معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_چهارم )                  ۳۴ نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ، نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ، ۳۵ کنون ، من ز ترکانِ جنگ‌آوران ، فراز آوَرَم لشکری بی کران ، ۳۶ بِرانم به…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_اول )


۱

به مادر چنین گفت سهرابِ گو ،

که نیکو شود کارها ، نو به نو ،

۲

چو خواهم شدن سوی ایران‌زمین ،

که بینم من آن بابِ با آفرین ،

۳

یکی اسب باید مرا ،، گام‌زن ،

سُمِ او ز پولاد خاراشِکَن ،

۴

چو پیلان به زور و ،، چو مرغان به پَر ،

چو ماهی به دریا ،، چو آهو به بر ،

۵

که برگیرد این گُرز و کوپالِ من ،

همی پهلوانی بر و یالِ من ،

۶

پیاده نشاید شدن جنگجوی ،

چو با خصم ، روی اندر آرَم به روی ،

۷

چو بشنید مادر چنین از پسر ،

به خورشیدِ تابان ، برآورد سر ،

۸

به چوپان بفرمود تا هر چه بود ،

فسیله بیارَد به کردارِ دود ،

۹

که سهراب ، اسبی به چنگ آوَرَد ،

که بر وی نشیند ، چو جنگ آوَرَد ،

۱۰

همه هر چه بودند اسبان گله ،

که بودی به کوه و به صحرا یله ،

۱۱

به شهر آوریدند و ، سهرابِ شیر ،

کمندی گرفت و ، بیامد دلیر ،

۱۲

هر اسبی که دیدی به نیروی و یال ،

فکندی به گردنش ، خم دوال ،


بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »

بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ بکردش به‌نیروی خود ، آزمون ، قوی بود ، شایسته آمد هیون ، ۲۶ نوازید و مالید و ، زین برنهاد ، برو برنشست آن یلِ نیوزاد ، ۲۷ در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_اول )
                

۱

خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ،

که افکند سهراب ، کشتی بر آب ،

۲

یکی لشکری ، شد برو انجمن ،

همی سر فرازد چو سروِ چمن ،

۳

هنوز از دهان ، بوی شیر ،، آیَدَش ،

همی رای شمشیر و تیر ،، آیَدَش ،

۴

زمین را ، به خنجر بشویَد همی ،

کنون ، رزمِ کاوس جویَد همی ،

۵

سپاه ، انجمن شد برو بر ،، بسی ،

نیایَد همی یادش از هر کسی ،

۶

سخن ، زین درازی چه باید کشید؟ ،

هنر ،، برتر از گوهر ، آمد پدید ،

۷

کسی ، کو نژادِ تهمتن بُوَد ،

نباشد گمان ، کو فروتن بُوَد ،

۸

سپهدار ، بشنیده بود این خبر ،

ز تهمینه و ، رستمِ زالِ زر ،

۹

چو افراسیاب این سخنها شنود ،

خوش آمدش و خندید و شادی نمود ،

۱۰

ز لشکر ، گُزید از دلاور سران ،

کسی ، کو گرایَد به گرزِ گران ،

۱۱

سپهبد چو هومان و چون بارمان ،

که در جنگِ شیران ، نجُستی زمان ،




بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_چهارم )                  ۳۴ چو آمد به سهراب از ایشان خبر ، پذیره شدن را ، ببستش کمر ، ۳۵ بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ، سپه دید چندان…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_اول )
                

۱

دژی بود ، کش خواندندی سپید ،

بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ،

۲

نگهبانِ دژ ، رزم‌دیده هجیر ،

که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ،

۳

هنوز آن زمان ، گستهم خُرد بود ،

به خُردی ، گراینده و گُرد بود ،

۴

یکی خواهرش بود ، گُرد و سوار ،

عنان‌پیچ و گردنکش و نامدار ،

۵

چو آگه شد از کارِ لشکر ، هجیر ،

بپوشید جوشن ، به کردارِ شیر ،

۶

چو سهراب ، نزدیکِ آن دژ رسید ،

هجیرِ دلاور ، مر او را بدید ،

۷

نشست از برِ بادپائی ، چو گَرد ،

ز دژ رفت پویان ، به دشتِ نَبَرد ،

۸

بِدان لشکرِ تُرک ، آواز داد ،

چنین گفت آن گُردِ پهلو نژاد ،

۹

که گُردان کدامند و جنگ‌آوران؟ ،

دلیرانِ کارآزموده سران؟ ،

۱۰

که با من بگردد درین کینه‌گاه؟ ،

ز چندین دلاور سرانِ سپاه ،

۱۱

پذیره نیامد ، کس او را به جنگ ،

که بُد بُرز بالا و ، با زور و هنگ ،




بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »

بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_سوم )                  ۲۴ یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ، نیامد سنان ، اندرو جایگیر ، ۲۵ سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ، بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ، ۲۶ ز زین…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_اول )

۱

چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ،

که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ،

۲

غمین گشت و ، برزد خروشی به‌دَرد ،

برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ،

۳

زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،

همیشه به جنگ‌اندرون ، نامدار ،

۴

کجا ، نام او بود ، گُردآفرید ،

که چون او ، به جنگ‌اندرون ، کس ندید ،

۵

چنان ننگش آمد ز کارِ هجیر ،

که شد لاله‌رنگش ، به کردارِ قیر ،

۶

بپوشید درعِ سواران ، به جنگ ،

نبود اندر آن کار ، جایِ درنگ ،

۷

نهان کرد گیسو ، به زیرِ زره ،

بزد بر سرِ تَرگِ رومی ، گِرِه ،

۸

فرود آمد از دژ ، به کردارِ شیر ،

کمر ، بر میان ،، بادپایی ، به زیر ،

۹

به پیشِ سپاه ، اندر آمد چو گَرد ،

چو رعدِ خروشان ، یکی ویله کرد ،

۱۰

که ، گُردان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،

ز رزم‌آوران ، جنگ را ، یار کیست؟ ،

۱۱

که بر من ، یکی آزمون را ، به جنگ ،

بگردد بسانِ دلاور نهنگ ،

۱۲

ز جنگ‌آوران لشکرِ سرفراز ،

مر او را ، نیامد کسی پیش باز ،

۱۳

چو سهرابِ شیراوژن ، او را بدید ،

بخندید و ، لب را به دندان گزید ،

۱۴

چنین گفت : کآمد دگرباره ، گور ،

به دامِ خداوندِ شمشیر و زور ،

۱۵

بپوشید خفتان و ، بر سر نهاد ،

یکی تَرگِ چینی ، به کردارِ باد ،

۱۶

غریوید بر آسمان ، همچو میغ ،

بنامِ خداوندِ شمشیر و تیغ ،


بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »

بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۹ چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ، بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ، ۸۰ همانا که تو ، خود ز ترکان نِه‌ای ، که جز بافرینِ بزرگان نِه‌ای ، ۸۱ بِدان زور و این بازو…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
                

۱

چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،

بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،

۲

یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،

برافکند پوینده‌مردی ، به راه ،

۳

نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،

نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،

۴

که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،

همه ، رزم‌جویان و ، کُندآوَران ،

۵

یکی پهلوانی ، به پیش‌اندرون ،

که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،

۶

به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،

چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،

۷

بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،

به‌ایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،

۸

چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،

ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،

۹

چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،

چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،

۱۰

به‌ایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،

ز گُردان ، کس او را ، هم‌آوَرد نیست ،

۱۱

بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،

نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،

۱۲

تو گوئی ، مگر بی‌گمان رستم است ،

و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،

۱۳

چو ایدر رسید این‌چنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،

ابا لشکری نامور ، کینه‌خواه ،





بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_سوم ) ۲۷ ( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست ) ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ، نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ، ۲۸ عنان‌دار چون او ، ندیدست کس ، تو گوئی…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_اول )




۱

چو خورشید بر زد سر ، از بُرز ‌کوه ،

میان‌ها ببستند ، توران‌گروه ،

۲

سپهدار سهراب ، نیزه به‌دست ،

یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ،

۳

بِدان بُد که گُردانِ دژ را ، همه ،

بگیرد ، ببندد بسانِ رَمه ،

۴

چو آهنگِ دژ کرد ، کس را ندید ،

خروشی چو شیرِ ژیان برکشید ،

۵

بیامد درِ دژ ، گشادند باز ،

ندیدند در دژ ، کسی سرفراز ،

۶

به‌شب ، رفته بودند با گژدهم ،

سوارانِ دژدار و ، گُردان ، به‌هم ،

۷

چو سهراب و لشکر ، برِ دژ ، رسید ،

به باره‌درون ، گژدهم را ندید ،

۸

هر آنکس که بود اندر آن جایگاه ،

گنه‌کار بودند ، یا بی گناه ،

۹

به فرمان ، همه پیشِ اوی آمدند ،

به جان ، هرکسی چاره‌جوی آمدند ،

۱۰

همی جُست ، گُردآفرید را ندید ،

دلش مِهر و پیوندِ او ، برگُزید ،

۱۱

به دل گفت از آن پس ،، دریغا دریغ ،


که شد ماهِ تابنده ، در زیرِ میغ ،





بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
دیباچه‌ی گلستان سعدی را به ۹ قسمت تقسیم کردم و از امروز روزی یک قسمت تقدیم می‌کنم . در قسمت اول معنی بعضی از کلمات نامانوس و نامتداول را از گوگل سرچ کرده و تقدیم نمودم ، ولی برای قسمت‌های بعد خودِ دوستان چنانچه کلمه یا کلماتی براشان نامفهوم است از گوگل سرچ…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،

و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .



هر نفسی که فرو می‌رود ، مُمِدّ حیات است ،

و چون بر می‌آید ، مُفَرّحِ ذات .


پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .


از دست و زبان که ، برآید؟ ،

کز عهدهٔ شکرش ، به‌در آید؟ ،

اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور


بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،

عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،



ورنه ،سزاوارِ خداوندی‌اَش ،

کس نتوانَد که به‌جای آوَرَد ،


بارانِ رحمتِ بی‌حسابش ، همه را رسیده ،

و خوانِ نعمتِ بی‌دریغش ، همه جا کشیده .



پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،

و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .



ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،

گبر و ترسا ، وظیفه‌خور ، داری



دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،

تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،



فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،

و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .

درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،

و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .

عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،

– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی  ممتاز چون عسل بدست می‌آید .

و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .

نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت



ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،

تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،




همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،

شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، به‌هم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )


۱

یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،

نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،

۲

نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،

که بیداردل باش و ، روشن‌روان ،

۳

چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،

نباشد به هر کار ، فریادرس ،

۴

بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،

یکی تاختن کرد ، با لشکری ،

۵

به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،

بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،

۶

یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،

به تن ، ژنده‌پیل و ،، به دل ، نرّه‌شیر ،

۷

از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،

مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،

۸

توئی ، پهلوان‌زادهٔ شیردل ،

ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،

۹

سرافراز و گردنکش و نامور ،

ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،

۱۰

سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،

ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،

۱۱

دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،

به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،

۱۲

ستانندهٔ شهرِ مازندران ،

گشایندهٔ بندِ هاماوران ،

۱۳

ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،

ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،

۱۴

چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،

هم‌آوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،

۱۵

کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،

سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،





بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_هفتم ) ۸۹ ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ، دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ، ۹۰ بفرمود رستم به خوالیگران : ، که اندر زمان ، آوریدند خوان ، ۹۱ چو خوان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )



۱

چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،

پذیره شدندش ، به یک‌روزه راه ،

۲

چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،

پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،

۳

پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،

گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،

۴

گرازان ، به‌درگاهِ شاه آمدند ،

گشاده‌دل و ، نیک‌خواه ، آمدند ،

۵

چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،

برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،

۶

یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،

پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،

۷

که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،

کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،

۸

اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،

سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،

۹

بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،

وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،

۱۰

ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،

که بُردی به‌رستم ، برآن‌گونه دست ،

۱۱

برآشفت با گیو و با پیلتن ،

بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،

۱۲

بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،

که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،

۱۳

خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،

برافروخت  ،برسانِ آتش ، ز نی ،

۱۴

بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،

بِدو ، مانده پرخاش‌جویان ، شگفت ،

۱۵

که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،

مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،

۱۶

تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،

تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،

۱۷

ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،

برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،

۱۸

تهمتن ، برآشفت با شهریار ،

که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
سلام و ادب و احترام
جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دل‌تکانی و خانه‌تکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم می‌کنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم می‌شود ولی شیرین هست .

👇👇👇


مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_اول )



۱

یک حکایت بشنو اینجا ، ای پسر ،

تا نگردی ممتحن ، اندر هنر ،

۲

آن جهود و مؤمن و ترسا ، مگر ،

همرهی کردند با هم ، در سفر ،

۳

با دو گمرَه ، همرَه آمد مؤمنی ،

چون خِرَد ،، با نفس و با آهرمنی ،

۴

مرغزی و رازی ، افتند از سفر ،

همره و هم‌سفره ، پیشِ هم‌دگر ،

۵

در قفس افتند ، زاغ و جغد و باز ،

جفت شد در حبس ، پاک و بی‌نماز ،

۶

کرده منزل ، شب به یک کاروانسرا ،

اهلِ شرق و ، اهلِ غرب و ، ماوَرا ،

۷

مانده در کاروانسرا ، خُرد و شگرف ،

روزها با هم ، ز سرما و ز برف ،

۸

چون ، گشاده شد رَه و ، بگشاد بند ،

بِسکِلَند و ، هر یکی ، جایی رَوَند ،

۹

چون ، قفس را ، بشکند شاهِ خِرَد ،

جمعِ مرغان ، هر یکی ، سویی پَرَد ،

۱۰

پَر گشاید پیش ازین ، بر شوق و یاد ،

در هوایِ جنسِ خود ، سویِ معاد ،

۱۱

پَر گشاید ، هر دَمی با اشک و آه ،

لیک ، پریدن ،،، ندارد روی و راه ،

۱۲

راه شد ، هر یک پَرَد مانندِ باد ،

سویِ آن ،،، کز یادِ آن ، پَر می‌گشاد ،

۱۳

آن طرف ، که بود اشک و آهِ او ،

چونک فرصت یافت ، باشد راهِ او ،

۱۴

در تنِ خود بنگر ، این اجزایِ تن ،

از کجاها گِرد آمد در بدن؟ ،

۱۵

آبی و ، خاکی و ، باد و ، آتشی ،

عرشی و ، فرشی و ، رومی و ، گشی ،

۱۶

از امیدِ عود ، هر یک ، بسته طرف ،

اندرین کاروانسرا ، از بیمِ برف ،

۱۷

برفِ گوناگون ، جمودِ هر جماد ،

در شتایِ بعدِ آن خورشیدِ داد ،

۱۸

چون ، بتابد تَفِ آن خورشید چشم ،

کوه ،،، گردد ، گاه ، ریگ و ، گاه ، پشم ،

۱۹

در گداز آید ، جماداتِ گران ،

چون گدازِ تن ، به وقتِ نَقلِ جان ،

۲۰

چون ، رسیدند این سه همرَه ، منزلی ،

هدیه‌شان آوَرد حلوا ،،، مُقبلی ،

۲۱

بُرد حلوا ، پیشِ آن هر سه غریب ،

مُحسنی ، از مطبخِ اِنّی قریب ،

۲۲

نانِ گرم و ، صحنِ حلوایِ عسل ،

بُرد آنک ، در ثوابش بود اَمَل ،

۲۳

الکیاسه والادب لاهل المدر ،

الضیافه والقری لاهل الوبر ،

۲۴

الضیافة للغریب والقری ،

اودع الرحمن فی اهل القری ،

۲۵

کل یوم فی القری ضیف حدیث ،

ما له غیر الاله من مغیث ،

۲۶

کل لیل فی القری وفد جدید ،

ما لهم ثم سوی الله محید ،

۲۷

تخمه بودند آن دو بیگانه ،،، ز خور ،

بود صایم ،،، روز آن مؤمن ، مگر ،

۲۸

چون ، نمازِ شام ،،، آن حلوا رسید ،

بود مؤمن ،،، مانده در جوعِ شدید ،

۲۹

آن دو کس گفتند : ، ما ، از خور ، پُریم ،

امشبش بنهیم و ،،، فردایَش خوریم ،

۳۰

صبر گیریم ، امشب از خور ، تن زنیم ،

بهرِ فردا ، لوت را ، پنهان کنیم ،

#تن زنیم = خودداری کنیم

۳۱

گفت مؤمن : امشب ، این خورده شود ،

صبر را بنهیم ،،، تا فردا بُوَد ،

۳۲

پس ، بِدو گفتند : زین حکمت‌گری ،

قصدِ تو آن است ،،، تا ، تنها خوری ،

۳۳

گفت : ای یاران ،،، نه که ما سه تنیم؟ ،

چون خلاف افتاد ،،، تا ، قسمت کنیم ،

۳۴

هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، بر جان زند ،

هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، پنهان کند ،

۳۵

آن دو گفتندش : ز قسمت ، در گذر ،

گوش کن ، قسّامِ فی‌النار ، از خبر ،

۳۶

گفت : قسام آن بُوَد ،،، کو ، خویش را ،

کرد قسمت ،،، بر هوا و ، بر خدا ،

۳۷

ملکِ حق و ،،، جمله ، قِسمِ اوستی ،

قِسم ،،، دیگر را دهی ، دوگوستی ،

۳۸

این اَسَد ، غالب شدی هم بر سگان ،

گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان ،

۳۹

قصدشان آن ،،، کآن مسلمان ، غم خورَد ،

شب ، بر او ،،، در بی‌نوایی بگذرد ،

۴۰

بود مغلوب او ، به تسلیم و رضا ،

گفت : سمعا طاعة ، اصحابنا ،



#صایم = روزه‌دار

#صایم بود = روزه بود - روزه داشت



ادامه دارد 👇👇👇