معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جان بی رخ تو درد دل غمزده داند
ماتم زده،حال دل ماتم زده داند


فصیحی هروی
خنده می بینی ولی از گریه ی دل غافلی
خانه ی ما،اندرون ابر است و بیرون آ،تاب


فصیحی هروی
گفتیم بشکفیم دو روزی در این چمن
دیدیم روی عالم و بد شد شگون ما


فصیحی هروی
دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت
وای اگر ناله پریشان تر از این می کردم


فصیحی هروی
سرمه ی کوری کشیدم دیده ی تحقیق را
تا نبینم در لباس صدق،هر زندیق را


فصیحی هروی
هرگز مباش آتش سوزان،سپند باش
خود را بسوز و دفع هزاران گزند باش


فصیحی هروی
هزار بار قسم خورده ام که نام تو را
به لب نیاورم،اما قسم به نام تو بود


فصیحی هروی
شفیعی کدکنی معتقد است در نگاه ادیبان ایرانی، شعر فارسی از حافظ تا صائب تنها یک حلقه تلقی می شود؛ در حالی که این فاصله دارای چندین حلقه درخشان با مجموعه ای از شاعران بزرگ است.
به گزارش فارس، محمدرضا شفیعی کدکنی، استاد دانشگاه تهران مقاله ای با عنوان «روابط ادبی شیخ بهایی و فصیحی هروی» به کنگره بزرگداشت شیخ بهاء الدین آملی ارائه کرد. شفیعی کدکنی که در این چند ساله کمتر در مراسم ها و برنامه های رسمی حضور داشته است، در مقاله خود به دیوان فصیحی هروی (قرن یازدهم) که توسط دو تن از استادان زبان فارسی تصحیح و توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده، پرداخته است. شفیعی کدکنی آنچنان که در چکیده مقاله اش آمده، خبر نشر این گونه متن ها را مژده بزرگی برای شیفتگان ادب فارسی دانسته است
بهشت را چه کند با غم آرمیده ی او
ز دوزخ از چه هراسد فراق دیده ی او
من و سجود بت،از ایزدم مترسانید
من آفریده ی عشقم،نه آفریده ی او
شهید عشق تو را راه کعبه ی مقصود
کسی نشان ندهد جز سر بریده ی او
به حرف میوه فریبم مده،که نیست مرا
امید سایه هم از نخل نورسیده ی او
چنان گداخت فصیحی ز ضعف شام فراق
که تاب نور ندارد چراغ دیده ی او

فصیحی هروی
راه عشق سخت است و دشوار
هنگامي که عشق تو را
به اشارتي فرا می خواند

رهرو عشق باش
عاشق شو

تيغ هاي نهفته عشق تو را
خسته مي کند
نواي عشق چنان تند باد شمال
در باغ
روياهاي تو را آشفته مي کند
اما عاشق شو

#جبران_خليل_جبران
دیشب من و پروانه سخن می‌گفتیم
گاه از گل و گه ز شمع‌، می‌آشفتیم

شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم

#ملک_الشعرا_بهار
‍ ‍ ای درویش!
تمامت عالم همچون حقّه ئی است پر از افراد موجودات، و ازین موجودات هیچ چیز و هیچکـس را از خود و ازین حقّه خبر نیست، الا انسان کامل را،که ازخود وازین حقّه خبر دارد ودر ملک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بروی پوشیده نمانده است؛ اشیا راکماهی و حکمت اشیا راکماهی میداند و مـیبینـد.
آدمیـان زبـده و خلاصۀکاینات اند و میوۀ درخت موجودات اند و انسان کامل زبده و خلاصۀ موجودات آدمیان است. موجـودات جمله بیک بار در تحت نظر انسان کامل اند، هم بصورت و هم بمعنی ،
از جهت آنکه معراج ازین طرف است هم بصورت و هم بمعنی !


#انسان_کامل
#عزیزالدین_نسفی
نقل است  که بزرگی گفت شیخ بایزید را بخواب دیدم گفتم مرا وصیتی کن
گفت :مردمان در دریایی بی نهایتند دوری از ایشان، کشتی است.
جهد کن تا درین کشتی نشینی و تن مسکین را از این دریا برهانی.

تذکرةالاولیاء
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

  #وحشی_بافقی
ای دوست چو از
میانه مقصود توئی

جای گله نیست
چون تو هستی همه هست



#مولانای_جان
شبهای دراز بیشتر بیدارم
نزدیک سحر روی به بالین آرم

می‌پندارم که دیده بی دیدن دوست
در خواب رود، خیال می‌پندارم

#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۹۷
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو
وی دیده موافقت بکن جیحون شو

ای جان تو عزیزتر نه‌ای از یارم
بی یار نخواهمت زتن بیرون شو

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۹۷
آمد آمد ترش ترش یعنی بس
میپندارد که من بترسم ز عسس

آن مرغ دلی که نیست در بند قفس
او را تو مترسان که نترسد از کس

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۹۷۴
نی چارهٔ آنکه با تو باشم همراز
نی زهرهٔ آنکه بی‌تو پردازم راز

کارم ز تو البته نمیگردد ساز
کار من بیچاره حدیثی است دراز

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۹۷۰
ای یوسف جان ز حال یعقوب بپرس
وی جان کرم ز رنج ایوب بپرس

وی جمله خوبان بر تو لعبتگان
حال ما را ز هجرنا خوب بپرس

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۹۷۸
ای یوسف جان ز حال یعقوب بپرس
وی جان کرم ز رنج ایوب بپرس

وی جمله خوبان بر تو لعبتگان
حال ما را ز هجرنا خوب بپرس

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۹۷۸