Audio
یک شاخه گل شماره ۲۰۶
آواز :
تو که درد دل ديوانه من ميداني
چند دور از تو خورم خون جگر پنهانی
عاشق عشقم ودیوانه دیوانگیم
منما راه که دارم سر سرگردانی
دل به دریا زدن و دم نزدن می خواهد
هر خسی را نرسد زندگی طوفانی
گر تو از بی سروسامانی من دلشادی
سرفرازم من از این بی سرو سامانی
شادی هر دو جهانش نکشد جانب خویش
آن دلی را که تو گاهی به هوس زنجانی
ما ندیدیم به استادی تو صیادی
مشکل است این همه دل برد به این آسانی...
صدا #گلپا
شعر #عمادخراسانی
تنظیم #جوادمعروفی
نوازندگان :
#ورزنده
#افتتاح
گوینده #آذرپژوهش
مایه #بیات_ترک
آواز :
تو که درد دل ديوانه من ميداني
چند دور از تو خورم خون جگر پنهانی
عاشق عشقم ودیوانه دیوانگیم
منما راه که دارم سر سرگردانی
دل به دریا زدن و دم نزدن می خواهد
هر خسی را نرسد زندگی طوفانی
گر تو از بی سروسامانی من دلشادی
سرفرازم من از این بی سرو سامانی
شادی هر دو جهانش نکشد جانب خویش
آن دلی را که تو گاهی به هوس زنجانی
ما ندیدیم به استادی تو صیادی
مشکل است این همه دل برد به این آسانی...
صدا #گلپا
شعر #عمادخراسانی
تنظیم #جوادمعروفی
نوازندگان :
#ورزنده
#افتتاح
گوینده #آذرپژوهش
مایه #بیات_ترک
ای آسمان! مگر دل دیوانة منی؟
كاین گونه شعله میكشی و نعره میزنی
نالان و اشكبار مگر عاشقی و مست؟
با خویشتن چو ما مگر ای دوست دشمنی؟
طبع بتانی؟ ای كه چنین در تغیری!
یا خاطرات عمر؟ كه تاریك و روشنی
چون من رواست هر چه بسوزی، كه بیسبب
بدنام دهر گشتهای و پاكدامنی
بدنامی تو بود و غم ما هر آنچه بود
شد وقت آنكه خیمه از این خاك بَر كَنی
ای سقف محبسِ بشر! این آه و نالهها
نگشوده است ای عجب اندر تو روزنی
این قدر بار خاطر زندانیان خاك
نشكسته است پشت تو، سنگی تو؟ آهنی؟
وقت است كز تحمل این بار بگذری
خود را بر این گروه پریشان در افكنی
من مستم و تو نعرهزن، امشب حكایتیست
میخانهات كجاست كه سرخوشتر از منی؟
چون زیر خاك تیره شدم یاد من بكن
هر جا كه حلقه دیدی دستی به گردنی
دانی كه آگه است ز حال دلِ عماد؟!
آن برزگر كه آتشش افتد به خرمنی
#عمادخراسانی
#آسمان_دلتان_باطراوت
#زندگی_تان_به_بخشندگی_آسمان
كاین گونه شعله میكشی و نعره میزنی
نالان و اشكبار مگر عاشقی و مست؟
با خویشتن چو ما مگر ای دوست دشمنی؟
طبع بتانی؟ ای كه چنین در تغیری!
یا خاطرات عمر؟ كه تاریك و روشنی
چون من رواست هر چه بسوزی، كه بیسبب
بدنام دهر گشتهای و پاكدامنی
بدنامی تو بود و غم ما هر آنچه بود
شد وقت آنكه خیمه از این خاك بَر كَنی
ای سقف محبسِ بشر! این آه و نالهها
نگشوده است ای عجب اندر تو روزنی
این قدر بار خاطر زندانیان خاك
نشكسته است پشت تو، سنگی تو؟ آهنی؟
وقت است كز تحمل این بار بگذری
خود را بر این گروه پریشان در افكنی
من مستم و تو نعرهزن، امشب حكایتیست
میخانهات كجاست كه سرخوشتر از منی؟
چون زیر خاك تیره شدم یاد من بكن
هر جا كه حلقه دیدی دستی به گردنی
دانی كه آگه است ز حال دلِ عماد؟!
آن برزگر كه آتشش افتد به خرمنی
#عمادخراسانی
#آسمان_دلتان_باطراوت
#زندگی_تان_به_بخشندگی_آسمان
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز
حمیرا
از برنامه گلهای رنگارنگ 500
بانو #حمیرا
با همراهی
#پرویزیاحقی
#مجیدنجاحی
شعر: #عمادخراسانی
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز...
بانو #حمیرا
با همراهی
#پرویزیاحقی
#مجیدنجاحی
شعر: #عمادخراسانی
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز...
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت
خیره شدچشم دل ازجلوه ی مستانه ی او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن کار من از کار گذشت
هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت
یاد آن صبح درخشنده که میگفت "عماد"
عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت
#عمادخراسانی
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت
خیره شدچشم دل ازجلوه ی مستانه ی او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن کار من از کار گذشت
هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت
یاد آن صبح درخشنده که میگفت "عماد"
عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت
#عمادخراسانی
اهل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد
نخورم مِی، غم جانانه اگر بگذارد
گوشهای گیرم و فارغ ز شر و شور شَوم
حسرت گوشهی میخانه اگر بگذارد
عهد کردم نشوم همدم پیمانشکنان
هوسِ گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حیرت بِرَهم
حیرت اینهمه افسانه اگر بگذارد
شمع میخواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهی دیوانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت "عماد"
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد
#عمادخراسانی
نخورم مِی، غم جانانه اگر بگذارد
گوشهای گیرم و فارغ ز شر و شور شَوم
حسرت گوشهی میخانه اگر بگذارد
عهد کردم نشوم همدم پیمانشکنان
هوسِ گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حیرت بِرَهم
حیرت اینهمه افسانه اگر بگذارد
شمع میخواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهی دیوانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت "عماد"
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد
#عمادخراسانی
گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر
باز كن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را كه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
مست مستم، مشكن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر
چه به میخانه چه محراب، حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تا روم از پی یار دگری می باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر
گر بهشتی است، رخ توست نگارا! كه در آن
می توان كرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا! كه بود
عاشقان را حرم و دیر و كلیسای دگر
#عمادخراسانی
باز كن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را كه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
مست مستم، مشكن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر
چه به میخانه چه محراب، حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تا روم از پی یار دگری می باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر
گر بهشتی است، رخ توست نگارا! كه در آن
می توان كرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا! كه بود
عاشقان را حرم و دیر و كلیسای دگر
#عمادخراسانی
سر ز بالین به چه امید برآرم سحری
که در آن روز نبینم رخت ای همچو پری
آه از آن شب که نگیری خبر از من در خواب
وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری
#عمادخراسانی
که در آن روز نبینم رخت ای همچو پری
آه از آن شب که نگیری خبر از من در خواب
وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری
#عمادخراسانی
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
ورنه اینقدر مَهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت
حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود
گر تو ای عشق نه مشّاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفاپیشه چه آسان بودی
چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه تویی
حرم و دیر توئی کعبه و بتخانه تویی
راز شیرینی این عالم افسانه تویی
لب دلدار توئی، طرّه جانان تویی
گرچه از چشم بتی بیدل و دینم ای عشق
هرچه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای در کارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
باز اگر بوی مئی هست ز میخانه ی توست
باز اگر آب حیاتی است به پیمانه ی توست
باز اگر راحت جانی بود افسانه ی توست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه ی توست
شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی
خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم
بی خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم
گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که بدنیا باشم
بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه ی من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه ی من
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه ی تو
عاقلان بیهده خندند به دیوانه ی تو
نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آندل که نشد مست ز میخانه تو
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آندلی کز تو نلرزد بچه ارزد ای عشق
#عمادخراسانی
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
ورنه اینقدر مَهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت
حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود
گر تو ای عشق نه مشّاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفاپیشه چه آسان بودی
چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه تویی
حرم و دیر توئی کعبه و بتخانه تویی
راز شیرینی این عالم افسانه تویی
لب دلدار توئی، طرّه جانان تویی
گرچه از چشم بتی بیدل و دینم ای عشق
هرچه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای در کارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
باز اگر بوی مئی هست ز میخانه ی توست
باز اگر آب حیاتی است به پیمانه ی توست
باز اگر راحت جانی بود افسانه ی توست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه ی توست
شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی
خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم
بی خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم
گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که بدنیا باشم
بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه ی من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه ی من
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه ی تو
عاقلان بیهده خندند به دیوانه ی تو
نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آندل که نشد مست ز میخانه تو
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آندلی کز تو نلرزد بچه ارزد ای عشق
#عمادخراسانی
سر ز بالین به چه امید برآرم سحری
که در آن روز نبینم رخت ای همچو پری
آه از آن شب که نگیری خبر از من در خواب
وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری
#عمادخراسانی
که در آن روز نبینم رخت ای همچو پری
آه از آن شب که نگیری خبر از من در خواب
وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری
#عمادخراسانی