معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_اول ) ۱ به مادر چنین گفت سهرابِ گو ، که نیکو شود کارها ، نو به نو ، ۲ چو خواهم شدن سوی ایران‌زمین ، که بینم من آن بابِ با آفرین ، ۳ یکی اسب باید مرا ،، گام‌زن ، سُمِ…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_دوم )



۱۳

نهادی بر او ، دست را ، آزمون ،

شکم بر زمین برنهادی هیون ،

#نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) می‌نهاد .

۱۴

به زورش ، بسی اسبِ زیبا ، شکست ،

نیامدش ، شایسته اسبی به‌دست ،

۱۵

نبُد هیچ اسبی ، سزاوارِ اوی ،

ببُد تنگدل ، آن گَوِ نامجوی ،

۱۶

سرانجام ، گُردی از آن انجمن ،

بیامد به نزدیکِ آن پیلتن ،

۱۷

که دارم یکی کُرّه ،، رخشش نژاد ،

به نیرو ، چو شیر و ،، به پویه ، چو باد ،

۱۸

یکی کُرّه ، چون کوه ، وادی‌سپر ،

به صحرا بپویَد ، چو مرغی به پَر ،

۱۹

به زور و به رفتن ، به کردارِ هور ،

ندیدست کس ، همچنان تیز بور ،

۲۰

ز زخمِ سُمَش ، گاو و ماهی ستوه ،

به جَستن ، چو برق و ،، به هیکل ، چو کوه ،

۲۱

به کُه‌بَر ، دَوَنده بسانِ کلاغ ،

به دریا ، به کردارِ ماهی و ماغ ،

۲۲

به صحرا ، رَوَد همچو تیر از کمان ،

رسد ،، چون شود از پیِ بدگمان ،

۲۳

بشد شاد سهراب ، از گفتِ مرد ،

بخندید و ، رخساره شاداب کرد ،

۲۴

ببردند آن چرمهٔ خوب‌رنگ ،

به نزدیکِ سهرابِ یَل ،، بی درنگ ،


بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »

بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_اول )                  ۱ خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ، که افکند سهراب ، کشتی بر آب ، ۲ یکی لشکری ، شد برو انجمن ، همی سر فرازد چو سروِ چمن…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_دوم )
                

۱۲

ده و دو هزار ، از دلیرانِ گُرد ،

گُزیدش ز لشکر ، بدیشان سپرد ،

۱۳

به گُردانِ لشکر ، سپهدار گفت ،

که این راز ،، باید که مانَد نهفت ،

۱۴

چنین گفت ، که این چاره اندر جهان ،

بسازید و ، دارید اندر نهان ،

۱۵

پسر را ، نباید که دانَد پدر ،

ز پیوندِ جان و ، ز مِهر و گُهر ،

۱۶

فرستم گران‌لشکری نزدِ اوی ،

به ایران شود ، در زمان ،، جنگجوی ،

در زمان = فوری

۱۷

چو روی اندر آرَند هر دو ، به‌روی ،

تهمتن بُوَد بی‌گمان چاره‌جوی ،

۱۸

مگر ، کآن دلاور گَوِ سالخورد ،

شود کُشته بر دستِ این شیرمرد ،

۱۹

چو ، بی رستم ، ایران به چنگ آوَریم ،

جهان ، پیشِ کاوس ، تنگ آوَریم ،

۲۰

وزآن پس ، بسازیم سهراب را ،

ببندیم یک شب بِدو ، خواب را ،

۲۱

وگر کُشته گردد به دستِ پدر ،

از آن پس ، بسوزد دلِ نامور ،

۲۲

برفتند بیدار ، دو پهلوان ،

به نزدیکِ سهرابِ روشن‌روان ،




بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_اول )                  ۱ دژی بود ، کش خواندندی سپید ، بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ، ۲ نگهبانِ دژ ، رزم‌دیده هجیر ، که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
                

۱۲

چو سهرابِ جنگ‌آور ، او را بدید ،

برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،

۱۳

ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،

به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،

۱۴

چنین گفت با رزم‌دیده هجیر ،

که تنها به جنگ آمدی خیره‌خیر ،

۱۵

چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،

خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،

۱۶

چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،

که زاینده را ، بر تو باید گریست ،

۱۷

هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،

به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،

۱۸

منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،

که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّه‌شیر ،

۱۹

هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،

هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،

۲۰

فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،

تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،

۲۱

بخندید سهراب ، کاین گفت‌وگوی ،

به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،

۲۲

سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،

که از یکدگر ، بازنشناختند ،

۲۳

چو آتش ،، برآمد گَوِ پیل‌زور ،

چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،



بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »

بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_اول ) ۱ چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ، که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ، ۲ غمین گشت و ، برزد خروشی به‌دَرد ، برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ، ۳ زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )



۱۷

بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،

چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،

۱۸

کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،

نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،

۱۹

به سهراب‌بر ، تیرباران گرفت ،

چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،

۲۰

نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،

برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،

۲۱

سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،

ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،

۲۲

هم‌آورد را ، دید گُردآفرید ،

که برسانِ آتش ، همی بردمید ،

۲۳

کمان را به زه‌بر ، به بازو فکند ،

سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،

۲۴

سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،

عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،

۲۵

برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،

چو بدخواهِ او ، چاره‌جو شد به جنگ ،

۲۶

عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،

بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،

#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت می‌باشد .

۲۷

چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،

سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،

۲۸

به دست‌اندرون ، نیزهٔ جان‌سِتان ،

پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،

۲۹

بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،

زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،

۳۰

ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،

که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،

۳۱

چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،

یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،

۳۲

بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،

نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،




بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول )                  ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پوینده‌مردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )



۱۴

هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،

یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،

۱۵

بشد پیشِ سهراب ، رزم‌آزمای ،

بر اسبش ندیدم فزون زان ، به‌پای ،

۱۶

که بر هم زَنَد مژه را ، جنگ‌جوی ،

گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،

اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "

و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازه‌ی زمانی که بو از بینی به مغز می‌رسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بی‌نظیرند .

۱۷

که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،

برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،

۱۸

درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،

پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،

۱۹

سوارانِ ترکان ، بسی دیده‌ام ،

عنان‌پیچ ، ازین‌گونه ، نشنیده‌ام ،

۲۰

نباشد به گیتی ، چو او ، رزم‌ساز ،

مگر پیلتن ، گُردِ گردن‌فراز ،

۲۱

هم‌آوردِ او ، در جهان سربسر ،

نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،

۲۲

مبادا که او ، در میانِ دو صف ،

یکی مردِ جنگ‌آوَر ،،، آرَد بکَف ،

۲۳

نخواهم که با او ، به‌صحرا بُوَد ،

هم‌آورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،

۲۴

بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،

که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،

۲۵

اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،

نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،

۲۶

از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،

جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،




بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_اول ) ۱ چو خورشید بر زد سر ، از بُرز ‌کوه ، میان‌ها ببستند ، توران‌گروه ، ۲ سپهدار سهراب ، نیزه به‌دست ، یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ، ۳ بِدان بُد که گُردانِ دژ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )




۱۲

مرا ، چشم‌زخمی عجب ، رو نمود ،

که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،

۱۳

غریب‌آهوئی ، آمدم در کمند ،

که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،

#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد

۱۴

پری‌پیکری ، ناگهان رو نمود ،

دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،

۱۵

به‌ناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،

شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،

۱۶

زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،

به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،

* نَخَست = زخمی نکرد

۱۷

مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،

تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،

۱۸

ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،

که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،

۱۹

به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،

نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،

۲۰

از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،

ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،

۲۱

مرا ، محنتی بی‌کران رو نمود ،

که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،

۲۲

به‌زاری ، مرا خود بباید گریست ،

که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،



بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_اول ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم منّت خدای را ، عزّ و جل ، که طاعتش ، موجبِ قُربت است ، و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت . هر نفسی که فرو می‌رود ، مُمِدّ حیات است ، و چون بر می‌آید ، مُفَرّحِ ذات . پس ، در هر نفسی…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_دوم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،



شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،

قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،



چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،

چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،



بلغَ‌العلی بِکمالِه ، کشفَ‌الدُّجی بِجَمالِه ،

حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،




هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشان‌روزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :

یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ

دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .



کرم بین و لطفِ خداوندگار ،

گنه ،،، بنده کرده‌ست و ، او شرمسار ،




عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،

و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .




گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،

بی‌دل ، از بی‌نشان ، چه گوید باز؟ ،




عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،

بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،




یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .

حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .



ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،

کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،




این مدعیان ، در طلبش ، بی‌خبرانند ،

کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،




ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،

وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم ،




مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،

ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، مانده‌ایم ،




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشن‌روان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )




۱۶

توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،

ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،

۱۷

درود از خداوندِ روزِ شمار ،

به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،

۱۸

کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،

جهان‌گیر و شیراوژن و پاکزاد ،

۱۹

مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،

بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،

۲۰

گزاینده‌کاری نو ،، آمد به پیش ،

کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،

۲۱

نشستند گُردان سراسر ، به‌هم ،

بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،

۲۲

بدان‌گونه دیدند گُردانِ نیو ،

که نزدِ تو آید ،، گرانمایه‌گیو ،

۲۳

به‌نزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،

بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،

۲۴

چو نامه بخوانی ، به‌روز و به‌شب ،

مکن داستان را ، گشاده دو لب ،

۲۵

اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،

یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،

۲۶

وگر خفته‌ای ،، زود برجَه بپای ،

وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،

۲۷

مگر با سوارانِ بسیارهوش ،

ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،

۲۸

بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،

جز از تو ،، نباشد وِرا هم‌نَبَرد ،

۲۹

چو برخوانی این نامه را ، بی‌درنگ ،

برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،

۳۰

نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،

ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ، پذیره شدندش ، به یک‌روزه راه ، ۲ چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ، پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ، ۳ پیاده…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )

۱۹

همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،

ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،

۲۰

چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،

بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،

۲۱

من ،‌ آن رستمِ زالِ نام‌آوَرَم ،

که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،

۲۲

تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،

بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،

۲۳

ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،

ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،

۲۴

جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،

همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،

۲۵

تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زنده‌ای ،

به‌کینه ، چرا دل پراکنده‌ای؟ ،

۲۶

چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،

چرا دست یازَد به‌من؟ ، طوس کیست؟ ،

۲۷

چه کاوس پیشم ،،، چه یک‌مُشت خاک ،

چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،

۲۸

مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،

نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،

۲۹

جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،

نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،

۳۰

شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،

بر آوَردگَه‌بر ،،، سراَفشان کنم ،

۳۱

سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،

دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،

۳۲

چه آزارَدَم او؟ ، نه من بنده‌ام ،

یکی بندهٔ آفریننده‌ام ،

۳۳

دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،

همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،

۳۴

سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،

نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،

۳۵

اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،

نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،

۳۶

همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،

ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سلام و ادب و احترام جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دل‌تکانی و خانه‌تکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم می‌کنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم می‌شود ولی شیرین هست . 👇👇👇 مولانا…
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_دوم )




۴۱

پس بخفتند آن شب و ، برخاستند ،

بامدادان ، خویش را ، آراستند ،

۴۲

روی شستند و ، دهان و ،،، هر یکی ،

داشت اندر وِرد ،،، راه و مَسلَکی ،

۴۳

یک زمانی ، هر کسی آوَرد رو ،

سویِ وِردِ خویش ،،، از حق ، فضل‌جو ،

۴۴

مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ ،

جمله را ،،، رو ، سویِ آن سلطان اُلغ ،

۴۵

بلک ، سنگ و خاک و کوه و آب را ،

هست واگشتِ نهانی ،،، با خدا ،

۴۶

این سخن پایان ندارد ،،، هر سه یار ،

رو ، به‌هم کردند ، آن دَم ، یاروار ،

۴۷

آن یکی گفتا که : هر یک ، خوابِ خویش ،

آنچ دید او دوش ،،، گو ، آوَر به پیش ،

۴۸

هرکه خوابش بهتر ،،، این را ، او خورَد ،

قِسمِ هر مفضول را ،،، اَفضَل بَرَد ،

۴۹

آنک ، اندر عقل ، بالاتر رَوَد ،

خوردنِ او ،،، خوردنِ جمله بُوَد ،

۵۰

فوق آمد ، جانِ پُر انوارِ او ،

باقیان را ،،، بس بُوَد تیمارِ او ،

۵۱

عاقلان را ، چون بقا آمد اَبَد ،

پس ، به معنی ،،، این جهان باقی بُوَد ،

۵۲

پس ، جهود آوَرد آنچه دیده بود ،

تا ، کجا شب روحِ او ، گردیده بود ،

۵۳

گفت : در رَه ، موسی‌اَم آمد به پیش ،

گربه ، بیند دُنبه ،،، اندر خوابِ خویش ،

۵۴

در پیِ موسی ، شدم تا کوهِ طور ،

هر سه‌مان ،،، گشتیم ناپیدا ، ز نور ،

۵۵

هر سه سایه ،،، محو شد ، زان آفتاب ،

بعد از آن ، زان نور ، شد یک فتحِ باب ،

۵۶

نورِ دیگر ، از دلِ آن نور ، رُست ،

پس ، ترقی جُست ،،، آن ثانیش ، چُست ،

۵۷

هم ، من و ،، هم موسی و ،،، هم ، کوهِ طور ،

هر سه ، گم گشتیم ،،، زان اِشراقِ نور ،

۵۸

بعد از آن دیدم ، که کُه ، سه شاخ شد ،

چونک ، نورِ حق ،،، در او نفاخ شد ،

۵۹

وصفِ هیبت ، چون تجلی زد بر او ،

می‌سکست از هم ، همی‌شد سوبه‌سو ،

۶۰

آن یکی شاخِ کُه ، آمد سویِ یَم ،

گشت شیرین ، آبِ تلخِ هم‌چو سَم ،

۶۱

آن یکی شاخش ، فرو شد در زمین ،

چشمهٔ دارو ، برون آمد مَعین ،

۶۲

که شفای جمله رنجوران ، شد آب ،

از همایونیِ وحیِ مستطاب ،

۶۳

آن یکی شاخِ دگر ، پَرّید زود ،

تا جوارِ کعبه ، که عرفات بود ،

۶۴

باز ، از آن صعقه ، چو با خود آمدم ،

طور ، بر جا بُد ،،، نه افزون و ، نه کم ،

۶۵

لیک ، زیرِ پایِ موسی ، هم‌چو یخ ،

می‌گدازید او ، نماندَش شاخ و شَخ ،

۶۶

با زمین هموار شد کُه ، از نهیب ،

گشت بالایَش ، از آن هیبت ،،، نشیب ،

۶۷

باز ، با خود آمدم ، زان انتشار ،

باز ، دیدم طور و موسی ، برقرار ،

۶۸

وآن بیابان ، سر به سر ، در ذیلِ کوه ،

پُر خلایق ، شکلِ موسی در وجوه ،

۶۹

چون عصا و خرقهٔ او ،،، خرقه‌شان ،

جمله ، سویِ طور ،،، خوش دامن‌کشان ،

۷۰

جمله ، کف‌ها در دعا ، افراخته ،

نغمهٔ اَرنی ، به‌هم درساخته ،

۷۱

باز ، آن غشیان ، چو از من رفت ، زود ،

صورتِ هر یک ، دگرگونم نمود ،

۷۲

انبیا ، بودند ایشان ، اهلِ وُد ،

اتحادِ انبیااَم ، فهم شد ،

۷۳

باز ، املاکی همی دیدم ، شگرف ،

صورتِ ایشان ، بُد از اجرامِ برف ،

۷۴

حلقهٔ دیگر ، ملایک مستعین ،

صورتِ ایشان ، به جمله ، آتشین ،

۷۵

زین نسق می‌گفت آن شخصِ جهود ،

بس جهودی ، کآخرش محمود بود ،

۷۶

هیچ کافر را ، به خواری منگرید ،

که مسلمان مُردنش ، باشد امید ،

۷۷

چه خبر داری ز ختمِ عمرِ او؟ ،

تا ، بگردانی از او ، یک‌باره رو؟ ،

۷۸

بعد از آن ، ترسا در آمد در کلام ،

که ، مسیحَم رو نمود اندر منام ،

#مسیحم = مسیح مرا - مرا مسیح

۷۹

من شدم با او ،،، به چارُم‌آسمان ،

مرکز و مثوایِ خورشیدِ جهان ،

۸۰

خود ، عجب‌هایِ قلاعِ آسمان ،

نسبتش نَبوَد به آیاتِ جهان ،

۸۱
هر کسی دانند ، ای فخر البنین ،

که فزون باشد فنِ چرخ ، از زمین ،





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ، بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ، ۲ بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ، ببستند…
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )




۱۵

چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،

به‌بالا برآمد ، سپه بنگرید ،

۱۶

به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،

سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،

۱۷

چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،

دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،

۱۸

به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،

که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،

۱۹

نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،

یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،

۲۰

که پیشِ من آید به آوردگاه ،

گر ایدون‌که ، یاری دهد ، هور و ماه ،

۲۱

سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،

سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،

۲۲

کنون ، من به‌بختِ شه‌اَفراسیاب ،

کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،

۲۳

به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،

فرود آمد از باره ، شاداب‌دل ،

۲۴

یکی جامِ می ، خواست از می‌گسار ،

نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،

۲۵

بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،

به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،

۲۶

وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،

کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،

۲۷

ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پرده‌سرای ،

نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،



#پایان_بخش ۱۴



بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »

بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ، شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ، ۲ تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ، میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینه‌خواه ، ۳ که دستور باشد مرا…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )




۱۷

همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،

بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،

۱۸

همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،

نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،

۱۹

به شایسته‌کاری ، برون رفت ، ژند ،

گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،

۲۰

بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود

بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،

۲۱

چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،

سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،

۲۲

تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،

بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،

۲۳

بِدان جایگه ، خشک شد ژنده‌رزم ،

سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،

۲۴

بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،

نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،

۲۵

همی خواند پس مادرش ، ژنده‌رزم ،

که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،

۲۶

بُد او ، پورِ شاهِ سمنگان‌زمین ،

همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،

#خال = برادرِ مادر - دایی

۲۷

بِدو گفت : کای گُردِ روشن‌روان ،

فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،

۲۸

که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،

به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،

۲۹

چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،

پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،

۳۰

زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،

نیامد به نزدیکِ او ، ژنده‌شیر ،

۳۱

نگه کرد سهراب تا ، ژنده‌رزم ،

کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،

۳۲

بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،

فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید برداشت زرّین‌سِپَر ، زمانه برآورد از چرخ ، سر ، ۲ بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ، نشست از بَرِ چرمهٔ نیل‌رنگ ، ۳ یکی تیغِ هندی…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )



۱۷

نبینی جز از راستی ، پیشه‌ام ،

به کژی نیاید ، خود اندیشه‌ام ،

۱۸

به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،

ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،

۱۹

بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،

ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،

۲۰

همه نامدارانِ آن مرز را ،

چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،

۲۱

دلیران و گُردانِ ایران‌زمین ،

چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،

۲۲

ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،

ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،

۲۳

یکایک ، نشانی به‌من برنما ،

اگر ، سر ، به‌تن خواهی و ،،، جان ، بجا ،

۲۴

سراپردهٔ دیبهٔ رنگ‌رنگ ،

بِدو اندرون ، خیمه‌های پلنگ ،

۲۵

به پیش‌اندرون ، بسته صد ژنده‌پیل ،

بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،

۲۶

یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،

سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،

۲۷

به قلبِ سپاه‌اندرون ، جایِ کیست؟ ،

ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،

۲۸

بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،

که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،

۲۹

وزان‌پس بدو گفت : ، کز میمنه ،

سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،

۳۰

سراپرده‌ای بر کشیده سیاه ،

رده گِردش‌اندر ، ز هر سو ، سپاه ،

۳۱

به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،

پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، به‌پیش ،

۳۲

زده پیشِ او ، پیل‌پیکر درفش ،

به نزدش ، سوارانِ زرّینه‌کفش ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفته‌های ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )


۱۹

چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،

چگونه‌است کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،

۲۰

چرا کرده‌ای نام؟ ، کاووس کی؟ ،

که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،

۲۱

گر ، این نیزه ،  در مُشت پیچان کنم ،

سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،

۲۲

یکی سخت‌سوگند خوردم ، به بزم ،

در آن شب ، کجا کشته شد ژنده‌رزم ،

۲۳

کز ایران ، نمانَم یکی نیزه‌دار ،

کنم ، زنده   کاوس کی را ، به دار ،

#نمانم = باقی نگذارم

۲۴

که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،

که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،

۲۵

کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،

فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،

۲۶

سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،

دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،

۲۷

درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،

در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،

۲۸

بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،

از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،

۲۹

از آن‌پس ، بجنبید از جایِ خویش ،

به نزدیکِ پرده‌سرا ،، رفت پیش ،

۳۰

خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،

بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،

۳۱

سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،

ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،

۳۲

غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،

که ای نامدارانِ فرخ‌نژاد ،

۳۳

یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،

کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،

۳۴

ندارم سواری ، وِرا هم‌نَبَرد ،

از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،

۳۵

بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،

شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،

۳۶

بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،

که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_اول ) ۱ به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ، همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ، ۲ یکی تنگ‌میدان ، فرو ساختند ، به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ، ۳ نماند ایچ ، بر نیزه ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )



۱۶

به‌دل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،

ندیدم ، که آید بدین‌سان ، به جنگ ،

۱۷

مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،

ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،

۱۸

ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،

نه گُردی ، نه نام‌آوَری از مِهان ،

۱۹

به سیری رسانیدم از روزگار ،

دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،

۲۰

چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،

ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،

۲۱

به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،

یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،

۲۲

زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،

ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،

۲۳

به‌هم ، تیرباران نهادند سخت ،

تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،

۲۴

غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،

گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،

۲۵

تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،

بِکَندی سیه‌سنگ را ،،، روزِ جنگ ،

۲۶

به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،

گران‌سنگ را ،، موم پنداشتی ،

۲۷

کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،

که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،

۲۸

میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،

بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،

۲۹

فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،

شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،

۳۰

دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،

تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،



بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_اول ) ۱ برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ، ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ، ۲ تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ، نیاساید از تاختن ، یک زمان ، ۳ دگر ،،، باره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )



۱۶

تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاسته‌ست ،

که این جنگ را ، یک تن آراسته‌ست ،

۱۷

عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،

به ایران‌سپه رفت ، ازین جایگاه ،

۱۸

چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،

نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،

۱۹

از ایرانیان ، من بسی کُشته‌ام ،

زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشته‌ام ،

۲۰

اگر ، شیر پیش آمدی بی‌گمان ،

نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،

۲۱

وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،

ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،

۲۲

به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،

به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،

۲۳

چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،

زِرِه بر تنان‌شان ، شود ریز ریز ،

۲۴

چو ، فردا به‌پیش است روزِ بزرگ ،

پدید آید آن‌کس که باشد سترگ ،

۲۵

بنام خدایِ جهان‌آفرین ،

نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،


#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمی‌گذارم

۲۶

کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،

بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،

۲۷

وز آن‌روی ، رستم سپه را بدید ،

سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،

۲۸

که امروز ، سهرابِ جنگ‌آزمای ،

چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،

۲۹

چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،

کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،

۳۰

بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،

ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینه‌خواه ،



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇