06 Baz Forou Rikht Eshgh
Farman Fathalian - سخاموزیک
باز فروریخت #عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند #اشتر کین دار من
بار دگر شیر #عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این #دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت #دیوانگی است
آه که سودی نکرد #دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد #جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز #دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد #عقل مرا آب برد
کار مرا #یار برد تا چه شود کار من
سلسله #عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک #مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز که شد #رستخیز
مایه صد #رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون #دل عاشق بسوخت
نک رخ آن #گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان #سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ #ساخته اسرار من
نوبت #عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای #دل بیمار من
پیر #خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو میبنه خرقه و #دستار من
خرقه و #دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان #جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی #سوسن آزادمی
لیک ز #غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر #طرفی مشتری است
نیست ز #دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست #حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست #جعفر طیار من
#مولانا
#خواننده: فرمان فتحعلیان
باز ببرید بند #اشتر کین دار من
بار دگر شیر #عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این #دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت #دیوانگی است
آه که سودی نکرد #دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد #جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز #دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد #عقل مرا آب برد
کار مرا #یار برد تا چه شود کار من
سلسله #عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک #مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز که شد #رستخیز
مایه صد #رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون #دل عاشق بسوخت
نک رخ آن #گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان #سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ #ساخته اسرار من
نوبت #عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای #دل بیمار من
پیر #خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو میبنه خرقه و #دستار من
خرقه و #دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان #جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی #سوسن آزادمی
لیک ز #غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر #طرفی مشتری است
نیست ز #دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست #حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست #جعفر طیار من
#مولانا
#خواننده: فرمان فتحعلیان
چُنین داد پاسخ که ای شهرْیار
نگه کن بدین گردشِ روزْگار
که چون باد بر ما همیبگذرد
خردمندْمردم چرا غم خورد؟
همیپِژمُرانَد رخ ِارغَوان
کند تیره دیدارِ روشنروان
بدآغازْ گنجست و فرجامْ رنج
پس از رنج، رفتن ز جای سپنچ
چو بِستر ز خاکست و بالین ز خشت
درختی چرا باید امروز کشت
که هر چند چرخ از برش بگذرد
بُنش خون خورد، بارْ کین آورد؟
#فردوسی
امیدم همه این:
تو را پاکْیزدان نگهدار باد
دلت شادمان بخت بیدار باد
گزینش: #جعفر_جعفرزاده.
🤍🍃
نگه کن بدین گردشِ روزْگار
که چون باد بر ما همیبگذرد
خردمندْمردم چرا غم خورد؟
همیپِژمُرانَد رخ ِارغَوان
کند تیره دیدارِ روشنروان
بدآغازْ گنجست و فرجامْ رنج
پس از رنج، رفتن ز جای سپنچ
چو بِستر ز خاکست و بالین ز خشت
درختی چرا باید امروز کشت
که هر چند چرخ از برش بگذرد
بُنش خون خورد، بارْ کین آورد؟
#فردوسی
امیدم همه این:
تو را پاکْیزدان نگهدار باد
دلت شادمان بخت بیدار باد
گزینش: #جعفر_جعفرزاده.
🤍🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حقّ را از این دشمن میدارند و سخن حقّ، که در کارشان میکشد؛ بوی کار به ایشان میرسد، میرمند…
عجب است!
بعضی را روزگار بردن خوش میآید.
«سوختم، طاقت این رنج ندارم.»
حضرت میفرماید:
«من تو را جهت همین میدارم.»
میگوید:
یا رب؛
آخر سوختم، از این بنده چه میخواهی؟
فرمود:
«همین که میسوزی.»
همان حدیث شکستن جوهر است که معشوقه گفت:
«جهت، آن که تا تو بگویی چرا شکستی.»
و حکمت در این زاری آن است که دریای رحمت میباید به جوش آید؛
سبب، زاری توست…
تا ابر غم بر تو نیاید، دریای رحم نمیجوشد.
#مقالات_شمستبریزی
ویرایش:#جعفر_مدرسصادقی
.
عجب است!
بعضی را روزگار بردن خوش میآید.
«سوختم، طاقت این رنج ندارم.»
حضرت میفرماید:
«من تو را جهت همین میدارم.»
میگوید:
یا رب؛
آخر سوختم، از این بنده چه میخواهی؟
فرمود:
«همین که میسوزی.»
همان حدیث شکستن جوهر است که معشوقه گفت:
«جهت، آن که تا تو بگویی چرا شکستی.»
و حکمت در این زاری آن است که دریای رحمت میباید به جوش آید؛
سبب، زاری توست…
تا ابر غم بر تو نیاید، دریای رحم نمیجوشد.
#مقالات_شمستبریزی
ویرایش:#جعفر_مدرسصادقی
.