اگر در همه ی روز
عطر خویش را نهان می دارم
و چون شب در رسد
بوی خوش خویش را آشکار می کنم
از این روست
که شب #خلوت_عاشقان است و تجلی گاه مشتاقان،
#حضور_حبیب است و غیاب رقیب...
#منطقالطیر_عطار
عطر خویش را نهان می دارم
و چون شب در رسد
بوی خوش خویش را آشکار می کنم
از این روست
که شب #خلوت_عاشقان است و تجلی گاه مشتاقان،
#حضور_حبیب است و غیاب رقیب...
#منطقالطیر_عطار
میل به خلوت
علامه مروجی سبزواری
صفای جان
آنچه که از انسان امروزی ستانده شده است "خلوت" او با خویشتن است.
انسان امروزی انسانی حسابگر است و حساب سود و زیان دنیای خود را دارد و بی محابا و غافلانه جان خود را لگد کوب خیالات خود می سازد ودر این وادی آنچه که حاصل نمی شود "صفای جان" است و "سفر به سوی آسمان" :
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فَرّ
نی بسوی آسمان راه سفر
مثنوی معنوی -دفتر اول
#صفای_جان
#خلوت
#لگدکوب_خیال
#مثنوی_معنوی
#دفتر_اول
آنچه که از انسان امروزی ستانده شده است "خلوت" او با خویشتن است.
انسان امروزی انسانی حسابگر است و حساب سود و زیان دنیای خود را دارد و بی محابا و غافلانه جان خود را لگد کوب خیالات خود می سازد ودر این وادی آنچه که حاصل نمی شود "صفای جان" است و "سفر به سوی آسمان" :
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فَرّ
نی بسوی آسمان راه سفر
مثنوی معنوی -دفتر اول
#صفای_جان
#خلوت
#لگدکوب_خیال
#مثنوی_معنوی
#دفتر_اول
#خلوت_گزیده_را_به_تماشا_چه_حاجتست
توانایی خلوتگزینی چیزی است که باید بیاموزیم. توماس ماچو دربارهی "تکنیکهای خلوتگزینی" مینویسد، یعنی تکنیکهایی که فرد را قادر میسازد با خودش به معاشرت بنشیند.
توانایی خلوتگزینی چیزی است که باید بیاموزیم. توماس ماچو دربارهی "تکنیکهای خلوتگزینی" مینویسد، یعنی تکنیکهایی که فرد را قادر میسازد با خودش به معاشرت بنشیند.
#خلوت
#یار
#اغیار
آنکه بر خلوت نظر بَردوختهست
آخر آن را هم زِ یار آموختهست
خلوت از اغیار باید، نه ز یار
پوستین بهرِ دِی آمد نه بهار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴-۲۵
اَغیار [عربی، جمعِ غَیر]: بیگانگان.
پوستین: لباسی که از پوستِ حیوانات درست شدهاست.
#یار
#اغیار
آنکه بر خلوت نظر بَردوختهست
آخر آن را هم زِ یار آموختهست
خلوت از اغیار باید، نه ز یار
پوستین بهرِ دِی آمد نه بهار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴-۲۵
اَغیار [عربی، جمعِ غَیر]: بیگانگان.
پوستین: لباسی که از پوستِ حیوانات درست شدهاست.
اخوان ثالث
دیدی دلا که یار نیامد
به پیرمحمد احمدآبادی
(دکتر محمد مصدّق)
🔅دیدی دلا که یار نیامد؟!
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وان صبحِ زرنگار* نیامد
آراستیم خانه و خوان* را
وان ضِیفِ* نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را،
غم خورد و غمگسار نیامد
سوزد دلاَم به رنج و شکیباَت
ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما گلی به بار نیامد
ای شیرِ پیرِ بستهبهزنجیر
کاَز بنداَت ایچ* عار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صفّ کارزار نیامد
وز سِفله* یاوران تو در جنگ،
کاری بهجز فرار نیامد
وان رنجِ بیحسابِ تو ، دَرداک*
چون هیچ در شمار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید،
باران به کوهسار نیامد
#واژگان
*زرنِگار: طلاکوب (اینجا: زرّین به نور خورشید)
*خوان: سفره
*ضِیف: میهمان
*ایچ: هیچ
*سِفله: دونهمّت؛ فرومایه؛ ناجوانمرد؛ پستفطرت
*دَرداک: دردا که
#اخوان_ثالث
#ایرانزمین
#خلوت_بیغولگی
#سایه_اش
حامی باش
(دکتر محمد مصدّق)
🔅دیدی دلا که یار نیامد؟!
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وان صبحِ زرنگار* نیامد
آراستیم خانه و خوان* را
وان ضِیفِ* نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را،
غم خورد و غمگسار نیامد
سوزد دلاَم به رنج و شکیباَت
ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما گلی به بار نیامد
ای شیرِ پیرِ بستهبهزنجیر
کاَز بنداَت ایچ* عار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صفّ کارزار نیامد
وز سِفله* یاوران تو در جنگ،
کاری بهجز فرار نیامد
وان رنجِ بیحسابِ تو ، دَرداک*
چون هیچ در شمار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید،
باران به کوهسار نیامد
#واژگان
*زرنِگار: طلاکوب (اینجا: زرّین به نور خورشید)
*خوان: سفره
*ضِیف: میهمان
*ایچ: هیچ
*سِفله: دونهمّت؛ فرومایه؛ ناجوانمرد؛ پستفطرت
*دَرداک: دردا که
#اخوان_ثالث
#ایرانزمین
#خلوت_بیغولگی
#سایه_اش
حامی باش
ویک بار دیگر شیخ مرا گفت:
"ای پسر خواهی که سخن خدای گویی؟"گفتم خواهم.گفت:در #خلوت این می گوی شعر:
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیت می گفتم تا به برکت این بیت در کودکی،راه حق بر من گشاده شد
شیخ ابوالقاسم گرگانی در آموزه هایی به ابوسعید ابوالخیر
تذکره اولالیا عطار نیشابوری
"ای پسر خواهی که سخن خدای گویی؟"گفتم خواهم.گفت:در #خلوت این می گوی شعر:
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیت می گفتم تا به برکت این بیت در کودکی،راه حق بر من گشاده شد
شیخ ابوالقاسم گرگانی در آموزه هایی به ابوسعید ابوالخیر
تذکره اولالیا عطار نیشابوری