معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
کسی کو را بود در طبع سستی
نخواهد هیچ کس را تندرستی

مده دامن به دستان حسودان
که ایشان می‌کشندت سوی پستی

زیانتر خویش را و دیگران را
نباشد چون حسد در جمله هستی

هلا بشکن دل و دام حسودان
وگر نی پشت بخت خود شکستی

از این اخوان چو ببریدی چو یوسف
عزیز مصری و از گرگ رستی

اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن می‌زند خنجر دودستی

ندارد مهر مهره او چه گشتی
ندارد دل دل اندر وی چه بستی

اگر در حصن تقوا راه یابی
ز حاسد وز حسد جاوید رستی

اگر چه شیرگیری ترک او کن
نه آن شیر است کش گیری به مستی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۶۵۹
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جان ها تا لب رسید

#مولانا
_غزل شماره ۸۲۴
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جان ها تا لب رسید

#مولانا
_غزل شماره ۸۲۴
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب

برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب


ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم

تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب


به جست و جوی وصالش چو آب می‌پویم

تو را که غصه آن نیست کو کجاست بخسب


طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد

چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب


صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش

تو را که رغبت لوت و غم عشاست بخسب


ز کیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم

تو را که بستر و همخوابه کیمیاست بخسب


چو مست هر طرفی می‌فتی و می‌خیزی

که شب گذشت کنون نوبت دعاست بخسب


قضا چو خواب مرا بست ای جوان تو برو

که خواب فوت شدت خواب را قضاست بخسب


به دست عشق درافتاده‌ایم تا چه کند

چو تو به دست خودی رو به دست راست بخسب


منم که خون خورم ای جان تویی که لوت خوری

چو لوت را به یقین خواب اقتضاست بخسب


من از دماغ بریدم امید و از سر نیز

تو را دماغ تر و تازه مرتجاست بخسب


لباس حرف دریدم سخن رها کردم

تو که برهنه نه‌ای مر تو را قباست بخسب


#مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۴ دیوان شمس تبریزی
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب

برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب


ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم

تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب


به جست و جوی وصالش چو آب می‌پویم

تو را که غصه آن نیست کو کجاست بخسب


طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد

چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب


صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش

تو را که رغبت لوت و غم عشاست بخسب


ز کیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم

تو را که بستر و همخوابه کیمیاست بخسب


چو مست هر طرفی می‌فتی و می‌خیزی

که شب گذشت کنون نوبت دعاست بخسب


قضا چو خواب مرا بست ای جوان تو برو

که خواب فوت شدت خواب را قضاست بخسب


به دست عشق درافتاده‌ایم تا چه کند

چو تو به دست خودی رو به دست راست بخسب


منم که خون خورم ای جان تویی که لوت خوری

چو لوت را به یقین خواب اقتضاست بخسب


من از دماغ بریدم امید و از سر نیز

تو را دماغ تر و تازه مرتجاست بخسب


لباس حرف دریدم سخن رها کردم

تو که برهنه نه‌ای مر تو را قباست بخسب


#مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۴ دیوان شمس تبریزی
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم

همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب
گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم

#مولانا
_غزل شماره ۱۵۹۹
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۹۳
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گر چه با من می‌نشینی چون چنینی سود نیست

چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در میان جو درآیی آب بینی سود نیست

چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست

گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان
چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست

تا ز آتش می‌گریزی ترش و خامی چون پنیر
گر هزاران یار و دلبر می‌گزینی سود نیست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۸۹
دلا همای وصالی بپر چرا نپری
تو را کسی نشناسد نه آدمی نه پری

تو دلبری نه دلی لیک به هر حیله و مکر
به شکل دل شده‌ای تا هزار دل ببری

#مولانا_غزل
دمی به خاک درآمیزی از وفا و دمی
ز عرش و فرش و حدود دو کون برگذری

روان چرات نیابد چو پر و بال ویی
نظر چرات نبیند چو مایه نظری

#مولانا_غزل
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۳۲
می‌زنم حلقه ،، درِ هر خانه‌ای ،

هست در کویِ شما ، دیوانه‌ای ،



مرغِ جان ، دیوانه‌ی آن دام شد ،

دامِ عشقِ دلبری دُردانه‌ای ،



عقل‌ها ، نعره زنان ،،، کآخر کجاست؟ ،

در جنون ،، دریادلی ، مردانه‌ای؟ ،



ای خدا ، مجنونِ آن لیلی ، کجاست؟ ،

تا ، به گوشش ،  دردَمیم افسانه‌ای ،



ز آنکِ گوشِ عقل ، نامَحرَم بُوَد ،

از فسونِ عاشقان ، بیگانه‌ای ،



سلسله‌زلفی ، که جان ، مجنونِ اوست ،

میل دارد با شکسته‌شانه‌ای ،



شهرِ ما ، پُرفتنه و پُرشور شد ،

الغیاث ، از فتنه‌ی فتّانه‌ای ،



زوتر ، ای قفّال ،، مفتاحی بساز ،

کز فرج ،، باشد وِرا دندانه‌ای ،

#قفّال = کلیدساز

#مفتاحی = کلیدی


هین ، خمُش کن ،، کژ مَرُو ، فرزین نِه‌ای ،

کی؟ ، چو فرزین کژ رَوَد فرزانه‌ای؟ ،

#فرزین = مهره‌ی وزیر در شطرنج




#مولانا
غزل ۲۹۱۸
معرفی عارفان
سخنم خورِ فرشته‌ست ، من اگر سخن نگویم ، مَلکِ گرسنه ، گوید : ، که بگو ،، خمُش چرایی؟ ، تو نه از فرشتگانی ، خورشِ مَلَک چه دانی؟ ، چه کنی تُرنگبین را؟ ، تو حریفِ گَندنایی ، تو چه دانی این ابا را؟ ، که ز مطبخِ دماغ است؟ ، که خدا کند…
تبریز ، شمسِ دین را ،

تو بگو ، که رو ، به ما کن ،





غلطم ،، بگو که ، شمسا ،

همه رویِ بی‌قفایی ،




#مولانا


 
👆👆👆
غزل شمارهٔ ۲۸۳۸ را تک‌بیت و دوبیت و چندبیت تقدیم دوستان کردم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همه صحرا گل است و ارغوان است
بدان يك دم كه در صحرا دميدى....

#مولانا، غزل
می‌زنم حلقه ،، درِ هر خانه‌ای ،

هست در کویِ شما ، دیوانه‌ای ،



مرغِ جان ، دیوانهٔ آن دام شد ،

دامِ عشقِ دلبری دُردانه‌ای ،



عقل‌ها ، نعره زنان ،،، کآخر کجاست؟ ،

در جنون ،،، دریادلی؟ ، مردانه‌ای؟ ،



ای خدا ، مجنونِ آن لیلی ، کجاست؟ ،

تا ، به گوشش ،  دردَمیم افسانه‌ای ،



ز آنکِ گوشِ عقل ، نامَحرَم بُوَد ،

از فسونِ عاشقان ، بیگانه‌ای ،



سلسله‌زلفی ، که جان ، مجنونِ اوست ،

میل دارد با شکسته‌شانه‌ای ،



شهرِ ما ، پُرفتنه و پُرشور شد ،

الغیاث ، از فتنهٔ فتّانه‌ای ،



زوتر ، ای قفّال ،، مفتاحی بساز ،

کز فرج ،، باشد وِرا دندانه‌ای ،

#قفّال = کلیدساز

#مفتاحی = کلیدی


هین ، خمُش کن ،، کژ مَرُو ، فرزین نِه‌ای ،

کی؟ ، چو فرزین کژ رَوَد فرزانه‌ای؟ ،



#فرزین = مهرهٔ وزیر در شطرنج




#مولانا
غزل ۲۹۱۸
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین چون مردمک دیده
در خویش بجو ای دل آن چیز که می‌جویی

بگریز ز همسایه گر سایه نمی‌خواهی
در خود منگر زیرا در دیده خود مویی

گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمی‌شویی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۶۲۰
ای یار من ای یار من ای یار بی‌زنهار من
ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من

ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر
ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من

خوش میروی درجان من خوش میکنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من

ای شب روان را مشعله ای بی‌دلان را سلسله
ای قبله هر قافله ای قافله سالار من

#مولانا_غزل_
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی

در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی

نان بی‌تو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی

زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی

باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی

هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۱۳۷
از بهر چه در غم و زحیرید
وقت سفرست خر بگیرید

خیزید روان شوید یاران
تا همچو روان صفا پذیرید

پران باشید در پی صید
آخر نه کم از کمان و تیرید

اندر حرکت نهانست روزی
گر محتشمید وگر فقیرید

در اول روز تازه ز آنید
که شب سوی غیب در مسیرید

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۷۲۰
بخور هر دم مِیِ شیرینتر از جان
به هر تلخی که بهرِ ما چشـیدی

گزین کن هر چه می‌خواهی و بستان
چو ما را بر همه عالم گزیدی

#مولانا
_غزل شماره۲۶۶۴