عاشقی به در خانه یارش رفت و در زد.
معشوق گفت: كیست؟
عاشق گفت: من هستم. عاشق شما!
معشوق گفت: برو، هنوز زمان ورود خامان و ناپختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی. باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی، هنوز آمادگی عشق را نداری.
عاشق بیچاره برگشت و یكسال در آتش دوری و جدایی سوخت، پس از یك سال دوباره به در خانه معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی ادبانه ای از دهانش بیرون نیاید. با كمال ادب ایستاد.
معشوق گفت: كیست در می زند؟
عاشق گفت: ای دلبر دل ربا، تو خودت هستی. تویی، تو!
معشوق در باز كرد و گفت اكنون تو و من یكی در خانه عشق جا نمی شود. یك "من" بیشتر نیست. دو "من" شدیم به درون خانه بیا.
حالا عشق ما مانند سر نخ است كه اگر دو شاخه باشد در سوزن نمی رود.
گفت اكنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من را در سرا
#برگرفته_از_مثنوی
#مولانا
معشوق گفت: كیست؟
عاشق گفت: من هستم. عاشق شما!
معشوق گفت: برو، هنوز زمان ورود خامان و ناپختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی. باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی، هنوز آمادگی عشق را نداری.
عاشق بیچاره برگشت و یكسال در آتش دوری و جدایی سوخت، پس از یك سال دوباره به در خانه معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی ادبانه ای از دهانش بیرون نیاید. با كمال ادب ایستاد.
معشوق گفت: كیست در می زند؟
عاشق گفت: ای دلبر دل ربا، تو خودت هستی. تویی، تو!
معشوق در باز كرد و گفت اكنون تو و من یكی در خانه عشق جا نمی شود. یك "من" بیشتر نیست. دو "من" شدیم به درون خانه بیا.
حالا عشق ما مانند سر نخ است كه اگر دو شاخه باشد در سوزن نمی رود.
گفت اكنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من را در سرا
#برگرفته_از_مثنوی
#مولانا
"فرشتگان و شیاطین درون"
از دیدگاه محی الدین بن عربی و مولانا فرشتگان مقرّب چون جبرئیل و میکائیل و شیاطین انس و جن و همۀ پیامبران از آدم تا خاتم همه در همۀ انسانها به گونه ای تجلّی دارند و همه در خدمت آدمیان هستند و سر در خط فرمان دارند و جوهر انسانیت را ساجد و عابدند، الّا ابلیس که مقام انسان را انکار می کند چون روح قدسی او را نمی بیند و او را خاک می شناسد و آب و گل می شمارد. این شیطان سرکش است که باید به دعوت رسول یا دعوت عقل که رسول داخل است مسلمان شود، چنانکه پیامبر فرمود:
شیطانِ من به دست من مسلمان شده است:
از اسلم شیطانی شد نفسِ تو ربّانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا...
دیوان شمس
#برگرفته از کتاب «در صحبت قرآن»
استادالهی قمشه ای
از دیدگاه محی الدین بن عربی و مولانا فرشتگان مقرّب چون جبرئیل و میکائیل و شیاطین انس و جن و همۀ پیامبران از آدم تا خاتم همه در همۀ انسانها به گونه ای تجلّی دارند و همه در خدمت آدمیان هستند و سر در خط فرمان دارند و جوهر انسانیت را ساجد و عابدند، الّا ابلیس که مقام انسان را انکار می کند چون روح قدسی او را نمی بیند و او را خاک می شناسد و آب و گل می شمارد. این شیطان سرکش است که باید به دعوت رسول یا دعوت عقل که رسول داخل است مسلمان شود، چنانکه پیامبر فرمود:
شیطانِ من به دست من مسلمان شده است:
از اسلم شیطانی شد نفسِ تو ربّانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا...
دیوان شمس
#برگرفته از کتاب «در صحبت قرآن»
استادالهی قمشه ای
#عشق_و_عقل
در این وادی، کفر و ایمان صوری و شک و یقین وهمی، که عین یکدیگرند، جمله می سوزد و عقل عافیت اندیشِ مصلحت بین چون دود پیش آتش عشق محو می شود. یا به تعبیر دیگر عقل در آتش طلب به عشق بدل می شود و چون طلای مذاب سوزان و درخشان و خندان و گریان و گران سنگ از کوره بیرون می آید و همان خرد که به تعبیر حافظ قید مجانین عشق می فرمود، به بوی سنبل زلف معشوق مطلق مست و دیوانه می شود.
عشق همان عقل است که از مضیق جهات درگذشته و از جهان «سو» به جهان «بی سو» راه یافته است، همان عصای موسی است که در آغاز تکیه گاه بود و کارهای گوناگون از ریختن برگ بر گوسفندان و تنظیم امور زندگانی و غور و تفکر و استدلال و جاه و چاره و عاقبت اندیشی از وی بر می آمد اما وقتی موسی آن را به فرمان الهی بیانداخت بناگاه اژدهایی شد که موسی را به هراس انداخت. این اژدهای عشق است که ناگاه از چوب خشک و غیر قابل انعطاف عقل بیرون می آید، و فرعون نفس را با همۀ مارها و افعیهای دروغین فرو می بلعد.
#برگرفته_از_کتاب_مقالات
#به_قلم_الهی_قمشه_ای
در این وادی، کفر و ایمان صوری و شک و یقین وهمی، که عین یکدیگرند، جمله می سوزد و عقل عافیت اندیشِ مصلحت بین چون دود پیش آتش عشق محو می شود. یا به تعبیر دیگر عقل در آتش طلب به عشق بدل می شود و چون طلای مذاب سوزان و درخشان و خندان و گریان و گران سنگ از کوره بیرون می آید و همان خرد که به تعبیر حافظ قید مجانین عشق می فرمود، به بوی سنبل زلف معشوق مطلق مست و دیوانه می شود.
عشق همان عقل است که از مضیق جهات درگذشته و از جهان «سو» به جهان «بی سو» راه یافته است، همان عصای موسی است که در آغاز تکیه گاه بود و کارهای گوناگون از ریختن برگ بر گوسفندان و تنظیم امور زندگانی و غور و تفکر و استدلال و جاه و چاره و عاقبت اندیشی از وی بر می آمد اما وقتی موسی آن را به فرمان الهی بیانداخت بناگاه اژدهایی شد که موسی را به هراس انداخت. این اژدهای عشق است که ناگاه از چوب خشک و غیر قابل انعطاف عقل بیرون می آید، و فرعون نفس را با همۀ مارها و افعیهای دروغین فرو می بلعد.
#برگرفته_از_کتاب_مقالات
#به_قلم_الهی_قمشه_ای
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند.
صاحبدلی بر او بگذشت گفت:
تورا مشاهره چندست؟؟؟
گفت: هیچ.
گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟؟
گفت: از بهر خدای میخوانم..
گفت:از بهر خدا مخوان..
گر تو قرآن
بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی..
#برگرفته_ازنثرگلستان_سعدی
صاحبدلی بر او بگذشت گفت:
تورا مشاهره چندست؟؟؟
گفت: هیچ.
گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟؟
گفت: از بهر خدای میخوانم..
گفت:از بهر خدا مخوان..
گر تو قرآن
بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی..
#برگرفته_ازنثرگلستان_سعدی
" تقوا "
تقوا نگاه داشتنِ نفسْ است از هر آلودگی ، و بدترین آلودگی نخست بیهودگی است که آدمی عمر و فرصتِ طلاییِ زندگی را به بازیچه های کودکانه از کَف بدهد و در سرش هیچ سودایی و در جانش هیچ دردی از عشق به گوهرِ انسانیت نباشد .
ذره ای دردم ده ای درمانِ من
زانکه بی دردت بمیرد جان من
جانم آلوده ست از بیهودگی
من ندارم طاقت آلودگی
ذره ای درد از همه آفاق به
در دو عالم یک دلِ مشتاق به
عطار
#برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "
#اثر الهی قمشه ای
تقوا نگاه داشتنِ نفسْ است از هر آلودگی ، و بدترین آلودگی نخست بیهودگی است که آدمی عمر و فرصتِ طلاییِ زندگی را به بازیچه های کودکانه از کَف بدهد و در سرش هیچ سودایی و در جانش هیچ دردی از عشق به گوهرِ انسانیت نباشد .
ذره ای دردم ده ای درمانِ من
زانکه بی دردت بمیرد جان من
جانم آلوده ست از بیهودگی
من ندارم طاقت آلودگی
ذره ای درد از همه آفاق به
در دو عالم یک دلِ مشتاق به
عطار
#برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "
#اثر الهی قمشه ای
گزیده ای از چهار مرغ مثنوی معنوی حضرت مولانا
مولانا می فرماید علت سقوط افراد از حالت والاگرایی و انسانی به حالت ظلم و جور و خودپرستی و... چهار دلیل دارد و این چهار عامل را به چهار مرغ شوم و فتنه گر در درون انسان تشبیه کرده است
1- اردک نماد آز و طمع :
اردک حیوانی است چه سیر و یا گرسنه باشد همیشه نوکش روی زمین است . و بعضی از انسانها به این خاطر به اردک تشبیه کرده است که هر چه دارای پول ومقام باشند باز هم می خواهند! و این طمعشان قابل سیر شدن نیست
2- خروس نماد قدرت وشهوت :
این را هم یکی دیگر از مشکلات دنیا می داند. ستمگری و قدرت پرستی و شهوت و بی بند و باری جنسی که در جوامع مشاهده می شود و همچنین تجاوز به حقوق انسانها و آزار جنسی آدمها ناشی از این مسئله میداند
3-مرغ طاووس نماد زیبایی ظاهری :
چشم و هم چشمی ها ، تلاش برای رسیدن به زیبایی کذایی ، خودنمایی ، گفتار بی عمل ، دروغ فریبنده و خوش آیند گفتن بجای بیان واقعیت ، اینگونه اعمال انسانها را تشبیه به طاووس کرده است
4- در انتها مرغ چهارم را کلاغ می نامد . کلاغ نماد بلند پروازی کذایی است
منظور مولانا از کلاغ افراد نارسیسم یا خود پرست می باشند چون در تمثیل ها ، کلاغ آرزو دارد که عقاب باشد یعنی کسی که عقده دارد خود را در مقام بالا ببیند ولی این توانایی رشد یا در او نیست یا نمی خواهد با سعی و تلاش و کوشش به آن برسد بنابراین برای رسیدن به مقصود دست به هر کاری می زند بویژه می کوشد تا از دیگران پل ساخته و از آن عبور کند.
مولوی در توصیف این چهار مرغ می خواهد بگوید تنها راهی که انسان میتواند به اخلاقیات روی آورد و از ظاهر به معنا برسد باید این چهار مرغ شوم درون خود را گردن زده و یا آنرا نابود کند .
با آرزوی رسیدن به مقام والای انسانی
#برگرفته از كتاب ارزشمند
#مثنوی معنوی از مولانا
مولانا می فرماید علت سقوط افراد از حالت والاگرایی و انسانی به حالت ظلم و جور و خودپرستی و... چهار دلیل دارد و این چهار عامل را به چهار مرغ شوم و فتنه گر در درون انسان تشبیه کرده است
1- اردک نماد آز و طمع :
اردک حیوانی است چه سیر و یا گرسنه باشد همیشه نوکش روی زمین است . و بعضی از انسانها به این خاطر به اردک تشبیه کرده است که هر چه دارای پول ومقام باشند باز هم می خواهند! و این طمعشان قابل سیر شدن نیست
2- خروس نماد قدرت وشهوت :
این را هم یکی دیگر از مشکلات دنیا می داند. ستمگری و قدرت پرستی و شهوت و بی بند و باری جنسی که در جوامع مشاهده می شود و همچنین تجاوز به حقوق انسانها و آزار جنسی آدمها ناشی از این مسئله میداند
3-مرغ طاووس نماد زیبایی ظاهری :
چشم و هم چشمی ها ، تلاش برای رسیدن به زیبایی کذایی ، خودنمایی ، گفتار بی عمل ، دروغ فریبنده و خوش آیند گفتن بجای بیان واقعیت ، اینگونه اعمال انسانها را تشبیه به طاووس کرده است
4- در انتها مرغ چهارم را کلاغ می نامد . کلاغ نماد بلند پروازی کذایی است
منظور مولانا از کلاغ افراد نارسیسم یا خود پرست می باشند چون در تمثیل ها ، کلاغ آرزو دارد که عقاب باشد یعنی کسی که عقده دارد خود را در مقام بالا ببیند ولی این توانایی رشد یا در او نیست یا نمی خواهد با سعی و تلاش و کوشش به آن برسد بنابراین برای رسیدن به مقصود دست به هر کاری می زند بویژه می کوشد تا از دیگران پل ساخته و از آن عبور کند.
مولوی در توصیف این چهار مرغ می خواهد بگوید تنها راهی که انسان میتواند به اخلاقیات روی آورد و از ظاهر به معنا برسد باید این چهار مرغ شوم درون خود را گردن زده و یا آنرا نابود کند .
با آرزوی رسیدن به مقام والای انسانی
#برگرفته از كتاب ارزشمند
#مثنوی معنوی از مولانا
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....
به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...
#برگرفته از فیه ما فیه
#مولوی
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....
به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...
#برگرفته از فیه ما فیه
#مولوی
#حکایت
گروهى از افراد بى پروا و بى بند و بار، به سراغ عارف وارسته اى آمدند و به او ناسزا گفتند و او را كتک زدند و رنجاندند،
او نزد مرشد راه شناس خود رفت و از وضع نابسامان روزگار گله كرد.
مرشد راه شناس به او گفت: اى فرزند! لباس عارفان، لباس تحمل و صبر است، حوصله داشته باش و ناگواريها را با عفو و بزرگوارى و مقاومت بر خود هموار ساز.
گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو خاک خواهی شد
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی
#برگرفته_از_گلستان_سعدی
گروهى از افراد بى پروا و بى بند و بار، به سراغ عارف وارسته اى آمدند و به او ناسزا گفتند و او را كتک زدند و رنجاندند،
او نزد مرشد راه شناس خود رفت و از وضع نابسامان روزگار گله كرد.
مرشد راه شناس به او گفت: اى فرزند! لباس عارفان، لباس تحمل و صبر است، حوصله داشته باش و ناگواريها را با عفو و بزرگوارى و مقاومت بر خود هموار ساز.
گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو خاک خواهی شد
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی
#برگرفته_از_گلستان_سعدی
ابو حنیفه روزی می گذشت
کودکی را دید که در گل بمانده.
گفت: گوش دار تا نیفتی
گفت: افتادن من سهل است، اگر بیفتم تنها باشم.
امّا تو گوش دار، که اگر پای تو بلغزد؛
همۀ مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند.
#تذکرة الاولیاء
#عطار_نیشابوری
#برگرفته از مقدمه کتاب
#گزیدۀ منطق الطیر
کودکی را دید که در گل بمانده.
گفت: گوش دار تا نیفتی
گفت: افتادن من سهل است، اگر بیفتم تنها باشم.
امّا تو گوش دار، که اگر پای تو بلغزد؛
همۀ مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند.
#تذکرة الاولیاء
#عطار_نیشابوری
#برگرفته از مقدمه کتاب
#گزیدۀ منطق الطیر