مراد ما از آدم انسان کامل است،
یعنی اینکه میگوییم
کـه آدم جـام جهـان نمـا
و آیینـۀگیتـی نمـای است،
و مظهر صفات این نور است،
مراد ما انسان کامل است،
در موجودات بزرگوارتر و دانـاتر از انسـان کامـل چیزی دیگر نیست،
از جهت آنکه انسان کامل زبده
و خلاصۀ موجودات است
از اعلی تـا باسـفل مراتـب انسـان
کامل است
و ملائکۀکروبیان و روحانیان و عرش وکرسی و سموات وکواکب جملـه خادمـان انسـان کامـل انـد
و همیشه گرد انسان کامل طواف میکنند
وکارهای انسان کامل بساز میدارند....
#عزیزالدین_نسفی
#ای درویش
آنجا که سخن از من و ما و کرامت است خبری از درویشی نیست، و در بساطی که ادعا و هستی راه دارد حقیقت پیدا نمیشود. معیار درویشی بی خویشی است و هر که بی خویش تر درویش تر. گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل ای درویش: کرامت صوفی، نیستی است. ادّعای کرامت اظهار هستی در طریقت ما کفر است. پیر طریقت بت شکن است نه بت ساز، یکی را مال ویکی را جاه و یکی را نماز بسیار و یکی را روزة بسیار بت باشد. یکی خواهد که همیشه بر سجاده نشیند، سجاده او را بت باشد یکی خواهد که همیشه پیش کسی برنخیزد، آن نا برخاستن بت باشد، هیچ کس بت خود را نشناسد و هیچ کسی نداند که وی بت پرست است، همه کس خود را فارغ و آزاد گمان برند و موحّد و بت شکن شناسند
#عزیز الدین نسفی
آنجا که سخن از من و ما و کرامت است خبری از درویشی نیست، و در بساطی که ادعا و هستی راه دارد حقیقت پیدا نمیشود. معیار درویشی بی خویشی است و هر که بی خویش تر درویش تر. گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل ای درویش: کرامت صوفی، نیستی است. ادّعای کرامت اظهار هستی در طریقت ما کفر است. پیر طریقت بت شکن است نه بت ساز، یکی را مال ویکی را جاه و یکی را نماز بسیار و یکی را روزة بسیار بت باشد. یکی خواهد که همیشه بر سجاده نشیند، سجاده او را بت باشد یکی خواهد که همیشه پیش کسی برنخیزد، آن نا برخاستن بت باشد، هیچ کس بت خود را نشناسد و هیچ کسی نداند که وی بت پرست است، همه کس خود را فارغ و آزاد گمان برند و موحّد و بت شکن شناسند
#عزیز الدین نسفی
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره می کنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مُرد
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مُرد
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
#فروغ_فرخزاد
#ای_ستاره_ها
#اسیر
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره می کنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مُرد
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مُرد
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
#فروغ_فرخزاد
#ای_ستاره_ها
#اسیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از سرود #ای_ایران
باصدای #غلامحسین_بنان
آهنگ از #روح_الله_خالقی
شعر از #حسین_گل_گلاب
ایران!
همیشه از گزندِ پیشآمدِ ناگوار
در پناه بمانی
باصدای #غلامحسین_بنان
آهنگ از #روح_الله_خالقی
شعر از #حسین_گل_گلاب
ایران!
همیشه از گزندِ پیشآمدِ ناگوار
در پناه بمانی
#ای سالک
یا سخن خیر بگو که ثواب یابی
یا نه خاموش باش تا از بد گفتن نجات یابی.
یار نیک اگر داری طرب کن
و اگر نداری طلب کن.
یار باش، بار مباش!
گل باش، خار مباش!
القصه یار دین عزیز است.اگر یابی عزیز دار.
به هر عیب که باشد یار را مینداز،
عیب از یار بیندازند اما یار را به عیب نیندازند.
#خواجه_عبدالله_انصاری
یا سخن خیر بگو که ثواب یابی
یا نه خاموش باش تا از بد گفتن نجات یابی.
یار نیک اگر داری طرب کن
و اگر نداری طلب کن.
یار باش، بار مباش!
گل باش، خار مباش!
القصه یار دین عزیز است.اگر یابی عزیز دار.
به هر عیب که باشد یار را مینداز،
عیب از یار بیندازند اما یار را به عیب نیندازند.
#خواجه_عبدالله_انصاری
#ای یوسف خوش نام ما⚘
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دیوان شمس غزل شماره 4
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دیوان شمس غزل شماره 4