معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.6K photos
12.1K videos
3.2K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
این جهان دریا و موج‌اند این بشر
رهسپاران در قفای یکدگر

موج من گفتم، نه موجی، شبنمی!
سربه‌سر عمرت درین عالم دمی

شب نشسته صبحدم برخاسته
می‌برندت زاین جهان ناخواسته!

#فریدون_مشیری
عنکبوتیم در این زاویهٔ پُرخَم‌وتاب
که به جاروب توان خانهٔ ما کرد خراب!

#مسیح_کاشانی
(تذکرهٔ #مجمع‌النفایس)
سحر کرشمهٔ چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست

#حافظ
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌‌ها شکایت می‌کند
#مثنوی‌مولوی

نی، گیاهی است خودرو و در کنار برکه یا رودخانه یا تالاب و زهکشهای مزارع می‌روید.
در برخی مناطقِ ایران، در یک روز خاص، بعد از اذان مغرب آتش را در انبوه نیزار رها می‌کنند تابسوزانند و این سوختن تا سحر ادامه دارد.
در دل شب، به هنگام سوختن نیزارها، صداهایی عجیب و  پُر از اسرار بگوش می‌رسد و تا سحر غوغایی برپاست...!
دمادم صبح و قبل از طلوع آفتاب،به نیزارسوخته میروند؛ بعضی از نی‌ها نسوخته‌اند،  ولی در آتش سرخ شده، یا به قولی پخته شده‌اند.
نی‌های سرخ شده را جمع‌ آوری می‌کنند و از بین آن‌ها، جدا سازی آغاز می‌شود.
برخی از نی‌ها که دارای هفت بند و کمتر از یک متر هستند، برای "سازِ نی" مناسب اند.برخی برای فلوت، نی‌لبک و  دوسازه یا قُمشیه [قوشمه، قُشمه، جفتی، دوسازه؛ از سازهای بادی خراسان شمالی] و.... غیره به کارمیروند.

اما موضوع اینجاست!
آن دسته از نی‌ها که ساز می‌شوند، باید زمانی که نواخته می‌شوند، اسرار سوختن را بیان کنند.


در عرفان، یکی از معانی نِی، نه است، یعنی؛ نیستی...
در حقیقت، نِی، نماد انسان فارغ از خود است، بریده از تمام تعلقات و مسائل دنیوی.!


نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند
#مثنوی‌مولوی

در میان نی‌های سرخ شده، تعدادی نی سرخ شده و پخته کوتاه نیز می‌ماند،که توان فریادِ "ساز" را ندارند،آن‌ها نیز عاقبتی عجیب دارند!؛
آن نی‌ها، قلم می‌شوند، می نویسند،میخروشند،می‌گویند،  مینالند و شِکوه می‌کنند، آگاه می‌کنند و گاهی
هم عاقلانه بی‌صدا و خاموش میمانند.....!


درون خلوت کروبیان عالم قدس
صَریر کِلک تو باشد سماع روحانی
#حافظ

صریر؛ صدایی که از قلم نی به‌وقت نوشتن برمی‌آید. [مجاز] آواز، صدا.
1.mp3
هنرمند ناشناخته
حکایت
از مقامات ابوسعید ابوالخیر

" تو را بردند، تو را بردند، تو را بردند ..."



راوی: پرویز بهرام
اسرارالتوحید، ص ۲۴

عشق گوید: بنده شو آزاد شو!

علی بن ابی‌طالب:
«لا تَكُن عَبدَ غَيرِكَ وَقَد جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا»؛ بندهٔ ديگرى نباش! خدا، تو را آزاده آفريده است.(نهج‌البلاغه، نامهٔ ۳۱، ترجمه موسوی گرمارودی)

احمد خُضرُویَه:
«تمام بندگی در آزادی است. و در تحقیقِ بندگی، آزادی تمام شود.»(تذکرة‌الاولیاء، عطار نیشابوری، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۶۲، نشر سخن، ۱۳۹۷)

حمدون قّصار:
سؤال کردند که «بنده کیست؟» گفت: «آن که بپرستد و دوست ندارد که او را بپرستند.»(همان، ص۴۱۶)

جنید بغدادی:
گفتند: «بنده کیست؟» گفت: «آن که از بندگیِ کسانِ دیگر آزاد گردد.»(همان، ص۴۶۴)

ابراهیم شیبانی:
«هر که خواهد که از کَوْن آزاد آید گو عبادت خدای تعالی به اخلاص کن که هر که در عبودیّت به اخلاص بود از ما سوی الله آزاد گردد.»(همان، ص۷۷۶)

ابوالعباس قصّاب:
«هر کسی از وی آزادی طلبند و من از وی بندگی طلبم که بندهٔ او در بندِ او به سلامت بوَد و آزاد در معرض هلاک بوَد.»(همان، ص۶۹۵)

«تا آزاد نباشی بنده نگردی.»(اسرارالتوحید، تصحیح شفیعی کدکنی، جلد اول، ص۴۴، نشر آگه، ۱۳۸۵)

ابوسعید ابوالخیر:
درویشی سؤال کرد که «یا شیخ! بندگی چیست؟» شیخ ما گفت: «خَلَقَکَ اللهُ حُرّاً کُن کَمَا خَلَقَکَ. خدایت آزاد آفرید، آزاد باش.» گفت: «یا شیخ! سؤال از بندگی است.» شیخ ما گفت: «ندانی تا از هردو کون آزاد نگردی بنده نشوی»(همان، ص۳۱۴)

ابوعلیِ دقّاق:
«حقیقت آزادی اندر کمال عبودیت بود چون در عبودیت صادق بود او را از بندگی اغیار آزادی دهند.»(رساله قشیریه، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، ص۳۴۲، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۵)

حلاج:
«هر که آزادی خواهد بگو عبودیّت پیوسته گردان.»(همان، ص۳۴۳)

ابوحامد غزالی:
«گفت رسول(ص): تَعِسَ عبدُ الدّرهمِ والدّینار. وی را بنده‌ٔ زر و سیم خواند. بلکه تا از همهٔ دنیا آزادی نیابد، بنده‌ٔ حق نشود. و تمامی این حریّت و آزادی آن بوَد که از خود نیز آزاد شود، چنانکه از خلق آزاد باشد.»(کیمیای سعادت، جلد دوم، تصحیح خدیو جم، ص۴۷۸، نشر علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷)

عین‌القضات همدانی:
«تا از خودپرستی فارغ نشوی خداپرست نتوانی بودن؛ تا بنده نشوی آزادی نیابی.»(تمهیدات، عین القضات همدانی، به تصحیح عفیف عسیران، ص۲۵، نشر اساطیر، ۱۳۹۹)

«دریغا هرگز دانسته‌ای که عُبودیّت چه باشد؟ بزرگی را پرسیدند که «ما العبودیّة»؟ گفت: «إذا صِرتَ حُرّاً فأنتَ عبدٌ» گفت: ای سالک اگر آزاد نشوی بنده نباشی.»(همان، ص۲۶۱)

عزیزالدین نَسَفی:
«هر چیز که در عالم موجود است نهایتی و غایتی دارد. نهایت هر چیز بلوغ است، و غایت هر چیز حریّت است. و این سخن تو را جز به مثالی معلوم نشود. بدان که میوه چون بر درخت تمام شود، و به نهایت خود رسد، عرب گوید که میوه بالغ گشت. و چون میوه بعد از بلوغ از درخت جدا شود و پیوند از درخت جدا کند، عرب گوید که میوه حُرّ گشت...
ای درویش! آن کس که گوید: «جامهٔ نو می‌خواهم و کهنه نمی‌خواهم»، در بند است. و آن کس که گوید: «جامهٔ کهنه می‌خواهم و جامه‌ٔ نو نمی‌خواهم» هم در بند است، و بندی از آن روی که بند است تفاوتی نکند. اگر زرّین بود یا آهنین، هر دو بند باشد. آزاد آن است که او را به هیچ‌گونه و هیچ‌نوع بند نبود، که بند، بُت باشد...
ای درویش! یک بت بزرگ است، و باقی بتان کوچک‌اند، و این بت کوچک از آن بت بزرگ است، و آن بت بزرگ بعضی را مال است، و بعضی را جاه است، و بعضی را قبول خلق است. باز از این بتان بزرگ قبول خلق از همه بزرگ‌تر است، و جاه بزرگ‌تر از مال است...
ای درویش! هر کاری که نه فرض است، و هر کاری که سبب راحت دیگری نیست، بر آن کار عادت مکن! که چون عادت کردی آن کار بت تو گشت. و تو بت‌پرست گشتی... و کسی بود که چنیدن سال بت‌پرست بود، و همه روز عیب بت‌پرستان کند. و نداند که همه روز بت می‌پرستد. هر که به کاری عادت کرده باشد، و نتواند که آن عادت را براندازد، باید که دعویِ آزادی و فراغت نکند.»
(الانسان الکامل، عزیزالدین نسفی،)

مولانا:
بند بگسل، باش آزاد ای پسر
چند باشی بندِ سیم و بندِ زر؟
(مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹)

کیست مولا؟ آن‌که آزادت کند
بندِ رِقّیت ز پایت بر کَنَد
چون به آزادی، نبوّت هادی‌َ است
مؤمنان را زَانبیا آزادی است
ای گروهِ مؤمنان، شادی کنید
هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۶_۴۵۷۸)

سعدی:
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسير افتادم

حافظ:
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بندِ توام آزادم

فاش می‌گویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بنده‌ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمندِ تو رستگارانند

اقبال لاهوری:
عقل گوید: شاد شو آباد شو
عشق گوید: بنده شو آزاد شو

گفتمش: در دل من لات و مَنات است بسی
گفت: اين بت‌کده را زير و زبر بايد کرد



#صدیق_قطبی
.
@navayegollha
دوست دارم عاشق بشم
ترانه:
"دوست دارم عاشق بشم"

خواننده: #روحپرور
آهنگساز: ؟
ترانه‌سرا: ؟
نامه _هایده
@baritonmosighi
"نامه"
با صدای بانو #هایده
شعر: #هدیه
آهنگساز: #سعید_دیهیمی

سلام ای بهترینم
هنوز عاشقترینم
اگر از آشیونه دور دورم
غم عشقت
تو قلبم مونده با من
از اون خوابی که
اسمش زندگی بود
همون عشق و همون
غم مونده با من
نگیر این عشقو از من
که میمیرم به غربت
دلم با درد این عشق
یه عمره کرده عادت
تو ویرون من یه سرگردون
فلک کارش همینه
منو رسوای عالم کرد
خودش رسواترینه
ندیدی گریه هامو
نخوندی قصه هامو
به اونجایی رسیدم
که گم کردم خدامو
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت

یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار


سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده‌ی معشوقه‌باز من؟
#حافظ

آواز: محمدرضا #شجریان 🎤
تار: جلیل #شهناز
آواز دشتی / غزل #حافظ

برنامه‌ی #گلهای_رنگارنگ ۵۶۲ب در آواز دشتی

🔸🔹🔸


آواز استاد جان شجریان 💠
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بدون یافتن راه و طریقت
هرگز نمی توان به حقیقت رسید!



روح القدس
شیخ ابن عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گَر شدی عَطشانِ بَحر معنوی
فُرجه‌یی کُن در جزیره‌یْ مثنوی

فُرجه کُن چندان که اندر هر نَفَس
مثنوی را معنوی بینیّ و بس



مثنوی حضرت مولانا


هین بیآیید ای پلیدان سویِ من
که گرفت از خُویِ یزدان خویِ من

در پذیرم جملهٔ زشتیت را
چون مَلَک پاکی دهم عفریت را

چون شوم آلوده باز آنجا روم
سویِ اصلِ اصلِ پاکی ها روم

کارِ او اینست و کارِ من همین
عالَم آرایست رَبُّ الْعالَمین



مثنوی حضرت مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لطیفا !!

اگرم خواهی بوصل رسان
و گرم خواهی
به هجران مبتلا دار
دل من "جز تو را" نشاید‌....



جناب شیخ بهایی
.
موی کژ چون پردهٔ گردون بود
چون همه اجزات کژ شد چون بود



حال که یک موی کج میتواند جهانی را برشما پوشیده بدارد، وقتی که تمام اجزاء درونی شما کژ شد چه نتیجه ای در بر خواهد داشت؟

راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راست‌رو ز آن آستان



بیاید اجزاء خود را راست کنیم، ولی این کار خود بخود امکانپذیر نیست، برویم بواسطه وجود راستان یعنی صالحان و نیکان اجزای خود را موزون کنیم . ای کسی که در راه درست و کنار مردان الهی حرکت می کنی از آن بارگاه برنگرد.


هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد


ترازو ست که میتواند درست بودن یا خطا در ترازو را اثبات کند. ترازو نماد انسان در راه راست و انسان در راه خطا قرار گرفته است اگر انسان کامل راهنما باشد به مقصود می رسی و اگر انسان در خطا افتاده رهبری کند شخص گمراه خواهد شد.

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
‏نه آن شیرم که با دشمن برآیم
مرا آن بس که من با من برآیم...

نظامی گنجوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«از میل تا عشق»

هر که خواهان صحبت کسی شد، آن خواستِ اوَّل را میل گویند و چون میل زیادت گشت و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را اِرادت گویند و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت، آن ارادتِ مفرط را محبّت گویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبّت مفرط را عشق می‌گویند.



انسان کامل
عزیزالدین نسفی

.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشقی دل می دهد؛
معشوقه ای دل می برد

بُرد در بُرد است و من
مشغول حسرت بُردنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانیم که هست
نه درآن وقت که افتاد شکست


"اقبال لاهوری"

"قدر یکدیگر را بدانیم"
نبودن ها همین نزديکی ست❤️
هر که با ناراستان هم‌سنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد



هر کسی که با منحرفین از جاده الهی همدم شود، این دمسازی موجودیت او را ازبین برده و عقل او نابوده شده، احمق و بی هوش می شود.
دَنگ:احمق


رو اشداء علی‌الکفار باش
خاک بر دلداری اغیار پاش


بروید آیه ۲۹، سوره فتح قرآن را بخوانید که فرمود: پیامبر و یاورانش برای آنان که کفر می ورزند بسیار خشن و شدید، ولی در میان خود مهربان و شفیق می باشد. و بر اساس این آیه نسبت به کافران با صلابت باشید و بر سر دوستی انها خاک بریزید. یعنی برای دوستی آنها ارزش قائل نباش و به صالحان عشق بورزید.

بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباه‌بازی شیر باش


در برابر بیگانگان و تبهکاران مانند شمشیر بُرّان باش، در میدان زندگی حیله گر مانند روباه مباش و به چاپلوسی رو نیاور ، قهرمان باش و مانند شیر گام بردار و سعی و تلاش کن.

تا ز غیرت از تو یاران نسکلند
زانک آن خاران عدو این گلند



تا دمساز شدن با تبهکاران باعث نشود که یاران از روی غیرت رشته پیوند با شما را پاره نکنند، چون این تبهکاران مانند خارهای هستند که دشمنی با گلهای با طراوت دارند. آنها دشمن روح شما هستند.

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی