بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
ز دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم
کمینه چشمهاش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۳۲
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
ز دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم
کمینه چشمهاش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۳۲
ماه ، فربه شود ،
آنسان که نگنجد در چرخ ،
گر ، تو ،
تابی ز رُخَت ، بر مَهِ تابنده ، زنی ،
خیز ،
کامروز ، همایون و خوش و فرخندهست ،
خاصه که ،
چشم بر آن چهرهٔ فرخنده ، زنی ،
#مولانا
آنسان که نگنجد در چرخ ،
گر ، تو ،
تابی ز رُخَت ، بر مَهِ تابنده ، زنی ،
خیز ،
کامروز ، همایون و خوش و فرخندهست ،
خاصه که ،
چشم بر آن چهرهٔ فرخنده ، زنی ،
#مولانا
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در شیوه ی عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
#مولانا
در شیوه ی عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
#مولانا
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در شیوه ی عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
#مولانا
در شیوه ی عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
#مولانا