مولانا و مراتب عشق
#برداشت اول
ويژگى عشقِ مطلوب آن است كه به خود تعلّق نگيرد و انسان را از (خودى) به (ديگرى) بكشاند. بديهى است كه انسان تا در مرحله نفس و عقل جزوى است, هرچه تلاش كند از مرحله (خود) فراتر نمى رود و عشقى كه ريشه در نفس انسانى داشته باشد, جز پرورش خودپرستى و وابستگى به عالم حس و طبيعت ثمره اى ندارد. از اين رو, آن چه برخى صوفيان به عنوان عشق مجازى مى گفته اند و محبت به خوب رويان و اَمْردان را وسيله اى براى رسيدن به عشق حقيقى مى دانستند, از نظر مولوى راهى بيراهه است.
از نظر مولوى,( عشق هاى صورتى) كه همه در زنجيرِ وهم خويشتن گرفتارند, نه خود مطلوب اند و نه مى توانند پلى براى رسيدن انسان به عشق حقيقى باشند.
عاشق تصوير و وهم خويشتن
كى بود از عاشقان ذو المنن
اين رها كن عشق هاى صورتى
نيست بر صورت نه بر روى ستى
اما همين حسن صورت ها خود نشان زيبايى هاى حقيقى است كه اگر انسان به اين نكته تفطّن كند, همين وهم ها و صورت ها پلى براى گذشتن به جهان ديگرى است.
عشق او پیدا و معشوقش نهان
یار بیرون فتنهٔ او در جهان
این رها کن عشقهای صورتی
نیست بر صورت نه بر روی ستی
آنچ معشوقست صورت نیست آن
خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچ بر صورت تو عاشق گشتهای
چون برون شد جان چرایش هشتهای
صورتش بر جاست این سیری ز چیست
عاشقا وا جو که معشوق تو کیست
بنابراين, از نظر مولوى, عشقِ انسانى در راه عشق الهى به كلى بى فايده و غير ضرورى نيست. او با آن كه از عشق هاى صورى و جسمى سخت پرهيز مى دهد, ولى اگر همين عشق از صورت فراتر و به معنا رسد و جان ها را به هم پيوند دهد, اين حالتْ خود خوى حيوانى را از انسان مى زدايد و دگرخواهى و (فنا در غير) را به انسان مى آموزد.
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
عاشق آن ليلى كور و كبود
ملك عالم پيش او يك ترّه بود
پيش او يكسان شده بُد خاك و زر
زر چه باشد كه نَبُد جان را خطر
مثنوی شریف
#برداشت اول
ويژگى عشقِ مطلوب آن است كه به خود تعلّق نگيرد و انسان را از (خودى) به (ديگرى) بكشاند. بديهى است كه انسان تا در مرحله نفس و عقل جزوى است, هرچه تلاش كند از مرحله (خود) فراتر نمى رود و عشقى كه ريشه در نفس انسانى داشته باشد, جز پرورش خودپرستى و وابستگى به عالم حس و طبيعت ثمره اى ندارد. از اين رو, آن چه برخى صوفيان به عنوان عشق مجازى مى گفته اند و محبت به خوب رويان و اَمْردان را وسيله اى براى رسيدن به عشق حقيقى مى دانستند, از نظر مولوى راهى بيراهه است.
از نظر مولوى,( عشق هاى صورتى) كه همه در زنجيرِ وهم خويشتن گرفتارند, نه خود مطلوب اند و نه مى توانند پلى براى رسيدن انسان به عشق حقيقى باشند.
عاشق تصوير و وهم خويشتن
كى بود از عاشقان ذو المنن
اين رها كن عشق هاى صورتى
نيست بر صورت نه بر روى ستى
اما همين حسن صورت ها خود نشان زيبايى هاى حقيقى است كه اگر انسان به اين نكته تفطّن كند, همين وهم ها و صورت ها پلى براى گذشتن به جهان ديگرى است.
عشق او پیدا و معشوقش نهان
یار بیرون فتنهٔ او در جهان
این رها کن عشقهای صورتی
نیست بر صورت نه بر روی ستی
آنچ معشوقست صورت نیست آن
خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچ بر صورت تو عاشق گشتهای
چون برون شد جان چرایش هشتهای
صورتش بر جاست این سیری ز چیست
عاشقا وا جو که معشوق تو کیست
بنابراين, از نظر مولوى, عشقِ انسانى در راه عشق الهى به كلى بى فايده و غير ضرورى نيست. او با آن كه از عشق هاى صورى و جسمى سخت پرهيز مى دهد, ولى اگر همين عشق از صورت فراتر و به معنا رسد و جان ها را به هم پيوند دهد, اين حالتْ خود خوى حيوانى را از انسان مى زدايد و دگرخواهى و (فنا در غير) را به انسان مى آموزد.
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
عاشق آن ليلى كور و كبود
ملك عالم پيش او يك ترّه بود
پيش او يكسان شده بُد خاك و زر
زر چه باشد كه نَبُد جان را خطر
مثنوی شریف
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_اول ) ۱ چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ، که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ، ۲ غمین گشت و ، برزد خروشی بهدَرد ، برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ، ۳ زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )
۱۷
بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،
چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،
۱۸
کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،
نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،
۱۹
به سهراببر ، تیرباران گرفت ،
چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،
۲۰
نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،
برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،
۲۱
سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،
ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،
۲۲
همآورد را ، دید گُردآفرید ،
که برسانِ آتش ، همی بردمید ،
۲۳
کمان را به زهبر ، به بازو فکند ،
سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،
۲۴
سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،
عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،
۲۵
برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،
چو بدخواهِ او ، چارهجو شد به جنگ ،
۲۶
عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،
بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،
#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت میباشد .
۲۷
چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،
سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،
۲۸
به دستاندرون ، نیزهٔ جانسِتان ،
پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،
۲۹
بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،
زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،
۳۰
ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،
که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،
۳۱
چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،
یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
۳۲
بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،
نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )
۱۷
بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،
چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،
۱۸
کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،
نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،
۱۹
به سهراببر ، تیرباران گرفت ،
چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،
۲۰
نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،
برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،
۲۱
سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،
ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،
۲۲
همآورد را ، دید گُردآفرید ،
که برسانِ آتش ، همی بردمید ،
۲۳
کمان را به زهبر ، به بازو فکند ،
سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،
۲۴
سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،
عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،
۲۵
برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،
چو بدخواهِ او ، چارهجو شد به جنگ ،
۲۶
عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،
بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،
#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت میباشد .
۲۷
چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،
سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،
۲۸
به دستاندرون ، نیزهٔ جانسِتان ،
پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،
۲۹
بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،
زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،
۳۰
ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،
که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،
۳۱
چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،
یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
۳۲
بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،
نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇