زندیقی را نزد خلیفه آوردند که دربارۀ او حکم کند.
خلیفه گفت: «به من خبر دادهاند که تو زندیقی و کُفر میگویی!»
مرد گفت: «حاشا و کلا!
من نماز میگزارم و روزه میگیرم و جز خدا را نمیپرستم.»
خلیفه گفت: «دروغ میگویی! سخن راست بگو،
ورنه فرمان دهم كه تو را چندان تازیانه زنند که
به زندیقیات اقرار دهی.»
مرد گفت: «شگفتا! این چه حالت است؟!
مصطفی صلواتاللهعلیهوآله شمشیر میزد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که بر جای او نشستهای،
تازیانه میزنی که به کافری اقرار دهید!؟
📚 #لطائف_الطوائف
#فخرالدین_علی_صفی
(پسرِ کمال الدین حسین واعظ کاشفی)
#حکایت
خلیفه گفت: «به من خبر دادهاند که تو زندیقی و کُفر میگویی!»
مرد گفت: «حاشا و کلا!
من نماز میگزارم و روزه میگیرم و جز خدا را نمیپرستم.»
خلیفه گفت: «دروغ میگویی! سخن راست بگو،
ورنه فرمان دهم كه تو را چندان تازیانه زنند که
به زندیقیات اقرار دهی.»
مرد گفت: «شگفتا! این چه حالت است؟!
مصطفی صلواتاللهعلیهوآله شمشیر میزد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که بر جای او نشستهای،
تازیانه میزنی که به کافری اقرار دهید!؟
📚 #لطائف_الطوائف
#فخرالدین_علی_صفی
(پسرِ کمال الدین حسین واعظ کاشفی)
#حکایت