عصر یک پاییز ...
حسی لطیف شبیه شاعرانگی
هنگامهٔ بازی با رنگواژهٔ پیراهنت ،
آن زمان _که حیاط خانه را
بوی نرگس کاشی ها
برداشته !...
یا گنگ !
شبیه افتادن های بیصدا
در خیال خیابانهای قهوه ای
میان عکس های سوبیایی شده از
_ یاد کهنهٔ تو ...
چیزی
شبیه دوستت دارم های قبل رفتنت ...
مثل حس سرد ِ این شال ِ لعنتی ،
که در امید هیچ فصلی
شکوفهٔ گیلاس نمیدهد ! ...
شاید عجیب _ شبیه ِ من !
زنی که موی لَخت دوست ندارد و دامن بلند ...
#مهتاب_محمدی_راد
حسی لطیف شبیه شاعرانگی
هنگامهٔ بازی با رنگواژهٔ پیراهنت ،
آن زمان _که حیاط خانه را
بوی نرگس کاشی ها
برداشته !...
یا گنگ !
شبیه افتادن های بیصدا
در خیال خیابانهای قهوه ای
میان عکس های سوبیایی شده از
_ یاد کهنهٔ تو ...
چیزی
شبیه دوستت دارم های قبل رفتنت ...
مثل حس سرد ِ این شال ِ لعنتی ،
که در امید هیچ فصلی
شکوفهٔ گیلاس نمیدهد ! ...
شاید عجیب _ شبیه ِ من !
زنی که موی لَخت دوست ندارد و دامن بلند ...
#مهتاب_محمدی_راد