معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.17K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
َ
بهتر است بیاموزیم که با «خود» شکیبا باشیم تا به نبرد با «خود» بپردازیم.

اگر انسان ها یاد گرفته بودند پستیِ طبیعت خود را ببینند، جای امیدواری بود که به این شیوه، قادر به درک بهترِ همنوعان خود شوند و دوست شان داشته باشند.

تنها، کاستن از ریاکاری و افزودن به شکیبایی در برابر خود، می تواند نتایج مثبتی برای درک طرف مقابل داشته باشد.

زیرا انسان ها به آسانی، گرایش به انتقالِ نگرانی و خشونت که طبیعت خود آنان را آزار می دهند بر همنوعان خود دارند.


کارل‌گوستاویونگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هو
شبی دل خویش می‌طلبیدم
و نیافتم.
سحرگاه ندایی شنیدم که ای بایزید!
به جز از ما چیزی دیگری می‌طلبی!
تو را با دل چه کار است؟


بايزيد بسطامی
هو
باز خواجۀ انبیا گفت علیهم السلام که:
در امّتِ من مردی است که به عددِ موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.
و چنین گویند که در عرب هیچ قبیله را چندان گوسفند نبود که این دو قبیله را.
صحابه گفتند: این که باشد؟
گفت: عَبدٌ مِن عَبیدِ الله [بنده ای از بندگان خدای].
گفتند: ما همه بندگانیم، نامش چیست؟
گفت: اویس.
گفتند: او کجا بوَد؟
گفت: به قَرَن.
گفتند: او تو را دیده است؟
گفت: به دیده ظاهر ندیده است.
گفتند: عجب، چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته است.
گفت: از دو سبب: یکی از غلبه حال؛ دوم از تعظیم شریعت من. که پیرمادری دارد عاجزه ای است ایمان آورده، به چشم به خلل و دست و پای سست شده. به روز اُویس اشتروانی کند و مزد آن بر نفقاتِ خود و مادر خود خرج کند.

«تذکـــــــرةﺍﻷﻭﻟﯿﺎﺀعطارنیشابوری»
«ذکر اویس‌قرنی»
هو
اندیشه معشوق نگهبان خیال است
عاشق نتواند به خیال دگر افتاد

با فیض سحرگاه دل تنگ چه سازد
رحم است به موری که به تنگ شکرافتاد


صائب تبريزی
هو
اگر هشت بهشت را در كلبه ما بگشايند
و ولايت هر دو سراي را به ما دهند
هنوز بدان يك آه
كه در سحرگاه
بر يادِ شوق او
از جانِ ما بر آيد، ندهيم
بلكه يك نفس كه به دردِ او برآريم
با مُلكِ هژده هزار عالَم برابر نكنيم.

بايزيدبسطامی
ای باد صبحدم، خبر دلستان بگوی

وصف جمال آن بت نامهربان بگوی

سعدی
🕊
َ
من مستِ مِیِ عشقم، هشیار نخواهم شد
وز خوابِ خوشِ مستی، بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم، از باده‌ی دوشینه
تا روزِ قیامت هم، هشیار نخواهم شد


عراقی
گفتند: درویشی چیست
گفت: آنکه کسی را در کنج دل خویش پای به گنجی فرو شود
و آن را رسوای آخرت گویند
در آن گنج گوهری یابد آن را  "محبت"  گویند

هر که آن گوهر یافت او درویش است.....


«تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری»
جناب‌بایزیدبسطامی
چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم

چون کبوترخانه جان ها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم

زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم

زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم

تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم

دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم

سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم

شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم

#مولانا
#دیوان_شمس_تبریزی
هو
آنکه دنیا بگذارد زاهد است
آنکه عقبی بگذارد مجاهد است
و این هر دو صفت آب و خاک است

و درویش از این هر دو پاک است
نه آنکه درویش بی کیش است
درویش بی خویش است

خواجه عبدالله انصاری
مقامات
‍ ای درویش!

اگر این مسافرِ عزیز (عشق) به مهمانِ تو آید،
عزیزش دار!

و عزیز داشتنِ این مسافر آن باشد که؛
خانه ی دل را از جهتِ این مسافر خالی گردانی،
که عشق شرکت برنتابد؛
و اگر تو خالی نگردانی،
او خود خالی گرداند. (او تو را ترک می کند)


عزیزالدین‌نسفی
از کتاب انسان کامل
رو بفریاد دل درویش رس
تا شود راضی خداوند از تو بس

رو حذر از آه مسکینان حذر
ورنه افتی تو بدنیا در بدر

رو حذر از آه خلقان خدای
ورنه آویزند در نارت ز پای

رو حذر از سوز مسکین الحذر
تا نیاویزندت از دنیا بسر

رو مکن ظلم و ز خود ظلمت مران
زآنکه ظالم نیست گردد در جهان


«عطارنیشابوری»
رو بفریاد دل درویش رس
تا شود راضی خداوند از تو بس

رو حذر از آه مسکینان حذر
ورنه افتی تو بدنیا در بدر

رو حذر از آه خلقان خدای
ورنه آویزند در نارت ز پای

رو حذر از سوز مسکین الحذر
تا نیاویزندت از دنیا بسر

رو مکن ظلم و ز خود ظلمت مران
زآنکه ظالم نیست گردد در جهان


«عطارنیشابوری»
هو
فقیری است که از غذا درویش است،
و فقیری است که از خدا درویش است.

درویشی به دلق چه تعلق دارد، که هر سالی نهصد هزار دینار خرج حجره‌های آن درویش بودی؛ هر روز ده گوسفند، و خرج‌های طیارات خود به حساب نبود.

لی مع الله وقت* می‌گفت و می‌رسیدش.

شمس‌الدین‌محمدتبریزی

* اشاره به حدیث نبوی: " لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل "یعنی مرا با خداوند وقتی است که در آن وقت هیچ ملک مقرب و هیچ پیغمبر مرسل نمی گنجد.
درویش فقیریم و نخواهیم امیری
والله که به شاهی نفروشیم فقیری

گر مختصری در نظرت خورد نماید
آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری

پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم
یا رب برسان یار جوان را تو به پیری

گر یوسف مصری به اسیریش ببردند
این یوسف من برد مرا هم به اسیری

مستانه سخن می رود ای زاهد مخمور
شاید که بر این گفتهٔ ما نکته نگیری

از مرگ میندیش اگر کشتهٔ عشقی
جاوید بمانی اگر از خویش بمیری

آزاد بود هر که بود بندهٔ سید
از بندگی اوست مرا حکم امیری

شاه‌نعمت‌الله‌ولی‌
استاد محمد حسین سرآهنگ
شاد کن جان من، که غمگین است
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بی‌تو غمگین است
بی‌رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنوازی و پس بیازاری
آخر، ای دوست این چه آیین است؟
کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است

#فخرالدین_عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای بت یاقوت لب ، وی مه نامهربان
شمع شبستان دل ، گلبن بستان جان

گاه صبوحست و جام وقت شباهنگ و بام
صبح دوم در طلوع ، مرغ سحر در فغان..
.
#خواجوی_کرمانی

روحت شاد خسرو آواز
4463
<unknown>
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

#استاد_شهید_سید_خلیل_عالی_نژاد