#خوزستان
#درد_دل
آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیلِ مکرمت که شنیدی سراب شد
چل گز سرشکِ خون ز برِ خاک درگذشت
لا، بل چهل قدم ز برِ ماهتاب شد
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد
عاقل کجا رود؟ که جهان دارِ ظلم گشت
نحل از کجا چرد؟ که گیا زهرِ ناب شد
کار جهان وبال جهان دان، که بر خدنگ
پرّ عقاب آفت جان عقاب شد...
خاقانیا، وفا مطلب ز اهل عصر، از آنک
در تنگنای دهر، وفا تنگیاب شد
#گزیده_از_قصاید_خاقانی_شروانی
#درد_دل
آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیلِ مکرمت که شنیدی سراب شد
چل گز سرشکِ خون ز برِ خاک درگذشت
لا، بل چهل قدم ز برِ ماهتاب شد
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد
عاقل کجا رود؟ که جهان دارِ ظلم گشت
نحل از کجا چرد؟ که گیا زهرِ ناب شد
کار جهان وبال جهان دان، که بر خدنگ
پرّ عقاب آفت جان عقاب شد...
خاقانیا، وفا مطلب ز اهل عصر، از آنک
در تنگنای دهر، وفا تنگیاب شد
#گزیده_از_قصاید_خاقانی_شروانی
خوزستان
درد_دل
آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیلِ مکرمت که شنیدی سراب شد
چل گز سرشکِ خون ز برِ خاک درگذشت
لا، بل چهل قدم ز برِ ماهتاب شد
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد
عاقل کجا رود؟ که جهان دارِ ظلم گشت
نحل از کجا چرد؟ که گیا زهرِ ناب شد
کار جهان وبال جهان دان، که بر خدنگ
پرّ عقاب آفت جان عقاب شد...
خاقانیا، وفا مطلب ز اهل عصر، از آنک
در تنگنای دهر، وفا تنگیاب شد
#گزیده_از_قصاید_خاقانی
درد_دل
آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیلِ مکرمت که شنیدی سراب شد
چل گز سرشکِ خون ز برِ خاک درگذشت
لا، بل چهل قدم ز برِ ماهتاب شد
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد
عاقل کجا رود؟ که جهان دارِ ظلم گشت
نحل از کجا چرد؟ که گیا زهرِ ناب شد
کار جهان وبال جهان دان، که بر خدنگ
پرّ عقاب آفت جان عقاب شد...
خاقانیا، وفا مطلب ز اهل عصر، از آنک
در تنگنای دهر، وفا تنگیاب شد
#گزیده_از_قصاید_خاقانی
چه لب تشنه ست خاکم...
#گزیده
#غزلی_از_غالب_دهلوی
نمی بینیم در عالم نشاطی کآسمان ما را
چو نور از چشم نابینا ز ساغر رُفت صهبا را
سرابِ آتش از افسردگی چون شمع تصویرم
فریب عشقبازی می دهم اهل تماشا را
من و ذوق تماشای کسی کز تابِ رخسارش
جگر بر تابه چسبد آفتاب عالم آرا
چه لب تشنه ست خاکم کآستینِ گردباد من
چو اشک از چهره از روی زمین برچید دریا را
دل مأیوس را تسکین به مردن می توان دادن
چه امّیدست آخر خضر و ادریس و مسیحا را؟
سر و کارم بوَد با ساقیی کز تندی خویش
نفس در سینه می لرزد ز موجِ باده مینا را
خطی بر هستی عالم کشیدیم از مژه بستن
ز خود رفتیم و هم با خویشتن بردیم دنیا را
ازین بیگانگی ها می تراود آشنایی ها
حیا می ورزد و در پرده رسوا می کند ما را
حذر از زمهریرِ سینۀ آسودگان غالب
چه منّت ها که بر دل نیست جان ناشکیبا را
#گزیده
#غزلی_از_غالب_دهلوی
نمی بینیم در عالم نشاطی کآسمان ما را
چو نور از چشم نابینا ز ساغر رُفت صهبا را
سرابِ آتش از افسردگی چون شمع تصویرم
فریب عشقبازی می دهم اهل تماشا را
من و ذوق تماشای کسی کز تابِ رخسارش
جگر بر تابه چسبد آفتاب عالم آرا
چه لب تشنه ست خاکم کآستینِ گردباد من
چو اشک از چهره از روی زمین برچید دریا را
دل مأیوس را تسکین به مردن می توان دادن
چه امّیدست آخر خضر و ادریس و مسیحا را؟
سر و کارم بوَد با ساقیی کز تندی خویش
نفس در سینه می لرزد ز موجِ باده مینا را
خطی بر هستی عالم کشیدیم از مژه بستن
ز خود رفتیم و هم با خویشتن بردیم دنیا را
ازین بیگانگی ها می تراود آشنایی ها
حیا می ورزد و در پرده رسوا می کند ما را
حذر از زمهریرِ سینۀ آسودگان غالب
چه منّت ها که بر دل نیست جان ناشکیبا را
#گزیده_ای_از_یک_ترکیب_بند
...یا حضرت رسول حسین تو مضطر است
وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است
یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش
کز هر طرف که مینگرد تیغ و خنجر است
یا حضرت رسول ، میان مخالفان
بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است
یا مرتضا ، حسین تو از ضرب دشمنان
بنگر که چون حسین تو بییار و یاور است
هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو
امروز دست و ضربت تو سخت درخور است
یا حضرت حسن ز جفای ستمگران
جان بر لب برادر با جان برابر است
ای فاطمه یتیم تو خفتهست و بر سرش
نی مادر است و نی پدر و نی برادر است
زین العباد ماند و کسش همنفس نماند
در خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند...
#وحشی_بافقی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین❤
...یا حضرت رسول حسین تو مضطر است
وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است
یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش
کز هر طرف که مینگرد تیغ و خنجر است
یا حضرت رسول ، میان مخالفان
بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است
یا مرتضا ، حسین تو از ضرب دشمنان
بنگر که چون حسین تو بییار و یاور است
هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو
امروز دست و ضربت تو سخت درخور است
یا حضرت حسن ز جفای ستمگران
جان بر لب برادر با جان برابر است
ای فاطمه یتیم تو خفتهست و بر سرش
نی مادر است و نی پدر و نی برادر است
زین العباد ماند و کسش همنفس نماند
در خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند...
#وحشی_بافقی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین❤
#گزیده_غزل
آسودگی به گوشه ی هستی ندیده ایم
جان داده ایم و کنج مزاری خریده ایم
چون شمع، بود منزل ما زیر پای ما
از پا نشسته ایم و به منزل رسیده ایم
هر کس کشید آرزوی خویش در کنار
ما دست خویش در بغل خود کشیده ایم
بالا گرفت کار من از آه آتشین
از ناله چون سپند به جایی رسیده ایم
فارغ نیم ز هرزه دوی همچو آسیا
بیهوده پای خویش به دامن کشیده ایم
#غنی_کشمیری
آسودگی به گوشه ی هستی ندیده ایم
جان داده ایم و کنج مزاری خریده ایم
چون شمع، بود منزل ما زیر پای ما
از پا نشسته ایم و به منزل رسیده ایم
هر کس کشید آرزوی خویش در کنار
ما دست خویش در بغل خود کشیده ایم
بالا گرفت کار من از آه آتشین
از ناله چون سپند به جایی رسیده ایم
فارغ نیم ز هرزه دوی همچو آسیا
بیهوده پای خویش به دامن کشیده ایم
#غنی_کشمیری
#گزیده_غزل
ز حِرمانم غمی در خاطرِ یاران شود پیدا
چو بیماری که مرگش بر پرستاران شود پیدا
چو پیدا گردم از راهی،چنان یاران رَمند از من
که بدمستی میانِ جمعِ هشیاران شود پیدا
بتی از حلقهی پرهیزگاران بر نمیخیزد
که بر مردم مسلمانیِ دینداران شود پیدا
پشیمانی مکش از بَیعِ من ، کاین سهل قیمت را
تو چون صاحب شوی، ذوقِ خریداران شود پیدا
زلیخا گو میارا بزم و فرشِ دلبری مفکن
که آن یوسف به زندان گرفتاران شود پیدا
#نظیری_نیشابوری
ز حِرمانم غمی در خاطرِ یاران شود پیدا
چو بیماری که مرگش بر پرستاران شود پیدا
چو پیدا گردم از راهی،چنان یاران رَمند از من
که بدمستی میانِ جمعِ هشیاران شود پیدا
بتی از حلقهی پرهیزگاران بر نمیخیزد
که بر مردم مسلمانیِ دینداران شود پیدا
پشیمانی مکش از بَیعِ من ، کاین سهل قیمت را
تو چون صاحب شوی، ذوقِ خریداران شود پیدا
زلیخا گو میارا بزم و فرشِ دلبری مفکن
که آن یوسف به زندان گرفتاران شود پیدا
#نظیری_نیشابوری
#گزیده_غزل
نمی توان به گَزَند از من انتقام کشید
که دایه زهر به طفلی مرا به کام کشید
زمانه یک نفَسم بر مرادِ خود نگذاشت
به هر که داد مراد، از من انتقام کشید
هزار نقشِ خوشم داد چرخ و تا دیدم
قلم گرفت و خطِ سَهو بر تمام کشید
به آه و ناله حریفم، ز جام و نغمه مگو
که کارم از مِی و مُطرب به این مقام کشید
چه جای من، که به جام شراب و طُرّهی حور
فرشته را ز فلک میتوان به دام کشید
بساطِ عافیت ای عقل و هوش، برچینید
دگر #نظیری بی ظرف، یک دو جام کشید
#نظیری_نیشابوری
نمی توان به گَزَند از من انتقام کشید
که دایه زهر به طفلی مرا به کام کشید
زمانه یک نفَسم بر مرادِ خود نگذاشت
به هر که داد مراد، از من انتقام کشید
هزار نقشِ خوشم داد چرخ و تا دیدم
قلم گرفت و خطِ سَهو بر تمام کشید
به آه و ناله حریفم، ز جام و نغمه مگو
که کارم از مِی و مُطرب به این مقام کشید
چه جای من، که به جام شراب و طُرّهی حور
فرشته را ز فلک میتوان به دام کشید
بساطِ عافیت ای عقل و هوش، برچینید
دگر #نظیری بی ظرف، یک دو جام کشید
#نظیری_نیشابوری
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
#فاضل_نظری
#خداحافظی
#گزیده_اشعار
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
#فاضل_نظری
#خداحافظی
#گزیده_اشعار
گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست
بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!
ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ
جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست
گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست
#فاضل_نظری
#خواب
#گزیده_اشعار
ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست
بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!
ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ
جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست
گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست
#فاضل_نظری
#خواب
#گزیده_اشعار
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
#فاضل_نظری
#اندوه
#گزیده_اشعار
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
#فاضل_نظری
#اندوه
#گزیده_اشعار
#گزیده_کتاب
مولانا حکمتهای متعددی را برای وقوعِ مرگ در عالم برمیشمرد، اما به نظر وی مهمترین حکمتِ مرگ، رسیدن به کمالِ برتر است. هر مرگی، مقدمهٔ حیاتی است، چنانکه انسان از جمادی سِیری را طی میکند تا به منزلِ انسانی میرسد و هیچ مرگی برایش توقّف و نابودی نیست:
آمده اول به اقلیمِ وجود
وز جمادی به نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کرد
وز جمادی یاد ناورد از نبرد
وز نباتی چون به حیوانی فتاد
نامدش حال نباتی هیچ یاد
(مثنوی، دفتر چهارم)
در خطِ سِیر از امرِ نامعلوم به جماد، نبات، حیوان و انسان، مرگهای مداومی را میبینیم که هر کدام مقدّمهای برای حیاتِ برتری است. بنابراین چه باک از مرگِ بدنِ عنصری و رهیدن از عالمِ خاکی:
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان برزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم!؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
(مثنوی، دفتر سوم)
با این نگرشِ پویا و زنده است که مرگ چونان آبِ حیات، زندگیبخشی در تاریکی دانسته میشود.
مرگ دان آنک اتفاقِ امت است
آبِ حیوانی نهان در ظلمت است
(مثنوی، دفتر سوم
مولانا حکمتهای متعددی را برای وقوعِ مرگ در عالم برمیشمرد، اما به نظر وی مهمترین حکمتِ مرگ، رسیدن به کمالِ برتر است. هر مرگی، مقدمهٔ حیاتی است، چنانکه انسان از جمادی سِیری را طی میکند تا به منزلِ انسانی میرسد و هیچ مرگی برایش توقّف و نابودی نیست:
آمده اول به اقلیمِ وجود
وز جمادی به نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کرد
وز جمادی یاد ناورد از نبرد
وز نباتی چون به حیوانی فتاد
نامدش حال نباتی هیچ یاد
(مثنوی، دفتر چهارم)
در خطِ سِیر از امرِ نامعلوم به جماد، نبات، حیوان و انسان، مرگهای مداومی را میبینیم که هر کدام مقدّمهای برای حیاتِ برتری است. بنابراین چه باک از مرگِ بدنِ عنصری و رهیدن از عالمِ خاکی:
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان برزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم!؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
(مثنوی، دفتر سوم)
با این نگرشِ پویا و زنده است که مرگ چونان آبِ حیات، زندگیبخشی در تاریکی دانسته میشود.
مرگ دان آنک اتفاقِ امت است
آبِ حیوانی نهان در ظلمت است
(مثنوی، دفتر سوم
مناجات
#گزیده از مثنوی « طلسم حیرت » بیدل دهلوی
الهی تهمتْ آلودِ ظهوریم
ز هستی تا عدم یک دشت دوریم
غباریم از وجود ما چه ریزد
سرابیم از نمودِ ما چه خیزد...
#گزیده از مثنوی « طلسم حیرت » بیدل دهلوی
الهی تهمتْ آلودِ ظهوریم
ز هستی تا عدم یک دشت دوریم
غباریم از وجود ما چه ریزد
سرابیم از نمودِ ما چه خیزد...
#موسیقی_بیکلام
#گزیده_کتاب
دانستن اینکه موسیقی
چه چیزی را در ما
مورد خطاب قرار میدهد،
آسان نیست.
مسلم این است که موسیقی
چنان به عمق جانمان میرسد
که جنون هم نمیتواند به آن برسد.
#امیل_سیوران
«سرزمین موعود»... کِلی اندرو...
#گزیده_کتاب
دانستن اینکه موسیقی
چه چیزی را در ما
مورد خطاب قرار میدهد،
آسان نیست.
مسلم این است که موسیقی
چنان به عمق جانمان میرسد
که جنون هم نمیتواند به آن برسد.
#امیل_سیوران
«سرزمین موعود»... کِلی اندرو...
Telegram
attach 📎
#حکایت
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
#گزیده ای از کتاب: توسعه یا چپاول
#اثر_پیتر_اوانز
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
#گزیده ای از کتاب: توسعه یا چپاول
#اثر_پیتر_اوانز
#حکایت
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
#گزیده ای از کتاب: توسعه یا چپاول
#اثر_پیتر_اوانز
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
#گزیده ای از کتاب: توسعه یا چپاول
#اثر_پیتر_اوانز
#حکایت
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
#گزیده ای از کتاب: توسعه یا چپاول
#اثر_پیتر_اوانز
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
#گزیده ای از کتاب: توسعه یا چپاول
#اثر_پیتر_اوانز