شیخ #ابوالحسن_خرقانی شبی در نماز بود.
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
25 فروردین بزرگداشت عطار نیشابوری است. در بزرگی او همین بس که
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
25 فروردین بزرگداشت عطار نیشابوری است. در بزرگی او همین بس که
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
شیخ #ابوالحسن_خرقانی شبی در نماز بود.
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
DelAhangaan
پروین _ چرا نسوزم
⫸ خواننده: #پروین
چرا نسوزم ...
شعر #ابوالحسن_ورزی
آهنگ #همایون_خرم
به دامن شبها تا سحرم
ستاره بارد از چشم ترم
چون نقش رخت
نمیشود دور از نظرم
چرا نسوزم ...
شعر #ابوالحسن_ورزی
آهنگ #همایون_خرم
به دامن شبها تا سحرم
ستاره بارد از چشم ترم
چون نقش رخت
نمیشود دور از نظرم
DelAhangaan
دلکش _ افسانه حیات
⫸ خواننده : #دلکش
افسانه حیات ...
اجرای ارکستر وفادار
دستگاه #ماهور
شعر : #ابوالحسن_ورزی
ندانم ماجرای زندگانی
افسانه حیات ...
اجرای ارکستر وفادار
دستگاه #ماهور
شعر : #ابوالحسن_ورزی
ندانم ماجرای زندگانی
عالِم بامداد برخیزد ،طلب زیادتیِ علم کند و زاهد طلب زیادتیِ زهد کند و بوالحسن در بندِ آن بُوَد که سُروری به دل برادری رسانَد.
#ابوالحسن_خرقانی
تذکره_الاولیا
#ابوالحسن_خرقانی
تذکره_الاولیا
عالِم، بامداد برخیزد
طلبِ زیادتیِ علم کند،
و زاهد طلبِ زیادتیِ زهد کند
و بوالحسن در بندِ آن بوَد
که سُرورى به دلِ برادری رسانَد.
#ابوالحسن خرقانى
طلبِ زیادتیِ علم کند،
و زاهد طلبِ زیادتیِ زهد کند
و بوالحسن در بندِ آن بوَد
که سُرورى به دلِ برادری رسانَد.
#ابوالحسن خرقانى
جهد مردان چهل سال است؛
ده سال رنج باید بردن تا
زبان راست شود
و به کم از ده سال زبان راست نشود؛
و ده سال رنج باید بُرد
تا این گوشت حرام که
به تن ما بر رُسته است از ما بشود؛
و ده سال رنج باید برد
تا دل با زبان راست شود
. هر که چهل سال قدم چنین زند
امید باشد که از حلق وی آوازی برآید
که در وی هوای نفس نبود.
#ابوالحسن_خرقانی
#نوشته_بر_دریا
#شفیعی_کدکنی
ده سال رنج باید بردن تا
زبان راست شود
و به کم از ده سال زبان راست نشود؛
و ده سال رنج باید بُرد
تا این گوشت حرام که
به تن ما بر رُسته است از ما بشود؛
و ده سال رنج باید برد
تا دل با زبان راست شود
. هر که چهل سال قدم چنین زند
امید باشد که از حلق وی آوازی برآید
که در وی هوای نفس نبود.
#ابوالحسن_خرقانی
#نوشته_بر_دریا
#شفیعی_کدکنی
Majara
Homayoun Shajarian
بیا بیا
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
Majara
Homayoun Shajarian
بیا بیا
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
هر كه روزی به شب آرَد ،
چنانكه كسی را نيآزارد ، چنان باشد كه
آن روز را با پيغمبر زندگی كرده باشد .
#ابوالحسن_خرقانی
چنانكه كسی را نيآزارد ، چنان باشد كه
آن روز را با پيغمبر زندگی كرده باشد .
#ابوالحسن_خرقانی
هایده آمد اما
#هایده
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
#ابوالحسن_ورزی
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
#ابوالحسن_ورزی
گفت اول یار من : بگذر ز جان ، گفتم : بهچشم ،
آشنایی تَرک کن با این و آن ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی کنی نظاره بر رخسارِ من ،
پا مَنِه دیگر ، به باغِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر بینی هلالِ اَبرویَم ،
ننگری دیگر به ماهِ آسمان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی شبی آیَم تو را اندر کنار ،
کن کناره از تمامِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر داری طمع ، بوسی لبِ خندانِ من ،
بایدت بوسید پایِ پاسبان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر آیی نهان در کویِ من ،
خون روان باید کنی از دیدگان ، گفتم : بهچشم ،
گفت با راجی : گرفتاری اگر در بندِ من ،
کن فغان و ناله ، چون دیوانگان ، گفتم : بهچشم ،
#ابوالحسن_تبریزی
آشنایی تَرک کن با این و آن ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی کنی نظاره بر رخسارِ من ،
پا مَنِه دیگر ، به باغِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر بینی هلالِ اَبرویَم ،
ننگری دیگر به ماهِ آسمان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی شبی آیَم تو را اندر کنار ،
کن کناره از تمامِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر داری طمع ، بوسی لبِ خندانِ من ،
بایدت بوسید پایِ پاسبان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر آیی نهان در کویِ من ،
خون روان باید کنی از دیدگان ، گفتم : بهچشم ،
گفت با راجی : گرفتاری اگر در بندِ من ،
کن فغان و ناله ، چون دیوانگان ، گفتم : بهچشم ،
#ابوالحسن_تبریزی
چون مرا یاد کنی جانِ من فدای تو باد و چون
دلِ من ترا یاد کند ، نفسِ من فدای دلِ من باد...
#ابوالحسن خرقانی
دلِ من ترا یاد کند ، نفسِ من فدای دلِ من باد...
#ابوالحسن خرقانی