معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

هو


... و دیگر فرمود : سه چیز است که شیخ در مرید نتواند آموخت و سه چیز است که واجب است بر او تا در مرید آموزد.

آن سه چیز که نتوان آموخت:

#طلب است و #ارادت و #عشق

و آنکه بتوان آموخت:

#علم_عبادت است و #خلق و #ادب.

کسی را که عاشق باشد، او را توان آموخت که راه خانه معشوق به کدام کوی است(علم عبادت) و توان آموخت که در راه خانه معشوق با مردمِ او چگونه زندگانی کن تا تو را منع نکنند و از وصل معشوق باز ندارند(خُلق) و توان آموخت که چون معشوق را یافتی آداب خدمت او چگونه نگاه دار(ادب) تا تو را نراند و سیاست نکند.

اما خواستن ِ معشوق و #درد_طلب او و #بیداری_شب و بی قراری روز در انتظار وصل معشوق را در باطن کسی نتوان نهاد ...



شیخ #علاءالدوله_سمنانی
چهل مجلس،مجلس بیست و ششم
اصلاحیه


#طلب_نیاز

همه ‌روز روزه بودن، همه ‌شب نماز كردن
همه ‌ساله حج نمودن،سفر حجاز كردن

شب جمعه ‌ها نخفتن به ‌خدای راز گفتن
ز وجود بی ‌نیازش، طلب نیاز كردن

به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز كردن

ز مدینه تا به كعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز كردن

به ‌خدا كه هیچ ‌یک را ثمر آنقدر نباشد
كه به ‌روی ناامیدی درِ بسته باز كردن.

#شیخ_بهایی

جعلی

سراینده ناشناس
اصلاحیه


#طلب_نیاز

همه ‌روز روزه بودن، همه ‌شب نماز كردن
همه ‌ساله حج نمودن،سفر حجاز كردن

شب جمعه ‌ها نخفتن به ‌خدای راز گفتن
ز وجود بی ‌نیازش، طلب نیاز كردن

به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز كردن

ز مدینه تا به كعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز كردن

به ‌خدا كه هیچ ‌یک را ثمر آنقدر نباشد
كه به ‌روی ناامیدی درِ بسته باز كردن.

#شیخ_بهایی

جعلی

سراینده جلال بقایی نائینی
🌱

با رعایت فاصله اجتماعی و استفاده از ماسک و مهمتر طرز صحیح ماسک زدن از خود و دیگران محافظت کنیم.
فراموش نکنیم هر یک از ما ابتدا در مقابل خداوند نسبت به جسم خود مسئول هستیم که باید از این امانت الهی خوب مراقبت کنیم و دوم
با توجه به نیاز به اجتماعی بودن بشر برای زیستن ؛ نسبت به هم نوعان خود هم مسئول هستیم.
بیاییم با رعایت نکات بهداشتی جسم و روح خسته ی عزیزان کادر درمان را هم التیام بخشیم.



#در_برابر_یکدیگر_مسئول_هستیم
#من_ماسک_میزنم
#طلب_خیر_برای_کلیه_کادر_درمان_در_جهان
#طلب

هین بجو که رکن دولت،جستن است

هر گشادی در دل اندر بستن است

از همه کار جهان ، پرداخته

کو و کو می گو به جان چون فاخته

مثنوی/دفتر سوم

همیشه در طلب باش که طلب است که انسان را به اقبال حقیقی می رساند و هر گشایش و موفقیتی در گرو طلبیدن و دل بستن است
از همه دنیا فارغ شو و همچون فاخته با جان و دل،کو کو کن
(مولانا بانگ کو کوی فاخته را به طلب تعبیر کرده :یعنی کجایی؟کجایی؟)
#طلب

هین بجو که رکن دولت،جستن است

هر گشادی در دل اندر بستن است

از همه کار جهان ، پرداخته

کو و کو می گو به جان چون فاخته

مثنوی/دفتر سوم

همیشه در طلب باش که طلب است که انسان را به اقبال حقیقی می رساند و هر گشایش و موفقیتی در گرو طلبیدن و دل بستن است.
از همه دنیا فارغ شو و همچون فاخته با جان و دل،کو کو کن.
(مولانا بانگ کو کوی فاخته را به طلب تعبیر کرده :یعنی کجایی؟کجایی؟)
هرگز از #طلب و عشق‌ورزی نایست
به مطلوب بیندیش
او این طلب را در تو نهاده و، هموست که تو را به خود می‌خواند
خشکی لب پیغامی‌ست که به آب حیات خواهی رسید:



منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش

منگر آنک تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف

تو به هر حالی که باشی می‌طلب
آب می‌جو دایما ای خشک‌لب

کان لب خشکت گواهی می‌دهد
کو  بآخِر  بر  سرِ  مَنبَع  رسد

خشکی لب هست پیغامی ز آب
که بمات آرد یقین این اضطراب

کین طلب‌کاری، مُبارک جُنبشی‌ست
این طلب در راهِ حق، مانع کُشی‌ست

این طلب مفتاح مطلوبات توست
این سپاه و نصرت رایات توست

این طلب همچون خروسی در صیاح
می‌زند نعره که می‌آید صباح

گرچه آلت نیستت تو می‌طلب
نیست آلت حاجت، اندر راه رب

هر که را بینی طلب‌کار ای پسر
یار او شو پیش او انداز سر

کز جوار طالبان طالب شوی
وز ظلال غالبان غالب شوی

گر یکی موری سلیمانی بجست
منگر اندر جستن او سست سست

هر چه داری تو ز مال و پیشه‌ای
نه طلب بود اول و اندیشه‌ای؟

#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
#هفت_شهر_عشق

گفت ما را هفت وادی در ره است 
چون گذشتی هفت وادی، درگه است 
هست وادی #طلب آغاز کار 
وادی #عشق است از آن پس، بی کنار 
پس سیم وادی است آن #معرفت 
پس چهارم وادی #استغنا صفت 
هست پنجم وادی #توحید پاک 
پس ششم وادی #حیرت صعب‌ناک 
هفتمین، وادی #فقر است و #فنا 
بعد از این روی روش نبود تو را 
در کشش افتی، روش گم گرددت 
گر بود یک قطره قلزم گرددت 

وادی اول: #طلب‏ 
----------------- 
چون فرو آیی به وادی طلب 
پیشت آید هر زمانی صد تعب 
چون نماند هیچ معلومت به دست 
دل بباید پاک کرد از هرچ هست 
چون دل تو پاک گردد از صفات 
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات 
چون شود آن نور بر دل آشکار 
در دل تو یک طلب گردد هزار
 
وادی دوم: #عشق‏ 
------------------ 
بعد ازین، وادی عشق آید پدید 
غرق آتش شد، کسی کانجا رسید 
کس درین وادی بجز آتش مباد 
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد 
عاشق آن باشد که چون آتش بود 
گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود 
گر ترا آن چشم غیبی باز شد 
با تو ذرات جهان هم‌راز شد 
ور به چشم عقل بگشایی نظر 
عشق را هرگز نبینی پا و سر 
مرد کارافتاده باید عشق را 
مردم آزاده باید عشق را 

وادی سوم: #معرفت‏ 
--------------------- 
بعد از آن بنمایدت پیش نظر 
معرفت را وادیی بی پا و سر 
سیر هر کس تا کمال وی بود 
قرب هر کس حسب حال وی بود 
معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست 
این یکی محراب و آن بت یافت‌ست 
چون بتابد آفتاب معرفت 
از سپهر این ره عالی‌صفت 
هر یکی بینا شود بر قدر خویش 
بازیابد در حقیقت صدر خویش 

وادی چهارم: #استغنا 
---------------------- 
بعد ازین، وادی استغنا بود 
نه درو دعوی و نه معنی بود 
هفت دریا، یک شمر اینجا بود 
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود 
هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست 
هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست 
هست موری را هم اینجا ای عجب 
هر نفس صد پیل اجری بی سبب 
تا کلاغی را شود پر حوصله 
کس نماند زنده، در صد قافله 
گر درین دریا هزاران جان فتاد 
شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد 

وادی پنجم: #توحید 
------------------- 
بعد از این وادی توحید آیدت 
منزل تفرید و تجرید آیدت 
رویها چون زین بیابان درکنند 
جمله سر از یک گریبان برکنند 
گر بسی بینی عدد، گر اندکی 
آن یکی باشد درین ره در یکی 
چون بسی باشد یک اندر یک مدام 
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام 
نیست آن یک کان احد آید ترا 
زان یکی کان در عدد آید ترا 
چون برون ست از احد وین از عدد 
از ازل قطع نظر کن وز ابد 
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان 
هر دو را کس هیچ ماند در میان 
چون همه هیچی بود هیچ این همه 
کی بود دو اصل جز پیچ این همه 

وادی ششم: #حیرت 
--------------------- 
بعد ازین وادی حیرت آیدت 
کار دایم درد و حسرت آیدت 
مرد حیران چون رسد این جایگاه 
در تحیر مانده و گم کرده راه 
هرچه زد توحید بر جانش رقم 
جمله گم گردد ازو گم نیز هم 
گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟ 
نیستی گویی که هستی یا نه‌ای 
در میانی؟ یا برونی از میان؟ 
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟ 
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ 
یا نه‌ی هر دو توی یا نه توی 
گوید اصلا می‌ندانم چیز من 
وان ندانم هم، ندانم نیز من 
عاشقم، اما، ندانم بر کیم 
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟ 
لیکن از عشقم ندارم آگهی 
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی 

وادی هفتم: #فقر و #فنا‏ 
----------------------- 
بعد ازین وادی فقرست و فنا 
کی بود اینجا سخن گفتن روا؟ 
صد هزاران سایه? جاوید، تو 
گم شده بینی ز یک خورشید، تو 
هر دو عالم نقش آن دریاست بس 
هرکه گوید نیست این سوداست بس 
هرکه در دریای کل گم‌بوده شد 
دایما گم‌بوده‌ی آسوده شد 
گم ‌شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ 
لاجرم دیگر قدم را کس نبود 
عود و هیزم چون به آتش در شوند 
هر دو بر یک جای خاکستر شودند 
این به صورت هر دو یکسان باشدت 
در صفت فرق فراوان باشدت 
گر، پلیدی گم شود در بحر کل 
در صفات خود فروماند به ذل 
لیک اگر، پاکی درین دریا بود 
او چو نبود در میان زیبا بود 
نبود او و او بود، چون باشد این؟ 
از خیال عقل بیرون باشد این 

عطار نیشابوری
و دیگر فرمود : سه چیز است که شیخ در مرید نتواند آموخت و سه چیز است که واجب است بر او تا در مرید آموزد.

آن سه چیز که نتوان آموخت:

#طلب است و #ارادت و #عشق

و آنکه بتوان آموخت:

#علم_عبادت است و #خلق و #ادب.

کسی را که عاشق باشد، او را توان آموخت که راه خانه معشوق به کدام کوی است(علم عبادت) و توان آموخت که در راه خانه معشوق با مردمِ او چگونه زندگانی کن تا تو را منع نکنند و از وصل معشوق باز ندارند(خُلق) و توان آموخت که چون معشوق را یافتی آداب خدمت او چگونه نگاه دار(ادب) تا تو را نراند و سیاست نکند.

اما خواستن ِ معشوق و #درد_طلب او و #بیداری_شب و بی قراری روز در انتظار وصل معشوق را در باطن کسی نتوان نهاد ...



شیخ علاءالدوله_سمنانی