معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نرگس دریده چشم به دیدار او ولی
دیدار آفتاب به چشم دریده نیست

#شهریار
هزار درد فرستادیم به جان، لیکن
چو آمدی، همه آن دردها دوا کردی

#شهریار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از نسیم سـحر آموختم و شعله ی شمع
رسم شوریدگی و شیوه ی شیدائی را

صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشـائی را

#شهریار
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

#شهریار
در زمان بیماری استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج(سایه) به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را با مضمون زیر برای او می سراید:


🌸🌸🍀🌺🌺🍀🌸🌸

با منِ بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان

منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه‌بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان

هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه‌گسارا تو بمان

«‌سایه‌» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان...

#هوشنگ_ابتهاج


🌸🍀🌺🌸🌺🍀


شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه می دهد: 👇

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟

کشتی‌ای را که پیِ غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

بدتر از خواستن این لطمۀ نتْوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

گر رهایی‌ست برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟

ما که در خانۀ ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟

#شهریار
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمى پاشد زهم دنیا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمى کردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟

#شهریار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده‌ام که چوجان در برآرمت

تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت

این‌سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت

داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لاله‌رخ به خون جگر می‌نگارمت

چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری‌ست کز دو دیده گهر می‌شمارمت

دستی که در فراق تو می‌کوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت

ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می‌روی به خدا می‌سپارمت

روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که ناله‌ای کنم و بر سر آرمت

#شهریار
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

#شهریار
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد

که آسیایِ طبیعت به نوبتست ای دوست...

#شهریار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

🕊🕊🕊


دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من

خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من

نهیبی می زدم  با  دل  که  زلفت  را  نلرزاند
ندانستم  که زلفت  هم ،  بلرزد  با  نهیب  من

خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ، چشم  بیمار تو  بس  باشد  طبیب  من

در آن زلف چلیپایی که دلها خود صلیب اوست
نوازد  مریم  عذرا  به  لالایی  صلیب  خود

غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا
حبیبم  با غروبت  گو نیاز دارد غریب  من

عجب دارم که زلفت را پریشان می کنم از دور
به آه خود که آه  از این دل و آه  عجیب  من

نصیب از ظلمت هجران به جز حسرت نخواهد بود
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من

من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من...




#شهریار