سحــــر با من در آمیزد که برخــــیز
نسیــم گل به سر ریزد که برخــــیز
زر افشان دختر زیبای خورشــــید
سرودی خوش برانگیزد که برخــــیز
#فریدون_مشیری
درود ها صبحتون عالی روزتون پرانرژی و شاد
نسیــم گل به سر ریزد که برخــــیز
زر افشان دختر زیبای خورشــــید
سرودی خوش برانگیزد که برخــــیز
#فریدون_مشیری
درود ها صبحتون عالی روزتون پرانرژی و شاد
كودك زیبای زرین موی صبح
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
میكشد از سینه گهواره سر
شعله رنگین كمان آفتاب
در غبارابرها افتاده است
كودك بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است
باغ را غوغای گنجشكان مست
نرم نرمك برمی انگیزد ز خواب
تاک مست از باده باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب
كودك همسایه خندان روی بام
دختران لاله خندان روی دشت
جوجگان كبك خندان روی كوه
كودك من لخته ای خون روی تشت
باد عطر غم پراكند و گذشت
مرغ بوی خون شنید و پر گرفت
آسمان و كوه و باغ و دشت را
نعره ناقوس نیلوفر گرفت
روح من از درد چون ابر بهار
عقده های اشك حسرت باز كرد
روح او چون آرزوهای محال
روی بال ابرها پرواز كرد
#فریدون_مشیری
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
میكشد از سینه گهواره سر
شعله رنگین كمان آفتاب
در غبارابرها افتاده است
كودك بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است
باغ را غوغای گنجشكان مست
نرم نرمك برمی انگیزد ز خواب
تاک مست از باده باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب
كودك همسایه خندان روی بام
دختران لاله خندان روی دشت
جوجگان كبك خندان روی كوه
كودك من لخته ای خون روی تشت
باد عطر غم پراكند و گذشت
مرغ بوی خون شنید و پر گرفت
آسمان و كوه و باغ و دشت را
نعره ناقوس نیلوفر گرفت
روح من از درد چون ابر بهار
عقده های اشك حسرت باز كرد
روح او چون آرزوهای محال
روی بال ابرها پرواز كرد
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
رقص گندم در باد
صحبت چلچلهها را با صبح
نبض پایندهی هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونهی گل،
همه را میشنوم، میبینم.
من به این جمله نمیاندیشم!
به تو میاندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تکوننها به تو می اندیشم.
#فریدون_مشیری
رقص گندم در باد
صحبت چلچلهها را با صبح
نبض پایندهی هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونهی گل،
همه را میشنوم، میبینم.
من به این جمله نمیاندیشم!
به تو میاندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تکوننها به تو می اندیشم.
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
#فریدون_مشیری
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوهٔ خاطرهانگیز سحر،
سایه روشن به هم آمیخته بود
بوی جانپرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود
#فریدون_مشیری
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوهٔ خاطرهانگیز سحر،
سایه روشن به هم آمیخته بود
بوی جانپرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری