تا به دیوار و درش تازه کنم #عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
شهریار
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
شهریار
یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
با حق صحبت من و #عهد قدیم خویش
یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او
دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت
وان گل که یاد من نکند یاد باد از او
حال دلم حواله به دیوان خواجه باد
یار آن زمان که خواسته فال مراد از او
من با روان خواجه از او شکوه میکنم
تا داد من مگر بستد اوستاد از او
آن برق آه ماست که پرتو کنند وام
روشنگران کوکبه بامداد از او
یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره
از کار بسته هم گرهی میگشاد از او
شرم از کمند طره او داشت شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او
شهریار
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
با حق صحبت من و #عهد قدیم خویش
یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او
دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت
وان گل که یاد من نکند یاد باد از او
حال دلم حواله به دیوان خواجه باد
یار آن زمان که خواسته فال مراد از او
من با روان خواجه از او شکوه میکنم
تا داد من مگر بستد اوستاد از او
آن برق آه ماست که پرتو کنند وام
روشنگران کوکبه بامداد از او
یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره
از کار بسته هم گرهی میگشاد از او
شرم از کمند طره او داشت شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او
شهریار
آتشی در خرمن هستی من افتاده بود
تا برآرد #روزگار از روزگار من دمار
من چو غواصی که ناگه رفته در کام نهنگ
یا کسی کو خود زده ناگه به آبی ٬ بی گدار
تیره طوفانی که گر بر کوهساران بگذرد
باز نگذارد به جز خاکستری از کوهسار
غرقه ی غرقاب و دارم دست و پایی می زنم
بی فروغ از هر کران و نا امید از هر کنار
گه به جانم آتش تحمیل تسلیم و رضاست
گه به مغزم برق فکر انتقام و انتحار
سر فکندم پیش و رفتم رو به سوی سرنوشت
ورد آهم دمبدم: " ای روزگار ٬ ای روزگار"
تاج عشق آری به خاکستر نشینان می دهند
هر گدای عشق را حافظ نخواند شهریار
#شهريار
تا برآرد #روزگار از روزگار من دمار
من چو غواصی که ناگه رفته در کام نهنگ
یا کسی کو خود زده ناگه به آبی ٬ بی گدار
تیره طوفانی که گر بر کوهساران بگذرد
باز نگذارد به جز خاکستری از کوهسار
غرقه ی غرقاب و دارم دست و پایی می زنم
بی فروغ از هر کران و نا امید از هر کنار
گه به جانم آتش تحمیل تسلیم و رضاست
گه به مغزم برق فکر انتقام و انتحار
سر فکندم پیش و رفتم رو به سوی سرنوشت
ورد آهم دمبدم: " ای روزگار ٬ ای روزگار"
تاج عشق آری به خاکستر نشینان می دهند
هر گدای عشق را حافظ نخواند شهریار
#شهريار
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان# روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
غزل شمارهٔ ۸۶ ...نگین گم شده
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان# روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
غزل شمارهٔ ۸۶ ...نگین گم شده
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ# روزگار کشید
#شهریار
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ# روزگار کشید
#شهریار
👈شهرت جهانی استاد شهریار
افتخار میکنم که به سهم خود حق شاگردی استاد شهریار را به جای آوردم و این شاهکار جاویدان یعنی شعر «پیام به انیشتین» را به زبان ترکی آذری ترجمه کردم.
#شهریار یکی از شعرا و گویندگان بزرگ# روزگار ماست که بیهیچ واسطه و دستاویز و ثنا و مدح توانسته است از گوشة اطاق محقر خود جهان گرفته و شهرة آفاق گردد و آوازة هنرش از مرزهای کشور فراتر رود و جهانی گردد.
ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار عمر جاوید نصیب دگران خواهد شد
#استاد شهریار این بیت نغز و پرمعنی را که 👈وصفالحال خود استاد نیز هست، مانند دیگر الهاماتش نخواسته و ندانسته در یکی از غزلهایش آورده است و اینچنین است که
جهانگشایان و فرمانروایان چند صباحی بیش نمیتوانند در عرصة جهان با تاخت و تاز و کشتار، حکومت نمایند ولی دانشمندان و اهل علم مانند: #فردوسیها، مولویها، سنائیها، سعدیها، حافظها، شکسپیرها، ولترها، هوگوها، تولستویها و شهریارها پیوسته بر دلها و جانها فرمانروایی میکنند و خواهند کرد و به ابدیت میپیوندند، به طوری که خود #شهریار هم میگوید:👇
فرمانبر شیطان تن گر خواهیام معذور دار
من درقلوب عاشقان فرمانروایی میکنم
شهریار میسوزد و میسوزاند، میافروزد و میافروزاند و میگرید و میگریاند و
البته گاهی نیز میخندد و میخنداند. این احوال هنگامی که روح و جان او با نور عرفان روشنتر میشود جذابتر میگردد.
# شهریار پیرو مکتب ادبی و عرفانی حافظ است و به عبارتی دیگر مکمل آن مکتب است و به قول خودش هر چه دارد همه از دولت حافظ دارد.
#شهریار سالها برای دیدار و زیارت مزار استادش ـ حافظ ـ در این تمنای عاشقانه میسوخت و میساخت.
بعدها که امکان دستیابی به #مزار حافظ دست میدهد و طالع یاری مینماید، چند غزلی به ارمغان میآورد که واقعاُّ در شمار شاهکارهای شهریار است و برای شعر و ادب فارسی رهآوردی بس گرانبها و کمنظیر. 👈میگویند شهریار در طول اقامت خود در شیراز بر سرِ مزار حافظ شب زندهداری کرده، و
از تربت او همت خواسته است. سرانجام روز وداع میرسد و شهریار با غزل جانسوز «حافظ خداحافظ» با پیر خود وداع میکند.👉
بهتر است قسمتی از این شعر را بیاوریم:👇
افتخار میکنم که به سهم خود حق شاگردی استاد شهریار را به جای آوردم و این شاهکار جاویدان یعنی شعر «پیام به انیشتین» را به زبان ترکی آذری ترجمه کردم.
#شهریار یکی از شعرا و گویندگان بزرگ# روزگار ماست که بیهیچ واسطه و دستاویز و ثنا و مدح توانسته است از گوشة اطاق محقر خود جهان گرفته و شهرة آفاق گردد و آوازة هنرش از مرزهای کشور فراتر رود و جهانی گردد.
ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار عمر جاوید نصیب دگران خواهد شد
#استاد شهریار این بیت نغز و پرمعنی را که 👈وصفالحال خود استاد نیز هست، مانند دیگر الهاماتش نخواسته و ندانسته در یکی از غزلهایش آورده است و اینچنین است که
جهانگشایان و فرمانروایان چند صباحی بیش نمیتوانند در عرصة جهان با تاخت و تاز و کشتار، حکومت نمایند ولی دانشمندان و اهل علم مانند: #فردوسیها، مولویها، سنائیها، سعدیها، حافظها، شکسپیرها، ولترها، هوگوها، تولستویها و شهریارها پیوسته بر دلها و جانها فرمانروایی میکنند و خواهند کرد و به ابدیت میپیوندند، به طوری که خود #شهریار هم میگوید:👇
فرمانبر شیطان تن گر خواهیام معذور دار
من درقلوب عاشقان فرمانروایی میکنم
شهریار میسوزد و میسوزاند، میافروزد و میافروزاند و میگرید و میگریاند و
البته گاهی نیز میخندد و میخنداند. این احوال هنگامی که روح و جان او با نور عرفان روشنتر میشود جذابتر میگردد.
# شهریار پیرو مکتب ادبی و عرفانی حافظ است و به عبارتی دیگر مکمل آن مکتب است و به قول خودش هر چه دارد همه از دولت حافظ دارد.
#شهریار سالها برای دیدار و زیارت مزار استادش ـ حافظ ـ در این تمنای عاشقانه میسوخت و میساخت.
بعدها که امکان دستیابی به #مزار حافظ دست میدهد و طالع یاری مینماید، چند غزلی به ارمغان میآورد که واقعاُّ در شمار شاهکارهای شهریار است و برای شعر و ادب فارسی رهآوردی بس گرانبها و کمنظیر. 👈میگویند شهریار در طول اقامت خود در شیراز بر سرِ مزار حافظ شب زندهداری کرده، و
از تربت او همت خواسته است. سرانجام روز وداع میرسد و شهریار با غزل جانسوز «حافظ خداحافظ» با پیر خود وداع میکند.👉
بهتر است قسمتی از این شعر را بیاوریم:👇
#نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شب های تار من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشه غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من و ناله سه تار
شب تا سحر ترانه این جویبار من
چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر خنجر مژگان یار من
رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایه قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از# روزگار من
اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیده شب زنده دار من
من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من
جز خون دل نخواست نگارندهٔ سپهر
بر صفحهٔ جهان رقم یادگار من
زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل
تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من
در بوستان طبع حزینم چو بگذری
پرهیز نیش خار من ای گلعذار من
من شهریار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک در این شهریار من
این مایه تسلی شب های تار من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشه غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من و ناله سه تار
شب تا سحر ترانه این جویبار من
چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر خنجر مژگان یار من
رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایه قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از# روزگار من
اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیده شب زنده دار من
من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من
جز خون دل نخواست نگارندهٔ سپهر
بر صفحهٔ جهان رقم یادگار من
زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل
تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من
در بوستان طبع حزینم چو بگذری
پرهیز نیش خار من ای گلعذار من
من شهریار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک در این شهریار من
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید
#شهریار
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید
#شهریار
ز نظر شهریار عاطفه (تأثر)، اندیشه (محتوا) و موسیقی (وزن) ارکان بنیادین شعر فارسی است و به ویژه پیوند عاطفه و موسیقی
به عنوان موهبت الهی در شعر اصل است.
زبان شعر از نظر شهریار باید زبان امروزي و آشنا براي مخاطبان باشد. وي شعري را که در نخستین برخورد براي مخاطب قابل
فهم و درك نباشد شعر اصیل نمیداند و آن را نظم میشمارد.
از دید شهریار تمامی قالبهاي شعر فارسی قابلیت کاربرد دارند ولی غزل سرآمد همۀ قالبهاست. قالب و فرم بیرونی شعر
معاصر ـ قالب نیمایی ـ از نظر او ادامۀ بحر طویل و مستزاد است و تازگی ندارد.
شهریار به شعر خود و دیگران به دیدة انتقاد نگریسته است. وي از میان شاعران ادب فارسی شیفتۀ حافظ است و از معاصران
دلبستگی فراوانی به شعر هوشنگ ابتهاج دارد. شهریار برخی از اشعار خود را که در اوج حس و حال شاعرانه سروده و جنبۀ تأملی
آنها اندك بوده، بیشتر میپسندد.
یادداشتها
1 . براي آگاهی بیشتر در زمینۀ مطالعات و تحقیقات انجام شده دربارة شهریار بنگرید به: کتابشناسی استاد شهریار (دربردارندة
مشخصات کتب، مقالات، رساله ها و پایان نامه ها از 1377 تا 1393 ،(به کوشش ابوالفضل علیمحمدي، ریحانه کلهر و سید فرشید
سادات شریفی، تبریز: انتشارات ریتم، 1393 .
2 .درباره چیستی شعر و تعریف آن براي نمونه بنگرید به: عزیزالله زیادي، شعر چیست (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،
1380 ،(لارنس پرین، دربارة شعر، ترجمۀ فاطمه راکعی (تهران: اطلاعات، 1373 (و اسماعیل خویی، شعر چیست (تهران: امیرکبیر،
.(1356
3 .شهریار در قطعه شعري با عنوان «شعر نو» به نوپردازان و ادعاي ایشان میتازد (ر.ك: شهریار، 1376 ،ج3 :صص 249 ـ 248 (و
در شعري دیگر به طنز بداقبالی و کسادي بازار شعر خود را در کلاسیک بودن شعرش میداند. (ر.ك: همان، ج2 :1041 (
4 .شهریار در مثنوي بلندي با عنوان «منظومه اي بلند در ذکر مفاخر ادب و هنر ایران» نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات فارسی افکنده و
به معرفی سخنوران از گذشته تا روزگار خود پرداخته است (ر.ك: شهریار، 1376 ،ج3 :صص 402 ـ 361 .(
فهرست منابع
1 .آرینپور، یحیی. (1376 .(از نیما تا روزگار ما. تهران: زوار.
2 .مفتون امینی، یداالله. (1374» .(شاعران از دیدگاه شهریار» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید علیزاده،
تهران: نشر مرکز.
3 .حسنبیگی، م.. (1374» .(دیدار با شهریار؛ شعر صاعقه است» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید
علیزاده، تهران: نشر مرکز.
4 .دستغیب، عبدالعلی. (1374» .(محمدحسین شهریار» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید علیزاده،
تهران: نشر مرکز.
5 .زرقانی، سید مهدي. (1391 .(بوطیقاي کلاسیک بررسی تحلیلی ـ انتقادي نظریۀ شعر در منابع فلسفی. تهران:
سخن.
6 .شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1359 .(ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت. تهران: توس.
7 .شهریار، محمدحسین. (1376 .(دیوان شهریار. 4 جلد. تهران: انتشارات زرین و نگاه. چاپ هجدهم.
8 .شهریار، محمدحسین. (1386 .(دیوان شهریار. ج 1 .تهران: انتشارات زرین. چاپ سی و یک.ضرابی، علی اصغر. (1374» .(دیداري با شهریار» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید علیزاده، تهران: نشر
مرکز.
10 .عظیمی، محمد. (1368 .(از پنجرههاي زندگی (برگزیده غزل امروز). تهران: آگاه.
11 .علیپور، مصطفی. (1387 .(ساختار زبان شعر امروز. تهران: انتشارات فردوس، چاپ سوم.
12 .علیپور، مصطفی. (1388 .(دربارة زبان شعر. تهران: انتشارات فردوس.
13 .علیزاده، جمشید. (1374 .(به همین سادگی و زیبایی. تهران: نشر مرکز.
14 .فیروز ثمرین، اسماعیل. (1367» .(شهریار: زبان مادري شیرین است اما تعصب نباید داشت». کیهان فرهنگی، سال
پنجم، شماره 7 ،صص 33 ـ 32 .
15 .نیما یوشیج. (1385 .(درباره هنر و شعر و شاعري. به کوشش سیروس طاهباز، تهران: نگاه.
16 .نیک اندیش، بیوك. (1370 .(شهریار: خاطرات شهریار و دیگران. تهران: نشر سهیل.
17 .یوسفی، غلامحسین. (1371 .(چشمۀ روشن. تهران: انشتارات علمی، چاپ چهارم.
به عنوان موهبت الهی در شعر اصل است.
زبان شعر از نظر شهریار باید زبان امروزي و آشنا براي مخاطبان باشد. وي شعري را که در نخستین برخورد براي مخاطب قابل
فهم و درك نباشد شعر اصیل نمیداند و آن را نظم میشمارد.
از دید شهریار تمامی قالبهاي شعر فارسی قابلیت کاربرد دارند ولی غزل سرآمد همۀ قالبهاست. قالب و فرم بیرونی شعر
معاصر ـ قالب نیمایی ـ از نظر او ادامۀ بحر طویل و مستزاد است و تازگی ندارد.
شهریار به شعر خود و دیگران به دیدة انتقاد نگریسته است. وي از میان شاعران ادب فارسی شیفتۀ حافظ است و از معاصران
دلبستگی فراوانی به شعر هوشنگ ابتهاج دارد. شهریار برخی از اشعار خود را که در اوج حس و حال شاعرانه سروده و جنبۀ تأملی
آنها اندك بوده، بیشتر میپسندد.
یادداشتها
1 . براي آگاهی بیشتر در زمینۀ مطالعات و تحقیقات انجام شده دربارة شهریار بنگرید به: کتابشناسی استاد شهریار (دربردارندة
مشخصات کتب، مقالات، رساله ها و پایان نامه ها از 1377 تا 1393 ،(به کوشش ابوالفضل علیمحمدي، ریحانه کلهر و سید فرشید
سادات شریفی، تبریز: انتشارات ریتم، 1393 .
2 .درباره چیستی شعر و تعریف آن براي نمونه بنگرید به: عزیزالله زیادي، شعر چیست (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،
1380 ،(لارنس پرین، دربارة شعر، ترجمۀ فاطمه راکعی (تهران: اطلاعات، 1373 (و اسماعیل خویی، شعر چیست (تهران: امیرکبیر،
.(1356
3 .شهریار در قطعه شعري با عنوان «شعر نو» به نوپردازان و ادعاي ایشان میتازد (ر.ك: شهریار، 1376 ،ج3 :صص 249 ـ 248 (و
در شعري دیگر به طنز بداقبالی و کسادي بازار شعر خود را در کلاسیک بودن شعرش میداند. (ر.ك: همان، ج2 :1041 (
4 .شهریار در مثنوي بلندي با عنوان «منظومه اي بلند در ذکر مفاخر ادب و هنر ایران» نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات فارسی افکنده و
به معرفی سخنوران از گذشته تا روزگار خود پرداخته است (ر.ك: شهریار، 1376 ،ج3 :صص 402 ـ 361 .(
فهرست منابع
1 .آرینپور، یحیی. (1376 .(از نیما تا روزگار ما. تهران: زوار.
2 .مفتون امینی، یداالله. (1374» .(شاعران از دیدگاه شهریار» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید علیزاده،
تهران: نشر مرکز.
3 .حسنبیگی، م.. (1374» .(دیدار با شهریار؛ شعر صاعقه است» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید
علیزاده، تهران: نشر مرکز.
4 .دستغیب، عبدالعلی. (1374» .(محمدحسین شهریار» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید علیزاده،
تهران: نشر مرکز.
5 .زرقانی، سید مهدي. (1391 .(بوطیقاي کلاسیک بررسی تحلیلی ـ انتقادي نظریۀ شعر در منابع فلسفی. تهران:
سخن.
6 .شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1359 .(ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت. تهران: توس.
7 .شهریار، محمدحسین. (1376 .(دیوان شهریار. 4 جلد. تهران: انتشارات زرین و نگاه. چاپ هجدهم.
8 .شهریار، محمدحسین. (1386 .(دیوان شهریار. ج 1 .تهران: انتشارات زرین. چاپ سی و یک.ضرابی، علی اصغر. (1374» .(دیداري با شهریار» در به همین سادگی و زیبایی. به کوشش جمشید علیزاده، تهران: نشر
مرکز.
10 .عظیمی، محمد. (1368 .(از پنجرههاي زندگی (برگزیده غزل امروز). تهران: آگاه.
11 .علیپور، مصطفی. (1387 .(ساختار زبان شعر امروز. تهران: انتشارات فردوس، چاپ سوم.
12 .علیپور، مصطفی. (1388 .(دربارة زبان شعر. تهران: انتشارات فردوس.
13 .علیزاده، جمشید. (1374 .(به همین سادگی و زیبایی. تهران: نشر مرکز.
14 .فیروز ثمرین، اسماعیل. (1367» .(شهریار: زبان مادري شیرین است اما تعصب نباید داشت». کیهان فرهنگی، سال
پنجم، شماره 7 ،صص 33 ـ 32 .
15 .نیما یوشیج. (1385 .(درباره هنر و شعر و شاعري. به کوشش سیروس طاهباز، تهران: نگاه.
16 .نیک اندیش، بیوك. (1370 .(شهریار: خاطرات شهریار و دیگران. تهران: نشر سهیل.
17 .یوسفی، غلامحسین. (1371 .(چشمۀ روشن. تهران: انشتارات علمی، چاپ چهارم.
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه ي توست
اي گداي سر خوانت همه شاهان جهان
شهريار آمده دربان در خانه ي توست
#شهريار
چشمک نرگس مخمور به افسانه ي توست
اي گداي سر خوانت همه شاهان جهان
شهريار آمده دربان در خانه ي توست
#شهريار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
#شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
#شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتیم
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم# شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب
.
#شهریار
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتیم
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم# شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب
.
#شهریار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
شعر: استاد شهریار
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
شعر: استاد شهریار
صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب
صفای باغچه قلهک است و از توچال
نسیم همره بوی قرنفل آید و طیب
به گرد آیه توحید گل صحیفه باغ
ز سبزه چون خط زنگار شاهدان تذهیب
دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب
چو دو فرشته الهام شعر و موسیقی
روان ما شود از هر نگاهشان تهذیب
مگر فروشده از بارگاه یزدانند
که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسیب
صفای مجلس انس است شهریارا باش
که تا حبیب به ما ننگرد به چشم رقیب .
#استادشهریار
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب
صفای باغچه قلهک است و از توچال
نسیم همره بوی قرنفل آید و طیب
به گرد آیه توحید گل صحیفه باغ
ز سبزه چون خط زنگار شاهدان تذهیب
دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب
چو دو فرشته الهام شعر و موسیقی
روان ما شود از هر نگاهشان تهذیب
مگر فروشده از بارگاه یزدانند
که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسیب
صفای مجلس انس است شهریارا باش
که تا حبیب به ما ننگرد به چشم رقیب .
#استادشهریار
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
#شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
شهریار
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
#شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
شهریار