معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_چهارم ) ۳۴ نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ، نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ، ۳۵ کنون ، من ز ترکانِ جنگآوران ، فراز آوَرَم لشکری بی کران ، ۳۶ بِرانم به…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_اول )
۱
به مادر چنین گفت سهرابِ گو ،
که نیکو شود کارها ، نو به نو ،
۲
چو خواهم شدن سوی ایرانزمین ،
که بینم من آن بابِ با آفرین ،
۳
یکی اسب باید مرا ،، گامزن ،
سُمِ او ز پولاد خاراشِکَن ،
۴
چو پیلان به زور و ،، چو مرغان به پَر ،
چو ماهی به دریا ،، چو آهو به بر ،
۵
که برگیرد این گُرز و کوپالِ من ،
همی پهلوانی بر و یالِ من ،
۶
پیاده نشاید شدن جنگجوی ،
چو با خصم ، روی اندر آرَم به روی ،
۷
چو بشنید مادر چنین از پسر ،
به خورشیدِ تابان ، برآورد سر ،
۸
به چوپان بفرمود تا هر چه بود ،
فسیله بیارَد به کردارِ دود ،
۹
که سهراب ، اسبی به چنگ آوَرَد ،
که بر وی نشیند ، چو جنگ آوَرَد ،
۱۰
همه هر چه بودند اسبان گله ،
که بودی به کوه و به صحرا یله ،
۱۱
به شهر آوریدند و ، سهرابِ شیر ،
کمندی گرفت و ، بیامد دلیر ،
۱۲
هر اسبی که دیدی به نیروی و یال ،
فکندی به گردنش ، خم دوال ،
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_اول )
۱
به مادر چنین گفت سهرابِ گو ،
که نیکو شود کارها ، نو به نو ،
۲
چو خواهم شدن سوی ایرانزمین ،
که بینم من آن بابِ با آفرین ،
۳
یکی اسب باید مرا ،، گامزن ،
سُمِ او ز پولاد خاراشِکَن ،
۴
چو پیلان به زور و ،، چو مرغان به پَر ،
چو ماهی به دریا ،، چو آهو به بر ،
۵
که برگیرد این گُرز و کوپالِ من ،
همی پهلوانی بر و یالِ من ،
۶
پیاده نشاید شدن جنگجوی ،
چو با خصم ، روی اندر آرَم به روی ،
۷
چو بشنید مادر چنین از پسر ،
به خورشیدِ تابان ، برآورد سر ،
۸
به چوپان بفرمود تا هر چه بود ،
فسیله بیارَد به کردارِ دود ،
۹
که سهراب ، اسبی به چنگ آوَرَد ،
که بر وی نشیند ، چو جنگ آوَرَد ،
۱۰
همه هر چه بودند اسبان گله ،
که بودی به کوه و به صحرا یله ،
۱۱
به شهر آوریدند و ، سهرابِ شیر ،
کمندی گرفت و ، بیامد دلیر ،
۱۲
هر اسبی که دیدی به نیروی و یال ،
فکندی به گردنش ، خم دوال ،
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ بکردش بهنیروی خود ، آزمون ، قوی بود ، شایسته آمد هیون ، ۲۶ نوازید و مالید و ، زین برنهاد ، برو برنشست آن یلِ نیوزاد ، ۲۷ در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_اول )
۱
خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ،
که افکند سهراب ، کشتی بر آب ،
۲
یکی لشکری ، شد برو انجمن ،
همی سر فرازد چو سروِ چمن ،
۳
هنوز از دهان ، بوی شیر ،، آیَدَش ،
همی رای شمشیر و تیر ،، آیَدَش ،
۴
زمین را ، به خنجر بشویَد همی ،
کنون ، رزمِ کاوس جویَد همی ،
۵
سپاه ، انجمن شد برو بر ،، بسی ،
نیایَد همی یادش از هر کسی ،
۶
سخن ، زین درازی چه باید کشید؟ ،
هنر ،، برتر از گوهر ، آمد پدید ،
۷
کسی ، کو نژادِ تهمتن بُوَد ،
نباشد گمان ، کو فروتن بُوَد ،
۸
سپهدار ، بشنیده بود این خبر ،
ز تهمینه و ، رستمِ زالِ زر ،
۹
چو افراسیاب این سخنها شنود ،
خوش آمدش و خندید و شادی نمود ،
۱۰
ز لشکر ، گُزید از دلاور سران ،
کسی ، کو گرایَد به گرزِ گران ،
۱۱
سپهبد چو هومان و چون بارمان ،
که در جنگِ شیران ، نجُستی زمان ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_اول )
۱
خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ،
که افکند سهراب ، کشتی بر آب ،
۲
یکی لشکری ، شد برو انجمن ،
همی سر فرازد چو سروِ چمن ،
۳
هنوز از دهان ، بوی شیر ،، آیَدَش ،
همی رای شمشیر و تیر ،، آیَدَش ،
۴
زمین را ، به خنجر بشویَد همی ،
کنون ، رزمِ کاوس جویَد همی ،
۵
سپاه ، انجمن شد برو بر ،، بسی ،
نیایَد همی یادش از هر کسی ،
۶
سخن ، زین درازی چه باید کشید؟ ،
هنر ،، برتر از گوهر ، آمد پدید ،
۷
کسی ، کو نژادِ تهمتن بُوَد ،
نباشد گمان ، کو فروتن بُوَد ،
۸
سپهدار ، بشنیده بود این خبر ،
ز تهمینه و ، رستمِ زالِ زر ،
۹
چو افراسیاب این سخنها شنود ،
خوش آمدش و خندید و شادی نمود ،
۱۰
ز لشکر ، گُزید از دلاور سران ،
کسی ، کو گرایَد به گرزِ گران ،
۱۱
سپهبد چو هومان و چون بارمان ،
که در جنگِ شیران ، نجُستی زمان ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_چهارم ) ۳۴ چو آمد به سهراب از ایشان خبر ، پذیره شدن را ، ببستش کمر ، ۳۵ بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ، سپه دید چندان…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_اول )
۱
دژی بود ، کش خواندندی سپید ،
بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ،
۲
نگهبانِ دژ ، رزمدیده هجیر ،
که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ،
۳
هنوز آن زمان ، گستهم خُرد بود ،
به خُردی ، گراینده و گُرد بود ،
۴
یکی خواهرش بود ، گُرد و سوار ،
عنانپیچ و گردنکش و نامدار ،
۵
چو آگه شد از کارِ لشکر ، هجیر ،
بپوشید جوشن ، به کردارِ شیر ،
۶
چو سهراب ، نزدیکِ آن دژ رسید ،
هجیرِ دلاور ، مر او را بدید ،
۷
نشست از برِ بادپائی ، چو گَرد ،
ز دژ رفت پویان ، به دشتِ نَبَرد ،
۸
بِدان لشکرِ تُرک ، آواز داد ،
چنین گفت آن گُردِ پهلو نژاد ،
۹
که گُردان کدامند و جنگآوران؟ ،
دلیرانِ کارآزموده سران؟ ،
۱۰
که با من بگردد درین کینهگاه؟ ،
ز چندین دلاور سرانِ سپاه ،
۱۱
پذیره نیامد ، کس او را به جنگ ،
که بُد بُرز بالا و ، با زور و هنگ ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_اول )
۱
دژی بود ، کش خواندندی سپید ،
بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ،
۲
نگهبانِ دژ ، رزمدیده هجیر ،
که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ،
۳
هنوز آن زمان ، گستهم خُرد بود ،
به خُردی ، گراینده و گُرد بود ،
۴
یکی خواهرش بود ، گُرد و سوار ،
عنانپیچ و گردنکش و نامدار ،
۵
چو آگه شد از کارِ لشکر ، هجیر ،
بپوشید جوشن ، به کردارِ شیر ،
۶
چو سهراب ، نزدیکِ آن دژ رسید ،
هجیرِ دلاور ، مر او را بدید ،
۷
نشست از برِ بادپائی ، چو گَرد ،
ز دژ رفت پویان ، به دشتِ نَبَرد ،
۸
بِدان لشکرِ تُرک ، آواز داد ،
چنین گفت آن گُردِ پهلو نژاد ،
۹
که گُردان کدامند و جنگآوران؟ ،
دلیرانِ کارآزموده سران؟ ،
۱۰
که با من بگردد درین کینهگاه؟ ،
ز چندین دلاور سرانِ سپاه ،
۱۱
پذیره نیامد ، کس او را به جنگ ،
که بُد بُرز بالا و ، با زور و هنگ ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_سوم ) ۲۴ یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ، نیامد سنان ، اندرو جایگیر ، ۲۵ سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ، بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ، ۲۶ ز زین…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_اول )
۱
چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ،
که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ،
۲
غمین گشت و ، برزد خروشی بهدَرد ،
برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ،
۳
زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،
همیشه به جنگاندرون ، نامدار ،
۴
کجا ، نام او بود ، گُردآفرید ،
که چون او ، به جنگاندرون ، کس ندید ،
۵
چنان ننگش آمد ز کارِ هجیر ،
که شد لالهرنگش ، به کردارِ قیر ،
۶
بپوشید درعِ سواران ، به جنگ ،
نبود اندر آن کار ، جایِ درنگ ،
۷
نهان کرد گیسو ، به زیرِ زره ،
بزد بر سرِ تَرگِ رومی ، گِرِه ،
۸
فرود آمد از دژ ، به کردارِ شیر ،
کمر ، بر میان ،، بادپایی ، به زیر ،
۹
به پیشِ سپاه ، اندر آمد چو گَرد ،
چو رعدِ خروشان ، یکی ویله کرد ،
۱۰
که ، گُردان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،
ز رزمآوران ، جنگ را ، یار کیست؟ ،
۱۱
که بر من ، یکی آزمون را ، به جنگ ،
بگردد بسانِ دلاور نهنگ ،
۱۲
ز جنگآوران لشکرِ سرفراز ،
مر او را ، نیامد کسی پیش باز ،
۱۳
چو سهرابِ شیراوژن ، او را بدید ،
بخندید و ، لب را به دندان گزید ،
۱۴
چنین گفت : کآمد دگرباره ، گور ،
به دامِ خداوندِ شمشیر و زور ،
۱۵
بپوشید خفتان و ، بر سر نهاد ،
یکی تَرگِ چینی ، به کردارِ باد ،
۱۶
غریوید بر آسمان ، همچو میغ ،
بنامِ خداوندِ شمشیر و تیغ ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_اول )
۱
چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ،
که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ،
۲
غمین گشت و ، برزد خروشی بهدَرد ،
برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ،
۳
زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،
همیشه به جنگاندرون ، نامدار ،
۴
کجا ، نام او بود ، گُردآفرید ،
که چون او ، به جنگاندرون ، کس ندید ،
۵
چنان ننگش آمد ز کارِ هجیر ،
که شد لالهرنگش ، به کردارِ قیر ،
۶
بپوشید درعِ سواران ، به جنگ ،
نبود اندر آن کار ، جایِ درنگ ،
۷
نهان کرد گیسو ، به زیرِ زره ،
بزد بر سرِ تَرگِ رومی ، گِرِه ،
۸
فرود آمد از دژ ، به کردارِ شیر ،
کمر ، بر میان ،، بادپایی ، به زیر ،
۹
به پیشِ سپاه ، اندر آمد چو گَرد ،
چو رعدِ خروشان ، یکی ویله کرد ،
۱۰
که ، گُردان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،
ز رزمآوران ، جنگ را ، یار کیست؟ ،
۱۱
که بر من ، یکی آزمون را ، به جنگ ،
بگردد بسانِ دلاور نهنگ ،
۱۲
ز جنگآوران لشکرِ سرفراز ،
مر او را ، نیامد کسی پیش باز ،
۱۳
چو سهرابِ شیراوژن ، او را بدید ،
بخندید و ، لب را به دندان گزید ،
۱۴
چنین گفت : کآمد دگرباره ، گور ،
به دامِ خداوندِ شمشیر و زور ،
۱۵
بپوشید خفتان و ، بر سر نهاد ،
یکی تَرگِ چینی ، به کردارِ باد ،
۱۶
غریوید بر آسمان ، همچو میغ ،
بنامِ خداوندِ شمشیر و تیغ ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۹ چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ، بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ، ۸۰ همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ، که جز بافرینِ بزرگان نِهای ، ۸۱ بِدان زور و این بازو…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
۱
چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،
بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،
۲
یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،
برافکند پویندهمردی ، به راه ،
۳
نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،
نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،
۴
که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،
همه ، رزمجویان و ، کُندآوَران ،
۵
یکی پهلوانی ، به پیشاندرون ،
که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،
۶
به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،
چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،
۷
بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،
بهایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،
۸
چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،
ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،
۹
چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،
چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،
۱۰
بهایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،
ز گُردان ، کس او را ، همآوَرد نیست ،
۱۱
بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،
نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،
۱۲
تو گوئی ، مگر بیگمان رستم است ،
و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،
۱۳
چو ایدر رسید اینچنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،
ابا لشکری نامور ، کینهخواه ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
۱
چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،
بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،
۲
یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،
برافکند پویندهمردی ، به راه ،
۳
نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،
نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،
۴
که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،
همه ، رزمجویان و ، کُندآوَران ،
۵
یکی پهلوانی ، به پیشاندرون ،
که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،
۶
به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،
چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،
۷
بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،
بهایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،
۸
چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،
ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،
۹
چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،
چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،
۱۰
بهایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،
ز گُردان ، کس او را ، همآوَرد نیست ،
۱۱
بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،
نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،
۱۲
تو گوئی ، مگر بیگمان رستم است ،
و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،
۱۳
چو ایدر رسید اینچنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،
ابا لشکری نامور ، کینهخواه ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_سوم ) ۲۷ ( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست ) ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ، نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ، ۲۸ عناندار چون او ، ندیدست کس ، تو گوئی…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_اول )
۱
چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه ،
میانها ببستند ، تورانگروه ،
۲
سپهدار سهراب ، نیزه بهدست ،
یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ،
۳
بِدان بُد که گُردانِ دژ را ، همه ،
بگیرد ، ببندد بسانِ رَمه ،
۴
چو آهنگِ دژ کرد ، کس را ندید ،
خروشی چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵
بیامد درِ دژ ، گشادند باز ،
ندیدند در دژ ، کسی سرفراز ،
۶
بهشب ، رفته بودند با گژدهم ،
سوارانِ دژدار و ، گُردان ، بههم ،
۷
چو سهراب و لشکر ، برِ دژ ، رسید ،
به بارهدرون ، گژدهم را ندید ،
۸
هر آنکس که بود اندر آن جایگاه ،
گنهکار بودند ، یا بی گناه ،
۹
به فرمان ، همه پیشِ اوی آمدند ،
به جان ، هرکسی چارهجوی آمدند ،
۱۰
همی جُست ، گُردآفرید را ندید ،
دلش مِهر و پیوندِ او ، برگُزید ،
۱۱
به دل گفت از آن پس ،، دریغا دریغ ،
که شد ماهِ تابنده ، در زیرِ میغ ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_اول )
۱
چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه ،
میانها ببستند ، تورانگروه ،
۲
سپهدار سهراب ، نیزه بهدست ،
یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ،
۳
بِدان بُد که گُردانِ دژ را ، همه ،
بگیرد ، ببندد بسانِ رَمه ،
۴
چو آهنگِ دژ کرد ، کس را ندید ،
خروشی چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵
بیامد درِ دژ ، گشادند باز ،
ندیدند در دژ ، کسی سرفراز ،
۶
بهشب ، رفته بودند با گژدهم ،
سوارانِ دژدار و ، گُردان ، بههم ،
۷
چو سهراب و لشکر ، برِ دژ ، رسید ،
به بارهدرون ، گژدهم را ندید ،
۸
هر آنکس که بود اندر آن جایگاه ،
گنهکار بودند ، یا بی گناه ،
۹
به فرمان ، همه پیشِ اوی آمدند ،
به جان ، هرکسی چارهجوی آمدند ،
۱۰
همی جُست ، گُردآفرید را ندید ،
دلش مِهر و پیوندِ او ، برگُزید ،
۱۱
به دل گفت از آن پس ،، دریغا دریغ ،
که شد ماهِ تابنده ، در زیرِ میغ ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
دیباچهی گلستان سعدی را به ۹ قسمت تقسیم کردم و از امروز روزی یک قسمت تقدیم میکنم . در قسمت اول معنی بعضی از کلمات نامانوس و نامتداول را از گوگل سرچ کرده و تقدیم نمودم ، ولی برای قسمتهای بعد خودِ دوستان چنانچه کلمه یا کلماتی براشان نامفهوم است از گوگل سرچ…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ،سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ،سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، بههم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_هفتم ) ۸۹ ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ، دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ، ۹۰ بفرمود رستم به خوالیگران : ، که اندر زمان ، آوریدند خوان ، ۹۱ چو خوان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )
۱
چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،
پذیره شدندش ، به یکروزه راه ،
۲
چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،
پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،
۳
پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،
گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،
۴
گرازان ، بهدرگاهِ شاه آمدند ،
گشادهدل و ، نیکخواه ، آمدند ،
۵
چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،
برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،
۶
یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،
پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،
۷
که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،
کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،
۸
اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،
سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،
۹
بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،
وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،
۱۰
ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،
که بُردی بهرستم ، برآنگونه دست ،
۱۱
برآشفت با گیو و با پیلتن ،
بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،
۱۲
بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،
که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،
۱۳
خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،
برافروخت ،برسانِ آتش ، ز نی ،
۱۴
بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،
بِدو ، مانده پرخاشجویان ، شگفت ،
۱۵
که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،
مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،
۱۶
تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،
تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،
۱۷
ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،
برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،
۱۸
تهمتن ، برآشفت با شهریار ،
که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )
۱
چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،
پذیره شدندش ، به یکروزه راه ،
۲
چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،
پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،
۳
پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،
گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،
۴
گرازان ، بهدرگاهِ شاه آمدند ،
گشادهدل و ، نیکخواه ، آمدند ،
۵
چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،
برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،
۶
یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،
پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،
۷
که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،
کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،
۸
اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،
سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،
۹
بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،
وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،
۱۰
ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،
که بُردی بهرستم ، برآنگونه دست ،
۱۱
برآشفت با گیو و با پیلتن ،
بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،
۱۲
بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،
که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،
۱۳
خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،
برافروخت ،برسانِ آتش ، ز نی ،
۱۴
بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،
بِدو ، مانده پرخاشجویان ، شگفت ،
۱۵
که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،
مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،
۱۶
تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،
تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،
۱۷
ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،
برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،
۱۸
تهمتن ، برآشفت با شهریار ،
که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
سلام و ادب و احترام
جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دلتکانی و خانهتکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم میکنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم میشود ولی شیرین هست .
👇👇👇
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_اول )
۱
یک حکایت بشنو اینجا ، ای پسر ،
تا نگردی ممتحن ، اندر هنر ،
۲
آن جهود و مؤمن و ترسا ، مگر ،
همرهی کردند با هم ، در سفر ،
۳
با دو گمرَه ، همرَه آمد مؤمنی ،
چون خِرَد ،، با نفس و با آهرمنی ،
۴
مرغزی و رازی ، افتند از سفر ،
همره و همسفره ، پیشِ همدگر ،
۵
در قفس افتند ، زاغ و جغد و باز ،
جفت شد در حبس ، پاک و بینماز ،
۶
کرده منزل ، شب به یک کاروانسرا ،
اهلِ شرق و ، اهلِ غرب و ، ماوَرا ،
۷
مانده در کاروانسرا ، خُرد و شگرف ،
روزها با هم ، ز سرما و ز برف ،
۸
چون ، گشاده شد رَه و ، بگشاد بند ،
بِسکِلَند و ، هر یکی ، جایی رَوَند ،
۹
چون ، قفس را ، بشکند شاهِ خِرَد ،
جمعِ مرغان ، هر یکی ، سویی پَرَد ،
۱۰
پَر گشاید پیش ازین ، بر شوق و یاد ،
در هوایِ جنسِ خود ، سویِ معاد ،
۱۱
پَر گشاید ، هر دَمی با اشک و آه ،
لیک ، پریدن ،،، ندارد روی و راه ،
۱۲
راه شد ، هر یک پَرَد مانندِ باد ،
سویِ آن ،،، کز یادِ آن ، پَر میگشاد ،
۱۳
آن طرف ، که بود اشک و آهِ او ،
چونک فرصت یافت ، باشد راهِ او ،
۱۴
در تنِ خود بنگر ، این اجزایِ تن ،
از کجاها گِرد آمد در بدن؟ ،
۱۵
آبی و ، خاکی و ، باد و ، آتشی ،
عرشی و ، فرشی و ، رومی و ، گشی ،
۱۶
از امیدِ عود ، هر یک ، بسته طرف ،
اندرین کاروانسرا ، از بیمِ برف ،
۱۷
برفِ گوناگون ، جمودِ هر جماد ،
در شتایِ بعدِ آن خورشیدِ داد ،
۱۸
چون ، بتابد تَفِ آن خورشید چشم ،
کوه ،،، گردد ، گاه ، ریگ و ، گاه ، پشم ،
۱۹
در گداز آید ، جماداتِ گران ،
چون گدازِ تن ، به وقتِ نَقلِ جان ،
۲۰
چون ، رسیدند این سه همرَه ، منزلی ،
هدیهشان آوَرد حلوا ،،، مُقبلی ،
۲۱
بُرد حلوا ، پیشِ آن هر سه غریب ،
مُحسنی ، از مطبخِ اِنّی قریب ،
۲۲
نانِ گرم و ، صحنِ حلوایِ عسل ،
بُرد آنک ، در ثوابش بود اَمَل ،
۲۳
الکیاسه والادب لاهل المدر ،
الضیافه والقری لاهل الوبر ،
۲۴
الضیافة للغریب والقری ،
اودع الرحمن فی اهل القری ،
۲۵
کل یوم فی القری ضیف حدیث ،
ما له غیر الاله من مغیث ،
۲۶
کل لیل فی القری وفد جدید ،
ما لهم ثم سوی الله محید ،
۲۷
تخمه بودند آن دو بیگانه ،،، ز خور ،
بود صایم ،،، روز آن مؤمن ، مگر ،
۲۸
چون ، نمازِ شام ،،، آن حلوا رسید ،
بود مؤمن ،،، مانده در جوعِ شدید ،
۲۹
آن دو کس گفتند : ، ما ، از خور ، پُریم ،
امشبش بنهیم و ،،، فردایَش خوریم ،
۳۰
صبر گیریم ، امشب از خور ، تن زنیم ،
بهرِ فردا ، لوت را ، پنهان کنیم ،
#تن زنیم = خودداری کنیم
۳۱
گفت مؤمن : امشب ، این خورده شود ،
صبر را بنهیم ،،، تا فردا بُوَد ،
۳۲
پس ، بِدو گفتند : زین حکمتگری ،
قصدِ تو آن است ،،، تا ، تنها خوری ،
۳۳
گفت : ای یاران ،،، نه که ما سه تنیم؟ ،
چون خلاف افتاد ،،، تا ، قسمت کنیم ،
۳۴
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، بر جان زند ،
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، پنهان کند ،
۳۵
آن دو گفتندش : ز قسمت ، در گذر ،
گوش کن ، قسّامِ فیالنار ، از خبر ،
۳۶
گفت : قسام آن بُوَد ،،، کو ، خویش را ،
کرد قسمت ،،، بر هوا و ، بر خدا ،
۳۷
ملکِ حق و ،،، جمله ، قِسمِ اوستی ،
قِسم ،،، دیگر را دهی ، دوگوستی ،
۳۸
این اَسَد ، غالب شدی هم بر سگان ،
گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان ،
۳۹
قصدشان آن ،،، کآن مسلمان ، غم خورَد ،
شب ، بر او ،،، در بینوایی بگذرد ،
۴۰
بود مغلوب او ، به تسلیم و رضا ،
گفت : سمعا طاعة ، اصحابنا ،
#صایم = روزهدار
#صایم بود = روزه بود - روزه داشت
ادامه دارد 👇👇👇
جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دلتکانی و خانهتکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم میکنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم میشود ولی شیرین هست .
👇👇👇
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_اول )
۱
یک حکایت بشنو اینجا ، ای پسر ،
تا نگردی ممتحن ، اندر هنر ،
۲
آن جهود و مؤمن و ترسا ، مگر ،
همرهی کردند با هم ، در سفر ،
۳
با دو گمرَه ، همرَه آمد مؤمنی ،
چون خِرَد ،، با نفس و با آهرمنی ،
۴
مرغزی و رازی ، افتند از سفر ،
همره و همسفره ، پیشِ همدگر ،
۵
در قفس افتند ، زاغ و جغد و باز ،
جفت شد در حبس ، پاک و بینماز ،
۶
کرده منزل ، شب به یک کاروانسرا ،
اهلِ شرق و ، اهلِ غرب و ، ماوَرا ،
۷
مانده در کاروانسرا ، خُرد و شگرف ،
روزها با هم ، ز سرما و ز برف ،
۸
چون ، گشاده شد رَه و ، بگشاد بند ،
بِسکِلَند و ، هر یکی ، جایی رَوَند ،
۹
چون ، قفس را ، بشکند شاهِ خِرَد ،
جمعِ مرغان ، هر یکی ، سویی پَرَد ،
۱۰
پَر گشاید پیش ازین ، بر شوق و یاد ،
در هوایِ جنسِ خود ، سویِ معاد ،
۱۱
پَر گشاید ، هر دَمی با اشک و آه ،
لیک ، پریدن ،،، ندارد روی و راه ،
۱۲
راه شد ، هر یک پَرَد مانندِ باد ،
سویِ آن ،،، کز یادِ آن ، پَر میگشاد ،
۱۳
آن طرف ، که بود اشک و آهِ او ،
چونک فرصت یافت ، باشد راهِ او ،
۱۴
در تنِ خود بنگر ، این اجزایِ تن ،
از کجاها گِرد آمد در بدن؟ ،
۱۵
آبی و ، خاکی و ، باد و ، آتشی ،
عرشی و ، فرشی و ، رومی و ، گشی ،
۱۶
از امیدِ عود ، هر یک ، بسته طرف ،
اندرین کاروانسرا ، از بیمِ برف ،
۱۷
برفِ گوناگون ، جمودِ هر جماد ،
در شتایِ بعدِ آن خورشیدِ داد ،
۱۸
چون ، بتابد تَفِ آن خورشید چشم ،
کوه ،،، گردد ، گاه ، ریگ و ، گاه ، پشم ،
۱۹
در گداز آید ، جماداتِ گران ،
چون گدازِ تن ، به وقتِ نَقلِ جان ،
۲۰
چون ، رسیدند این سه همرَه ، منزلی ،
هدیهشان آوَرد حلوا ،،، مُقبلی ،
۲۱
بُرد حلوا ، پیشِ آن هر سه غریب ،
مُحسنی ، از مطبخِ اِنّی قریب ،
۲۲
نانِ گرم و ، صحنِ حلوایِ عسل ،
بُرد آنک ، در ثوابش بود اَمَل ،
۲۳
الکیاسه والادب لاهل المدر ،
الضیافه والقری لاهل الوبر ،
۲۴
الضیافة للغریب والقری ،
اودع الرحمن فی اهل القری ،
۲۵
کل یوم فی القری ضیف حدیث ،
ما له غیر الاله من مغیث ،
۲۶
کل لیل فی القری وفد جدید ،
ما لهم ثم سوی الله محید ،
۲۷
تخمه بودند آن دو بیگانه ،،، ز خور ،
بود صایم ،،، روز آن مؤمن ، مگر ،
۲۸
چون ، نمازِ شام ،،، آن حلوا رسید ،
بود مؤمن ،،، مانده در جوعِ شدید ،
۲۹
آن دو کس گفتند : ، ما ، از خور ، پُریم ،
امشبش بنهیم و ،،، فردایَش خوریم ،
۳۰
صبر گیریم ، امشب از خور ، تن زنیم ،
بهرِ فردا ، لوت را ، پنهان کنیم ،
#تن زنیم = خودداری کنیم
۳۱
گفت مؤمن : امشب ، این خورده شود ،
صبر را بنهیم ،،، تا فردا بُوَد ،
۳۲
پس ، بِدو گفتند : زین حکمتگری ،
قصدِ تو آن است ،،، تا ، تنها خوری ،
۳۳
گفت : ای یاران ،،، نه که ما سه تنیم؟ ،
چون خلاف افتاد ،،، تا ، قسمت کنیم ،
۳۴
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، بر جان زند ،
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، پنهان کند ،
۳۵
آن دو گفتندش : ز قسمت ، در گذر ،
گوش کن ، قسّامِ فیالنار ، از خبر ،
۳۶
گفت : قسام آن بُوَد ،،، کو ، خویش را ،
کرد قسمت ،،، بر هوا و ، بر خدا ،
۳۷
ملکِ حق و ،،، جمله ، قِسمِ اوستی ،
قِسم ،،، دیگر را دهی ، دوگوستی ،
۳۸
این اَسَد ، غالب شدی هم بر سگان ،
گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان ،
۳۹
قصدشان آن ،،، کآن مسلمان ، غم خورَد ،
شب ، بر او ،،، در بینوایی بگذرد ،
۴۰
بود مغلوب او ، به تسلیم و رضا ،
گفت : سمعا طاعة ، اصحابنا ،
#صایم = روزهدار
#صایم بود = روزه بود - روزه داشت
ادامه دارد 👇👇👇