معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گر میسّر نشد اسباب نشاطم غم نیست
پیشِ من چینِ جبین از لبِ خندان کم نیست

#غنی_کشمیری
عاشق به فنا سیر ز معشوق نگردد
ماهی طلبِ آب کند گرچه غذا شد

#غنی_کشمیری
تا کار تو بیداری شبهای دراز است
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است

چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است

گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است

#غنی_کشمیری
می‌برد ره به کمال آدم خاکی ز سفر

می‌شود کاسه‌ی گل، ساخته از گردیدن

#غنی_کشمیری
می‌برد ره به کمال آدم خاکی ز سفر

می‌شود کاسه‌ی گل، ساخته از گردیدن

#غنی_کشمیری
تا کار تو بیداری شبهای دراز است
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است

چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است

گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است

#غنی_کشمیری
پیکر ساقی سراپا گویی از گُل ساختند
دست گل ،پا گل، بدن گل، چهره گل، رخسار گل...

#غنی_کشمیری
عزت شاه و گدا زیر زمین یکسان است
می‌کند خاک برای همه‌کس جا، خالی

#غنی_کشمیری
‏شَرفِ ذات به تقلید نگردد حاصل،

گاو و خر را نکند خوردن گندم آدم...

#غنی_کشمیری
شعرِ دگران را همه دارند به خاطر
شعری که "غنی" گفت ، کسی یاد ندارد!
#غنی_کشمیری
"غنی"! روزِ سیاهِ پیرِ کنعان را تماشا کن
که روشن کرد نور دیده اش چشمِ زلیخا را
#غنی_کشمیری
مژه ام بر مژه از جوشِ حلاوت چسبید!
دیدم از بس‌که به خواب، آن لب شیرین، امشب

#غنی_کشمیری
تا کار تو بیداری شبهای دراز است
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است

چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است

گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است

#غنی_کشمیری
چنان به یادِ سر زلف او گرفتاریم

که غیر خانه‌ی زنجیر نیست منزل ما!

#غنی_کشمیری
 
تابوت مرده‌ای دوش هشیار کرد ما را
پای به خواب رفته، بیدار کرد ما را

شمعِ فانوس نیَم، لیک ز بی‌سامانی
غیرِ دیوارِ سرا، پیرهنی نیست مرا

نیست باری در جهان سنگین‌تر از بار وجود
پشتْ خم شد، زندگی را تا بسر بردیم ما

اشعارِ آبدارم تا شد محیطِ عالم
انداختند در آب یاران سفینه‌ها را

مرگْ گوارا شود، موی چو گردد سفید
لذّت دیگر بود، خوابِ دمِ صبح را

تو نونهالی و ما همچو ریشه‌ایم ترا
بوَد ترقّیِ حسنت گلِ تنزّل ما

ما زندگی از دیدن رخسار تو داریم
آخر نگه ما، نفس بازپسین است

به گردون گر رود، کاری نسازد
که آهِ بلهوس، تیر هوایی‌ست

به‌سان اشکِ شمع از تیره‌بختی
گریزان چشم من از روشنایی‌ست

بالش خوبان دگر از پر است
شوخ مرا فتنه به زیر سر است!

در جهان نتوان نشان از سیرچشمی یافتن
چشمۀ خورشید هم محتاج آب شبنم است

افتادن و برخاستن باده‌پرستان
در مذهبِ رندان خرابات، نماز است

می نیست چو در کاسه، مرا رعشه در اعضاست
دستم به نظر، پنجۀ طنبورنواز است

چون آستین همیشه جبینم ز چین پُراست
یعنی دلم زدست تو ای نازنین پُراست

هر کس به درگه کرمت برد تحفه‌ای
ما را زدست خالی خود آستین پُر است

جز زیر خاک، جای منِ خاکسار نیست
روی زمین ز مردم بالانشین پُر است

گر کسی مَی نخرد غم مخور ای باده‌فروش
این متاعی‌ست که چون کهنه شود، بیش بهاست

ای خوشا حال سبکباری که در راه طلب
خانه بر دوش است و بارِ خانه‌اش بر دوش نیست

استماع دوستان آورد ما را در سخن
پرده‌های ساز ما جز پرده‌های گوش نیست

شعر اگر اعجاز باشد، بی‌بلند و پست نیست
در یدِ بیضا همه انگشتها یکدست نیست

تا سرش از بوی مَی شد گرم، خُمها را شکست
هیچ کس در دور ما چون محتسب بدمست نیست!

بر نداریم از اشعار کسی مضمون را
طبع نازک، سخن کس نتواند برداشت

به چشم خود نتوان دید صبحِ پیری را
خوشم که دیده ز مو پیشتر سفید شده‌ست!

با دوست اگر دم زنم از قرب، چه دور است
کم نیستم از سایه که همسایۀ نور است

زنده نتوان بود بی‌لعلت که مشتاق ترا
یا لب شیرین تو، یا جان شیرین بر لب است

بس که آزرده‌ام از دیدن مردم چه عجب
مردم دیده اگر از نظرم افتاده است؟

گرچه ما را نیست چون آیینه جز یک نانِ خشک
هر نفس در خانۀ من میهمانی تازه است

عاشقان را جنبش مژگان چشم یار کُشت
عالمی را اضطراب نبض این بیمار کشت.



#غنی_کشمیری
تا کار تو بیداری شبهای دراز است
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است

چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است

گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است

#غنی_کشمیری
تا کار تو بیداری شبهای دراز است
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است

چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است

گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است

#غنی_کشمیری