معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جملهٔ خلق را دیدم که چون گاو و خر از یکی آخور علف می خوردند.
یکی گفت: «خواجه ، پس تو کجا بودی؟»
گفت: «من نیز با ایشان بودم ، اما فرق آن بود که ایشان می خوردند و می خندیدند و برهم می جستند و می ندانستند ، و من می خوردم و می گریستم و سر بر زانو نهاده بودم ،
و می دانستم».


#جناب_عطار
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو

#جناب_عطار
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من

چون گهر اشک من راه نظر چست بست
چون نگرد در رخت دیدهٔ گریان من


#جناب_عطار
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است

هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است

تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است

درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است

درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

می‌نسازی تا نمی‌سوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است

چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است

خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است

همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است

#جناب_عطار
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو


#جناب_عطار
کی بگردانم ز تو از هر جفایی روی از آنک

تو جفا کیش آمدی و من وفا کوش آمدم

عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف

کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم

#جناب_عطار
عقل کجا پی برد شیوه ی سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا
چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق

خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق

گر ز خود و هر دو کون پاک تبرا کنی
راست بود آن زمان از تو تولای عشق

ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم
خام بود از تو خام پختن سودای عشق

عشق چو کار دل است دیده ی دل باز کن
جان عزیزان نگر مست تماشای عشق

دوش درآمد به جان دمدمه ی عشق او
گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق

جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق

چون اثر او نماند محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت جمله ی اجزای عشق

هست درین بادیه جمله ی جانها چو ابر
قطره ی باران او درد و دریغای عشق

تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب
گشت ز عطار سیر ، رفت به صحرای عشق


#جناب_عطار
بندگی چیست به فرمان رفتن پیش امـر از بُن دنـدان رفتن

همه دشواری تو از طمع است
تَرک خود گفتن و آسـان رفتن

سر فدا کردن و سامان جستن
وانگهی بی سر و سامان رفتن

سر فـدا کردن و چون عیـّاران
جان به کف بر در جانان رفتن


#جناب_عطار
دل به امید وصل تو باد به دست می‌رود

جان ز شراب شوق تو باده‌پرست می‌رود

رخ بنمای گه گهی کز پی آرزوی تو

بر دل و جان عاشقان سخت شکست می‌رود

#جناب_عطار
اگر تو عاشقی معشوق دور است
وگر تو زاهدی مطلوب حور است

ره عاشق خراب اندر خراب است
ره زاهد غرور اندر غرور است

دل زاهد همیشه در خیال است
دل عاشق همیشه در حضور است

‌#جناب_عطار
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم

از فرقت رويت ز دل پر شرر خويش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم

زانگاه که عطار تو را تُنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم

#جناب_عطار
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم
خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم

در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم
زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم

روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم
گر ره بود بر آتش بیم خطر ندارم

گر پرده‌های عالم در پیش چشم داری
گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم

در پیش بارگاهت از دور بازماندم
کز بیم دور باشت روی گذر ندارم

نه نه تو شمع جانی پروانهٔ توام من
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم

عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم

عطار در هوایت پر سوخت از غم تو
پرواز چون نمایم چون هیچ پر ندارم

#جناب_عطار
ای کاش درد عشقت درمان‌پذیر بودی

یا از تو جان و دل را یک‌دم گزیر بودی

در آرزوی رویت چندین غمم نبودی

گر در همه جهانت مثل و نظیر بودی

#جناب_عطار
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود می‌شناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است

#جناب_عطار
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو


#جناب_عطار
عشق بالای کفر و دین دیدم
بی نشان از شک و یقین دیدم

کفر ودین و شک و یقین گر هست
همه با عقل همنشین دیدم

چون گذشتم ز عقل و صد عالم
چون بگویم که کفر و دین دیدم

هر چه هستند بند راه خودند
سد اسکندری من این دیدم

فانی محض گرد تا برهی
راه نزدیک تر همین دیدم

چون من اندر صفات افتادم
چشم صورت صفات بین دیدم

هر صفت را که محو می کردند
صفتی نیز در کمین دیدم

جان خود را چو آن صفات گذاشت
غرق دریای آتشین دیدم

خرمن من چو سوخت زآن دریا
ماه و خورشید خوشه چین دیدم

چون گذر کردم از چنان بحری
رخش خورشید زیر زین دیدم

حلقه یافتم دو عالم را
دل در آن حلقه چون نگین دیدم

آخرالامر زیر پرده غیب
روی آن ماه نازنین دیدم

آسمان را که حلقه در اوست
پیش او روی برزمین دیدم

بر رخ اوکه عکس اوست دو کون
برقع از زلف عنبرین دیدم

نقش های دوکون را از آن زلف
گره و تاب و بند وچین دیدم

هستی خویش پیش آن خورشید
سایه یار راستین دیدم

دامنش چون به دست بگرفتم
دیت او اندر آستین دیدم

هر که او سر ابن حدیث شناخت
نقطه دولتش قرین دید

جان عطار را نخستین گام
برتر از چرخ هفتمین دیدم

#جناب_عطار
کیست که از عشق تو پرده‌ی او پاره نیست
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست

وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق
گر زر عشاق را سکه‌ی رخساره نیست

هر نفسم همچو شمع زاربکش پیش خویش
گر دل پر خون من کشته‌ی صد پاره نیست

گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چاره‌ی کارم بکن کز تو مرا چاره نیست

هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست

هست همه گفتگو با می عشقش چه کار
هرکه درین میکده مفلس و این کاره نیست

درد ره و درد دیر هست محک مرد را
دلق بیفکن که زرق لایق میخواره نیست

در بن این دیر اگر هست میت آرزو
درد خور اینجا که دیر موضع نظاره نیست

گشت هویدا چو روز بر دل عطار از آنک
عهد ندارد درست هر که درین پاره نیست

#جناب_عطار