معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.18K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ساحلِ افتاده گفت «گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم»
موجِ ز خود رفته‌ای، تیز خرامید و گفت
«هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم...»

#اقبال لاهوری
قدم بی‌باک تر نِه در حریمِ جانِ مشتاقان
تو صاحب‌خانه‌ای آخِر چرا دزدانه می‌آیی؟

#‌اقبال لاهوری
ما ز خلوت کدهٔ عشق برون تاخته ایم

خاک پا را صفت آینه پرداخته ایم

در نگر همت ما را که به داوی فکنیم

دو جهان را که نهان برده عیان باخته ایم

پیش ما میگذرد سلسلهٔ شام و سحر

بر لب جوی روان خیمه بر افروخته ایم

در دل ما که برین دیر کهن شبخون ریخت

آتشی بود که در خشک و تر انداخته ایم

شعله بودیم ، شکستیم و شرر گردیدیم

صاحب ذوق و تمنا و نظر گردیدیم

#اقبال_لاهوری
بچشم من جهان جز رهگذر نیست
هزاران رهرو و یک همسفر نیست

گذشتم از هجوم خویش و پیوند
که از خویشان کسی بیگانه تر نیست


#اقبال_لاهوری
.
گفتى: «مجو وصالم، بالاتر از خیالم»
عذرِ نو آفريدى اشکِ بهانه‌جو را

#اقبال_لاهوری
دل ما بیدلان بردند و رفتند
مثال شعله افسردند و رفتند

بیا یک لحظه با عامان درآمیز
که خاصان باده ها خوردند و رفتند

#اقبال_لاهوری

.
عشق را نازم که از بیتابی روز فراق

جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر

تا شوی بیباک تر در ناله ای مرغ بهار

آتشی گیر از حریم سینه ام چندی دگر

#اقبال_لاهوری
عشق را نازم که از بیتابی روز فراق

جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر

تا شوی بیباک تر در ناله ای مرغ بهار

آتشی گیر از حریم سینه ام چندی دگر

#اقبال_لاهوری
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است

عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شیشهٔ ماه ز طاق فلک انداختن است

مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست
از همین خاک جهان دگری ساختن است

                    #اقبال لاهوری
                       
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می‌شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی
دیده‌ام هردو جهان را به نگاهی گاهی

وادی عشق بسی دور و دراز است ولی
طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی

در طلب کوش و مده دامن امید ز دست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی



#اقبال_لاهوری
.
به آدمی نرسیدی ، خدا چه می‌جویی
ز خود گریخته‌ای آشنا چه می‌جویی

#اقبال_لاهوری
در موج صبا پنهان
دزدیده بباغ آئی

در بوی گل آمیزی
با غنچه در آویزی

مغرب ز تو بیگانه
مشرق همه افسانه

وقت است که در عالم
نقش دگر انگیزی

#اقبال_لاهوری
باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار
لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را

قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است
خلوتیان کجا برم لذت های های را

آه درونه تاب کو اشک جگر گداز کو
شیشه به سنگ میزنم عقل گره گشای را

بزم به باغ و راغ کش زخمه بتار چنگ زن
باده بخور غزل سرای بند گشا قبای را

صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست
تو نشنیده ئی مگر زمزمهٔ درای را

ناز شهان نمی کشم زخم کرم نمی خورم
در نگر ای هوس فریب همت این گدای را


#اقبال_لاهوری
زاده ۱۸ آبان ۱۲۵۶ سیالکوت -- درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۱۷ لاهور ) شاعر، فیلسوف و سیاستمدارپاکستانی
شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است
فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است

چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود
هنوز تا به کمر در میانهٔ عدم است


#اقبال_لاهوری