معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#حسادت

بعضی آدم ها عین یک گل ناب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال میکنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب و تَریِ هوا را می بلعد و جا را برای آنها تنگ کرده، برای آنها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد می برند و دلشان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش.

#سیمین_دانشور
آه! ای با ادب ترین سقّا!
دست عالم گرفته ای امّا...
دست بر پیکرت نمی بینم!

#سیمین_میرآفتاب
گفتی که با جرنگیدن
زنجیرها چه می‌گویند
گفتم که پای در زنجیر،
مردان هنوز می‌پویند

مردانِ پای در زنجیر،
با دست و تیشه و تدبیر
در تیره‌نایِ دالان‌ها
راهی به نور می‌جویند.

نسل جوان چه می‌خواهد
جز دم‌زدن به آزادی
پیران چه شد که با ایشان
خصمانه روی در رویند؟

ابلیس‌های آدم‌رو،
با گرز‌های بی‌رستم
تا خلق را به سر کوبند
آشوبِ برزن و کویند

فریاد! کاین سیه‌کاران،
خونخواره‌تر ز خونخواران
پاها به خون فروبرده
تا انحنای زانویند.

از انتقام بیزارم،
صد چشمه آب می‌آرم:
فرزانگان مهرآیین
خون را به خون نمی‌شویند

روزی که روز نو باشد
این کهنه‌کارْ شیادان
شرمندگان ددخویی
از مردم نکوخویند.

در من امیدواری‌ها
برمی‌دمد ز نومیدی:
آن دانه‌ها که در خاکند
روزی ز خاک می‌رویند.

ای دل، چراغ روشن کن
در راه رستگاری‌ها
مردان پای در زنجیر
پویندگان بدین شویند

#سیمین_بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)، معلم، نویسنده، شاعر و غزل‌سرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگی‌اش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در بیست کتاب منتشر شده‌اند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به میهن، زمین‌لرزه، انقلاب، جنگ، فقر، تن‌فروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر می‌گیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف است. سیمین بهبهانی، دو بار در سال‌های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بین‌المللی دریافت کرده‌ است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دیار روشنم.

ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت

ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟

آبرویت را چه پیش آمد که این بی‌آبرویان
می‌گشایند آب در گنجینه‌های افتخارت

شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت

می‌فروشند آن‌چه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
می‌ربایند آهوانِ خانگی را از کنارت

بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.

شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت

در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت

مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!

ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از دار و ندارت...

#سیمین_بهبهانی
از جلد دوم مجموعه‌ی اشعار
می خواستم به پای تو تقدیمِ جان کنم
بختم چنین نخواست، که کاری چُنان کنم

بر خرده هام گر نگری، هر شکسته را‏
در پرتوِ نگاهِ تو رنگین کمان کنم

#سیمین_بهبهانی
.
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکستهٔ ما باد و گوشهٔ قفسی

از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی

#سیمین_بهبهانی
‍ با توام ای ماه‌پاره
چشم و ابرویت کجاست؟
باد می‌آید به سویت،
رقص گیسویت کجاست؟

آن تبسّم‌های شیرین، آن نگاه آتشین
آن همه نازک‌‌خیالی‌های ابرویت کجاست؟

بعد از این در زیر بالم لانه دارد آسمان
راستی ای آسمان!
خیل پرستویت کجاست؟

ناگهان در کوچه‌های دل کسی فریاد زد
وعده‌گاه دوستی ،
انفاس شب‌بویت کجاست؟

#سیمین_بهبهانی
کسی که در سینه خورشید
در آستین ماه دارد
به خاک ویرانه ی ما
سبک قدم می گذارد.
سلام، ای روشنایی!
به چشم من آشنایی
درخت سبز تبارت
نشان و نام از که دارد؟
خوش آمدی، بخت و کامی؛
بیا فراتر دو گامی
که بی تو ویرانه ی ما
نشان زشادی ندارد
ستاره افشان دستت
خجسته بادا که فردا
شکوه الماس روشن
زخوشه ها سر بر آرد
به ناتوانان توان ده،
به خاک پوسیده جان ده
خوشا به اعجاز ابری
که زندگانی ببارد
امان از این زندگانی!
چه رفته بر ما، ندانی
سرشک ما دانه دانه
گذشته را می شمارد
امان از این بی امانی !
چه وحشت آور زمانی
که حد و عد ستم را
کسی شمردن نیارد
غریق خون جگر ما،
ز حال خود بی خبر ما
زفتنه ی رفته بر ما
چه کس خبر می گذارد
تو آمدی ، غم سر آمد،
زمانه یی خوش تر آمد
که زهره را حکم برجیس
به مطربی می گمارد
کسی که در سینه خورشید،
در آستین ماه دارد
چو می رود، هر دوان را
به دست ما می سپارد.

#سیمین_بهبهانی
آن که رسوا خواست ما را، پیش کس رسوا مباد!
وان که تنها خواست ما را، یک نفس تنها مباد!

آن که شمع بزم ما را با دَمِ نیرنگ کشت
محفلش، یارب، دمی بی شمع شب فرسا مباد!

چون گزیر از همدمی گردنکش و مغرور نیست
با من از گردنکشان، باری، به جز مینا مباد!

چون گل رؤیا به گلزار عدم روییده ایم
منّتی از هستی ی ِ ما بر سر دنیا مباد!

می توان خفتن چو در کوی کسی همچون غبار
پیکر تبدار ما را بستر دیبا مباد!

سایهٔ ویرانهٔ غم خلوت دلخواه ماست
کاخ مرمر گون شادی از تو باد از ما مباد!

ما و بانگ شب شکاف مرغک آواره یی
گوش ما را بهره از شور هزار آوا مباد!

غرق سرگردانی ی ِ خویشیم چون گرداب ِ ژرف
هیچمان اندیشه از آشفتن دریا مباد!

امشبی را کز مِی ِ پندار، مست افتاده ایم
با تو، سیمین، وحشت هشیاری فردا مباد!

#سیمین_بهبهانی
از کسانیکه همه چیز را در ترازوی
دین وزن میکنند ..
دور باش زیرا ؛ اگر وزنت به دلخواهشان نباشد ..
با سنگ های ترازو سنگسارت میکنند..

#سیمین_بهبهانی