کوتاه امل باش که چون رشتهٔ سوزن
پیوسته گره می‌خورد آن سر که دراز است...


#قدسی_مشهدی
مجموعه خیال/ علیرضا ذکاوتی قراگزلو

تیرش تمام سینه‌پسند است و دل‌نشین
این غمزه دست‌پرور طرزِ نگاه کیست؟

#قدسی_مشهدی

زورم به یک اشارهٔ ابرو نمی‌رسد
هرگز به ناتوانی من مو نمی‌رسد

قمری فکنده طوق به‌تقلید در گلو
چون گردنش به حلقهٔ گیسو نمی‌رسد

انصاف بین که پای به دامن کشیده‌ام
با جامه‌ای که تا سر زانو نمی‌رسد

لب‌تشنگانِ ناز تسلی نمی‌شوند
تا چین زلف یار به ابرو نمی‌رسد

از چشم تو که دیدهٔ بد دور باد از او
غیر از نگاهِ دور به آهو نمی‌رسد

زلفت به بردن دلم اعجاز می‌کند
نوبت بدان دو نرگس جادو نمی‌رسد

#قدسی_مشهدی

گر کنم گریه به اندازه چشم تر خویش
گیرد از غیرت من، ابر چو دریا سر خویش

با خیال تو چو شب دست در آغوش کنم
صبح با مهر ز یک جیب برآرم سر خویش

#قدسی_مشهدی

گر کنم گریه به اندازه چشم تر خویش
گیرد از غیرت من، ابر چو دریا سر خویش

با خیال تو چو شب دست در آغوش کنم
صبح با مهر ز یک جیب برآرم سر خویش

#قدسی_مشهدی

شاید از آشفتگیهای دلم یادی کند
ای# صبا آشفته تر کن زلفِ محبوبِ مرا

#قدسی_مشهدی

در حیرتَم که دیده از او بَر نداشتم
دل راچگونه بُرد که چَشمم خبر نداشت؟!!!

#قدسی_مشهدی

زاهد به بهشت عدن، جا می‌خواهد

صوفی، جام جهان‌نما می‌خواهد

پرسند گر از من که چه خواهی ز خدا

من می‌گویم آن چه خدا می‌خواهد

 

#قدسی_مشهدی
#یا_مقدر_الخیر

صبرِ آنم کو که شامِ هجر گیرم گوشه‌ای؟
دستِ آنم کو که صبحِ وصل گیرم دامنی؟

#قدسی_مشهدی

ترسم ز نازکی شکند شیشۀ دلم
در بر کش ای نسیم به آهستگی مرا

#قدسی_مشهدی

هرچه بادا باد ؛ ما کشتی در آب انداختیم

گر بُود بیگانه باد شرطه ، طوفان آشناست !

#قدسی_مشهدی

با آن‌که صرف شد همه عمرم در انتظار
آگه نی‌ام هنوز که چشمم به راه کیست

#قدسی_مشهدی

کی کنم هرگز شکایت سَر، ز جُوْرِ یارِ خویش
شکوه‌ها دارد دلم از طاقتِ بسیارِ خویش!

#قدسی_مشهدی

از سوختن منال چو بردی به غم پناه
نسپرده کس به شعله امانت کباب را!

#قدسی_مشهدی

دل گریبانگیرِ وصل و دیده محروم از نگاه
جامه ی نیک اختری بر قدِّ کس ، کوته مباد !


#قدسی مشهدی

خواهد دل من شربتِ دیدار و دگر هیچ
این است علاجِ دلِ بیمار و دگر هیچ

هر‌چند که در کلبهٔ ما دیده گشایی
عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ

هر چند مَلَک نامهٔ اعمال مرا دید
نام تو رقم دید به طومار و دگر هیچ

گر زیرِ کهن‌دلقِ مرا خلق بجویند
یابند همین رشتهٔ زنّار و دگر هیچ

جز زمزمهٔ عشق نداند دلِ"قدسی"
موجود شد از بهر همین کار و دگر هیچ.

#قدسی_مشهدی
#هیچ

از ازل کشته آن طرز نگاه آمده‌ایم
صد گره در دل ازآنجایی زلف سیاه آمده‌ایم

بر سر کوی تو هر *صبح* چو آیینه مهر
همه تن چشم شده محض نگاه آمده‌ایم...

#قدسی_مشهدی

از ازل کشته آن طرز نگاه آمده‌ایم
صد گره در دل ازآنجایی زلف سیاه آمده‌ایم

بر سر کوی تو هر *صبح* چو آیینه مهر
همه تن چشم شده محض نگاه آمده‌ایم...

#قدسی_مشهدی