مرغِ جان كردى هواى دانههاى خال او
گر نبستى رشتۀ لاغر تنِ من، بالِ او
گر به قصدِ جان فرستد قاصد آن مقصودِ دل
دل كند فرسنگها جان بر كف، استقبالِ او
بس كه بر دل خامه بارِ غم نهاد از شرحِ هجر
شد خميده همچو نون در نامه، لام و دالِ او
خون كنم دل را و مالم در ركابِ او ز چشم
تا چو پاى اندر ركاب آرد شود پامالِ او
رويش ار بيند فرشته، گر كُشد صد بيگناه
يک گنه ننويسد اندر نامۀ اعمال او
صوفىِ دل حالها كردهست دوش از ذكرِ دوست
سينهام چون خرقه چاک، اينك گواهِ حالِ او
وصلجويانْ«جامى»و طعنِ رقيبان از قفا
در به در درويش و غوغاىِ سگان دنبالِ او.
#عبدالرحمن_جامی
گر نبستى رشتۀ لاغر تنِ من، بالِ او
گر به قصدِ جان فرستد قاصد آن مقصودِ دل
دل كند فرسنگها جان بر كف، استقبالِ او
بس كه بر دل خامه بارِ غم نهاد از شرحِ هجر
شد خميده همچو نون در نامه، لام و دالِ او
خون كنم دل را و مالم در ركابِ او ز چشم
تا چو پاى اندر ركاب آرد شود پامالِ او
رويش ار بيند فرشته، گر كُشد صد بيگناه
يک گنه ننويسد اندر نامۀ اعمال او
صوفىِ دل حالها كردهست دوش از ذكرِ دوست
سينهام چون خرقه چاک، اينك گواهِ حالِ او
وصلجويانْ«جامى»و طعنِ رقيبان از قفا
در به در درويش و غوغاىِ سگان دنبالِ او.
#عبدالرحمن_جامی
مرغِ جان كردى هواى دانههاى خال او
گر نبستى رشتۀ لاغر تنِ من، بالِ او
گر به قصدِ جان فرستد قاصد آن مقصودِ دل
دل كند فرسنگها جان بر كف، استقبالِ او
بس كه بر دل خامه بارِ غم نهاد از شرحِ هجر
شد خميده همچو نون در نامه، لام و دالِ او
خون كنم دل را و مالم در ركابِ او ز چشم
تا چو پاى اندر ركاب آرد شود پامالِ او
رويش ار بيند فرشته، گر كُشد صد بيگناه
يک گنه ننويسد اندر نامۀ اعمال او
صوفىِ دل حالها كردهست دوش از ذكرِ دوست
سينهام چون خرقه چاک، اينك گواهِ حالِ او
وصلجويانْ«جامى»و طعنِ رقيبان از قفا
در به در درويش و غوغاىِ سگان دنبالِ او.
#عبدالرحمن_جامی
دیوان جامی/ جلد اول/ فاتحةالشباب/ غزل ۸۱۵
مقدمه و تصحیح: اعلاخان افصحزاد
دفتر نشر میراث مکتوب ۱۳۷۸
گر نبستى رشتۀ لاغر تنِ من، بالِ او
گر به قصدِ جان فرستد قاصد آن مقصودِ دل
دل كند فرسنگها جان بر كف، استقبالِ او
بس كه بر دل خامه بارِ غم نهاد از شرحِ هجر
شد خميده همچو نون در نامه، لام و دالِ او
خون كنم دل را و مالم در ركابِ او ز چشم
تا چو پاى اندر ركاب آرد شود پامالِ او
رويش ار بيند فرشته، گر كُشد صد بيگناه
يک گنه ننويسد اندر نامۀ اعمال او
صوفىِ دل حالها كردهست دوش از ذكرِ دوست
سينهام چون خرقه چاک، اينك گواهِ حالِ او
وصلجويانْ«جامى»و طعنِ رقيبان از قفا
در به در درويش و غوغاىِ سگان دنبالِ او.
#عبدالرحمن_جامی
دیوان جامی/ جلد اول/ فاتحةالشباب/ غزل ۸۱۵
مقدمه و تصحیح: اعلاخان افصحزاد
دفتر نشر میراث مکتوب ۱۳۷۸
آسودهدلا حال دل زار چه دانی؟
خونخواریِ عشّاق جگرخوار چه دانی؟
شب تا به سحر خفته به خلوتگه نازی
بیخوابیِ این دیدهٔ بیدار چه دانی؟
#عبدالرحمن_جامی غزل ۹۳۷
خونخواریِ عشّاق جگرخوار چه دانی؟
شب تا به سحر خفته به خلوتگه نازی
بیخوابیِ این دیدهٔ بیدار چه دانی؟
#عبدالرحمن_جامی غزل ۹۳۷
قربان شدن به تیغِ جفایِ تو عیدِ ماست
جان میدهیم بهرِ چنین عید ، عمرهاست
آن را که دید شکلِ خوشت بامدادِ عید
پروای عید و ذوقِ تماشایِ او کجاست ؟!
صد جان فدای قدِّ تو کز جویبارِ حُسن
هرگز یکی نهال بدین نازکی نخاست !
در دیده خاکِ پای تو گر زانکه هست حیف
بر ما مگیر ! کاین گنه از جانبِ صباست
شب داستانِ هجر فرو ریخت اشکِ من
لعلش بهخنده گفت که باز این چه ماجراست ؟!
«جامی» مدام غنچهصفت تنگدل مباش
کز غم چو لاله بر دلم این داغها چراست
تا برفروختهاست رخ آن شمعِ دلفروز
در هر که بنگری به همین داغ مبتلاست
#عبدالرحمن_جامی
جان میدهیم بهرِ چنین عید ، عمرهاست
آن را که دید شکلِ خوشت بامدادِ عید
پروای عید و ذوقِ تماشایِ او کجاست ؟!
صد جان فدای قدِّ تو کز جویبارِ حُسن
هرگز یکی نهال بدین نازکی نخاست !
در دیده خاکِ پای تو گر زانکه هست حیف
بر ما مگیر ! کاین گنه از جانبِ صباست
شب داستانِ هجر فرو ریخت اشکِ من
لعلش بهخنده گفت که باز این چه ماجراست ؟!
«جامی» مدام غنچهصفت تنگدل مباش
کز غم چو لاله بر دلم این داغها چراست
تا برفروختهاست رخ آن شمعِ دلفروز
در هر که بنگری به همین داغ مبتلاست
#عبدالرحمن_جامی
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمن_جامی
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمن_جامی
آهو ز تو آموخت هنگام دویدن
رم کردن و ایستادن و واپس نگریدن
پروانه زمن، شمع ز من، گل زمن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
گل ز رخت آموخته نازک بدنی را
بلبل ز تو آموخته شیرین سخنی را
هر کس که لب لعل تو را دید به خود گفت
حقا که چه خوش کنده عقیق یمنی را
خیاط ازل دوخته بر قامت زیبات
بر قد تو این جامه ی سبز چمنی را
#عبدالرحمن_جامی
آهو ز تو آموخت هنگام دویدن
رم کردن و ایستادن و واپس نگریدن
پروانه زمن، شمع ز من، گل زمن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
گل ز رخت آموخته نازک بدنی را
بلبل ز تو آموخته شیرین سخنی را
هر کس که لب لعل تو را دید به خود گفت
حقا که چه خوش کنده عقیق یمنی را
خیاط ازل دوخته بر قامت زیبات
بر قد تو این جامه ی سبز چمنی را
#عبدالرحمن_جامی
«درویشی نه نماز و روزه است، و نه احیای شب است. این جمله اسباب بندگی است. درویشی، نرنجیدن است، اگر این حاصل کنی واصل گشتی.»
📚نفحاتالانس #عبدالرحمن_جامی
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
#حافظ
📚نفحاتالانس #عبدالرحمن_جامی
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
#حافظ
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمن_جامی
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمن_جامی
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمن_جامی
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمن_جامی
هر چند روشنائی و بینائی زیادت گردد ظهور جمال بر عاشق زیادت گردد و هرچند معشوق جمال بیش عرضه کند،عشق و محبت بر عاشق غالب تر آید زیرا که غلبهٔ عشق بحسب غلبهٔ ظهور جمال است و هرچند عشق غالب تر آید جمال خوبتر نماید زیرا که نمایش جمال بقدر فزایش عشق است و هرچند جمال خوبتر و کاملتر نماید بیگانگی معشوق از عاشق و امتیاز محبوب از محب بیشتر بود و هرچند عزت معشوق بیشتر نماید نقصان و ذلت عاشق بیشتر شود و بیگانگی و امتیاز میان افزون گردد تا غایتی که عاشق از جفای معشوق در پناه عشق و وحدت وی میگریزد و بشهود وحدت متحقق میگردد
#اشعة_اللمعات
#عبدالرحمن_جامی
بدانکه هر شخصی را بحکم
"و لکل وجهة هو مولیها"
استناد به اسمی است
از "اسماء الهی"
که "تربیت و مدد" جز از حیث آن اسم به وی نرسد
و "مرجعش" عاقبت آن "اسم"
خواهد بود
و موجود و مشهود وی آنست
و آن اسم نسبت به وی "اسم ذاتست" و
غایت معرفت او است....
#عبدالرحمن_جامی
#اشعه_اللمعات
" #شرح_لمعات_عراقی "
بدانکه هر شخصی را بحکم
"و لکل وجهة هو مولیها"
استناد به اسمی است
از "اسماء الهی"
که "تربیت و مدد" جز از حیث آن اسم به وی نرسد
و "مرجعش" عاقبت آن "اسم"
خواهد بود
و موجود و مشهود وی آنست
و آن اسم نسبت به وی "اسم ذاتست" و
غایت معرفت او است....
#عبدالرحمن_جامی
#اشعه_اللمعات
" #شرح_لمعات_عراقی "
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم
مینویسم نامش اول وز قفا
مینگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی ازو در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعهای از جام او
عشقبازی میکنم با نام او
#عبدالرحمن_جامی
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم
مینویسم نامش اول وز قفا
مینگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی ازو در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعهای از جام او
عشقبازی میکنم با نام او
#عبدالرحمن_جامی