پادشاهی منوچهر بخش شش
تلفیقی از نسخهی امیربهادر و تصحیح دکتر خالقی مطلق
با این توضیح که واژههای داخل پرانتز () از روی نسخهی امیر بهادر میباشند و همچنین ابیاتی که کلمهی اول بیت با علامت # مشخص شدهاند نیز از روی نسخهی امیربهادر هستند و بقیه که قسمت اعظم این نوشتار و ابیات میباشند همان تصحیح دکتر خالقی مطلق میباشند .
گفتار اندر خواب دیدن سام نریمان
به سامِ نریمان ، رسید آگهی ،
از آن نامور پورِ با فرهی ،
(از آن نیکپی پورِ با فرهی)
شبی از شبان ، داغدلْ ، خفته بود ،
ز کارِ زمانه ، برآشفته بود ،
چنان دید ، کز کشورِ هندوان ،
یکی مرد ، بر تازیاسپی ، دَوان ،
[فراز آمدی تا به نزدیکِ سام ،
سواری سرافراز و گُرد و هُمام ،]
۹۵ وُرا ( وِرا ) مژده دادی ، به( ز ) فرزندِ اوی ،
بر( از ) آن بُرزْشاخِ بَرومندِ اوی ،
چو بیدار شد ، موبدان را بخواند ،
وُ زین ( وزین ، وز این ) در ، سخن ، چند گونه بِراند ،
بَدیشان بگفت ، آنچه در خواب دید ،
جز آن ، هرچه از کاردانان( کاروانها ) شِنید ،
" چه گویید؟ " گفت؟ : اندر این داستان؟ ،
خِرَدْتان ، بَدین هست همداستان؟" ،
#که زندهست آن خُردکودک هنوز؟
و یا ، شد ، ز سرما و مِهر و تموز؟
هر آنکس که بودند ، پیر و جُوان ،
زُوان( زبان ) برگشادند ، بر پَهلوان ،
#که هر کو ، بهیزدان شود ناسپاس ،
نباشد به هر کار ، نیکی شناس ،
۱۰۰ که ، "بر سنگ و بر خاکْ ، شیر و پلنگ ،
چه ماهی بَدآب( بهآب) اندرون ، با( یا ) نهنگ ،
همه ، بچه را ، پرورانندهاند ،
ستایش ، به یزدان رسانندهاند ،
تو ، پیمانِ نیکی دهش ، بشکنی! ،
چنان بی گناه( بیگنه ) بچه را ، بفگنی! " ،
#ز مویِ سپیدش ، دل آری بهتنگ ،
تنِ روشن و پاک را ، نیست ننگ ،
#نگر ، تا نگوئی ، که او ، زنده نیست ،
بیارای ، و بر جُستنش ، بر بِایست ،
#که یزدان ، کسی را ، که دارد نگاه ،
نگردد ز سرما و گرما ، تباه ،
به یزدان ، کنون سویِ پوزش گرای ،
که اویَست بر نیک و بد ، ( نیکیدِه و ) رهنمای ،
#بر آن بُد که روزِ دگر ، پهلوان ،
سویِ کوهِ البرز ، پویَد نوان ،
#بجویَد ، مگر باز یابَد وِرا ،
بهدل ، شادکامی فزاید وِرا ،
چو ، شب تیره شد ، رایِ خواب ، آمدش ،
کز اندیشهی دل ، شتاب آمدش ،
۱۰۵ چُنان دید در خواب ، کز کوهِ هند ،
درفشی ، برافراختندی ، پِرِند ( بلند ) ،
غلامی ، پدید آمدی ، خوبروی ،
سپاهی گران ، از پسِ پشتِ اوی ،
به دست چپشبر ، یَکی موبدی ،
سوی راستش ، ناموربِخرَدی ،
یَکی ، پیشِ سام آمدی ، زان دو مرد ،
گشادی زُوان ( زبان ) را ، به گفتارِ سرد ،
که "ای مردِ ناباکِ ( بیباکِ ) ناپاکرای ،
دل و دیده ، شُسته ز شرمِ خدای ،
۱۱۰ تو را ، دایه ، گر مرغ شایستهیی ( شاید همی ) ،
پس ، این پهلوانی ، چه بایسته یی ( باید همی )؟! ،
گر ، آهوست بر مرد ، مویِ سَپید ،
تو را ، ریش و سر ، گشت چون خِنگْ ( مشک ) بید! ،
#همان و همین ( هم آن و هم این ) ، ایزدت بهره داد ،
همی گم کنی ، تو ،، به بیداد ، داد ،
پس ، از آفریننده ، بیزار شَو ،
که در تنْت هر روز ( روزه ) ، رنگیست نَو! ،
پُسر ، گر ( کو ) ، به نزدِ ( نزدیکِ )پدر ( تو ) ، بود خوار ،
کنون ( مر او ) ، هست پروردهی کردگار ،
کز او ، مهربانتر ،، بدو ( وِرا ) دایه نیست ،
تو را ، خود ، به مهراندرون ، مایه ( پایه ) نیست! ،
تلفیقی از نسخهی امیربهادر و تصحیح دکتر خالقی مطلق
با این توضیح که واژههای داخل پرانتز () از روی نسخهی امیر بهادر میباشند و همچنین ابیاتی که کلمهی اول بیت با علامت # مشخص شدهاند نیز از روی نسخهی امیربهادر هستند و بقیه که قسمت اعظم این نوشتار و ابیات میباشند همان تصحیح دکتر خالقی مطلق میباشند .
گفتار اندر خواب دیدن سام نریمان
به سامِ نریمان ، رسید آگهی ،
از آن نامور پورِ با فرهی ،
(از آن نیکپی پورِ با فرهی)
شبی از شبان ، داغدلْ ، خفته بود ،
ز کارِ زمانه ، برآشفته بود ،
چنان دید ، کز کشورِ هندوان ،
یکی مرد ، بر تازیاسپی ، دَوان ،
[فراز آمدی تا به نزدیکِ سام ،
سواری سرافراز و گُرد و هُمام ،]
۹۵ وُرا ( وِرا ) مژده دادی ، به( ز ) فرزندِ اوی ،
بر( از ) آن بُرزْشاخِ بَرومندِ اوی ،
چو بیدار شد ، موبدان را بخواند ،
وُ زین ( وزین ، وز این ) در ، سخن ، چند گونه بِراند ،
بَدیشان بگفت ، آنچه در خواب دید ،
جز آن ، هرچه از کاردانان( کاروانها ) شِنید ،
" چه گویید؟ " گفت؟ : اندر این داستان؟ ،
خِرَدْتان ، بَدین هست همداستان؟" ،
#که زندهست آن خُردکودک هنوز؟
و یا ، شد ، ز سرما و مِهر و تموز؟
هر آنکس که بودند ، پیر و جُوان ،
زُوان( زبان ) برگشادند ، بر پَهلوان ،
#که هر کو ، بهیزدان شود ناسپاس ،
نباشد به هر کار ، نیکی شناس ،
۱۰۰ که ، "بر سنگ و بر خاکْ ، شیر و پلنگ ،
چه ماهی بَدآب( بهآب) اندرون ، با( یا ) نهنگ ،
همه ، بچه را ، پرورانندهاند ،
ستایش ، به یزدان رسانندهاند ،
تو ، پیمانِ نیکی دهش ، بشکنی! ،
چنان بی گناه( بیگنه ) بچه را ، بفگنی! " ،
#ز مویِ سپیدش ، دل آری بهتنگ ،
تنِ روشن و پاک را ، نیست ننگ ،
#نگر ، تا نگوئی ، که او ، زنده نیست ،
بیارای ، و بر جُستنش ، بر بِایست ،
#که یزدان ، کسی را ، که دارد نگاه ،
نگردد ز سرما و گرما ، تباه ،
به یزدان ، کنون سویِ پوزش گرای ،
که اویَست بر نیک و بد ، ( نیکیدِه و ) رهنمای ،
#بر آن بُد که روزِ دگر ، پهلوان ،
سویِ کوهِ البرز ، پویَد نوان ،
#بجویَد ، مگر باز یابَد وِرا ،
بهدل ، شادکامی فزاید وِرا ،
چو ، شب تیره شد ، رایِ خواب ، آمدش ،
کز اندیشهی دل ، شتاب آمدش ،
۱۰۵ چُنان دید در خواب ، کز کوهِ هند ،
درفشی ، برافراختندی ، پِرِند ( بلند ) ،
غلامی ، پدید آمدی ، خوبروی ،
سپاهی گران ، از پسِ پشتِ اوی ،
به دست چپشبر ، یَکی موبدی ،
سوی راستش ، ناموربِخرَدی ،
یَکی ، پیشِ سام آمدی ، زان دو مرد ،
گشادی زُوان ( زبان ) را ، به گفتارِ سرد ،
که "ای مردِ ناباکِ ( بیباکِ ) ناپاکرای ،
دل و دیده ، شُسته ز شرمِ خدای ،
۱۱۰ تو را ، دایه ، گر مرغ شایستهیی ( شاید همی ) ،
پس ، این پهلوانی ، چه بایسته یی ( باید همی )؟! ،
گر ، آهوست بر مرد ، مویِ سَپید ،
تو را ، ریش و سر ، گشت چون خِنگْ ( مشک ) بید! ،
#همان و همین ( هم آن و هم این ) ، ایزدت بهره داد ،
همی گم کنی ، تو ،، به بیداد ، داد ،
پس ، از آفریننده ، بیزار شَو ،
که در تنْت هر روز ( روزه ) ، رنگیست نَو! ،
پُسر ، گر ( کو ) ، به نزدِ ( نزدیکِ )پدر ( تو ) ، بود خوار ،
کنون ( مر او ) ، هست پروردهی کردگار ،
کز او ، مهربانتر ،، بدو ( وِرا ) دایه نیست ،
تو را ، خود ، به مهراندرون ، مایه ( پایه ) نیست! ،