معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
می‌یابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این؟
آماده‌ی سد گریه‌ام از اشتیاق کیست این؟؟؟

سد جوق حسرت بر گذشت اکنون هزاران گرد شد
گر نیست هجران کسی پس طمطراق کیست این

رطل گران و اندر او دریای زهری موج زن
یارب نصیب کس مکن بهر مذاق کیست این

اسباب سد زندان سرا چندست بر بالای هم
جایی است‌خوش آراسته آیا وثاق کیست این

ای شحنه بی‌جرم کش این سر که درخون میکشی
گفتی که می‌آویزمش از پیش طاق کیست این

وصلی نمودی ای فلک پوشیده سد هجران در او
تو خود موافق گشته ای کار نفاق کیست این

هجر اینچنین نزدیک و تو در صحبت فارغ دلی
وحشی دلیرت یافتم از اتفاق کیست این؟

#وحشی_بافقی
آسوده دلان را غم ِ
    شوریده سران نیست....
             این طایفه را غصهِ
                رنج دڪَـران نیست....!!

ا‌ ے هموطنان‌ بارے
      اڪَر هست، ببندید
          این ملڪـ اقامتڪَه ما
                  رهڪَذران نیست..!!

َ#وحشی_بافقی
تو هم از حد درازی، ای شبِ اندوه! کوته شو!

#وحشی بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

بوی جان
می‌آید از تو..
.

#وحشی_بافقی
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

#وحشی_بافقی
ای آنکه عرض حال من زار کرده‌ای
با او کدام درد من اظهار کرده‌‌ای

آزاد کن ز راه کرم گر نمی‌کشی
ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای

تا من خجل شوم که بد غیر گفته‌ام
دایم سخن ز نیکی اغیار کرده‌ای

تا جان دهم ز شوق چو این مژده بشنوم
آهنگ پرسش من بیمار کرده‌ای

وحشی به کار غیر اگر شهره‌ای چه شد
نقد حیات صرف در این کار کرده ای

#وحشی_بافقی
مکن مکن لبِ ما را به شکوه باز مکن
زبانِ کوتهِ ما را به خود دراز مکن

مکن مباد که عادت کند طبیعتِ تو
بد است این همه عادت به خشم و ناز مکن

پر است شهر ز ناز بتان نیاز کم است
مکن چنان که شوم از تو بی نیاز مکن

من آن نی ام که بدی سر زند ز یاری من
درآ خوش از درِ یاری و احتراز مکن

به حالِ
وحشی خود چشم رحمتی بگشای
درِ امید به رویش چنین فراز مکن

#وحشی_بافقی
بکش زارم چه دایم حرف از آزار میگویی
تو خود آزار من کن از چه با اغیار میگویی

رقیبان سد سخن گویند و یک یک را کنی تحسین
چو من یک حرف گویم، گوییم بسیار میگویی

تغافل میزنی گر یک سخن سد بار میگویم
و گر گویی جوابی روی بر دیوار میگویی

حدیث غیر گویی تا ز غیرت زودتر میرم
پس از عمری که حرفی با من بیمار میگویی

نگفتی حال خود تا بود یارای سخن وحشی
مگر وقتی که نبود قوت گفتار میگویی

#وحشی_بافقی
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی
جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی

سخن‌هایی که در حق تو سر زد از رقیب من
گرت می‌بود دردی سوی او هرگز نمی‌دیدی

بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی

ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی
که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی

ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی
که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی

#وحشی_بافقی
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست !
حُرمت مُدعی و حرمت من هر دو یکیست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکیست
نغمه‌ی بلبل و غوغای زَغَن هر دو یکیست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه‌ی مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

#وحشی_بافقی