آی ! انسان چشمه ی افسانه ها
از شگفت من
قصه های تازه کن آغاز
تا سواران سوی من تازند باز
تا ز جلد کهنگی شمشمیر های خسته برخیزند
تا دوباره تیغ بازان بر سر اندیشه
های خویش بستیزند
دختران تا حسن خود بینند در آیینه ام
تا ز مهر آکنده گردد سینه ام
ای سواران
کاش این دروازه بگشایید
وی پرنده ها
کاش
قلعه را گرداب ماسه ، همچنان افعی فرو بلعید
قلعه دیگر نیست
قلعه ای گویا نبوده است آنچنان که
رفت
مرز تا مرز افق دشت است و دشت و دشت
مرز تا مرز افق باد است و باد و باد
برگی از هامون نمی جنبد
راه در خواب است
#منوچهر_آتشی
#قلعه
#آهنگ_دیگر
از شگفت من
قصه های تازه کن آغاز
تا سواران سوی من تازند باز
تا ز جلد کهنگی شمشمیر های خسته برخیزند
تا دوباره تیغ بازان بر سر اندیشه
های خویش بستیزند
دختران تا حسن خود بینند در آیینه ام
تا ز مهر آکنده گردد سینه ام
ای سواران
کاش این دروازه بگشایید
وی پرنده ها
کاش
قلعه را گرداب ماسه ، همچنان افعی فرو بلعید
قلعه دیگر نیست
قلعه ای گویا نبوده است آنچنان که
رفت
مرز تا مرز افق دشت است و دشت و دشت
مرز تا مرز افق باد است و باد و باد
برگی از هامون نمی جنبد
راه در خواب است
#منوچهر_آتشی
#قلعه
#آهنگ_دیگر
از درخت انبوه و تنهای سکوتم پرنده ای پرید
و پندار پرندگان دیگر در آن لانه یافت
شاید پرنده ی دیگر؟
و شاید پرنده های دیگر ؟
پس من هنوز زنده ام ؟
و قلبم از وحشتی گوارا فشرده شد
#منوچهر_آتشی
#احساس
#آهنگ_دیگر
و پندار پرندگان دیگر در آن لانه یافت
شاید پرنده ی دیگر؟
و شاید پرنده های دیگر ؟
پس من هنوز زنده ام ؟
و قلبم از وحشتی گوارا فشرده شد
#منوچهر_آتشی
#احساس
#آهنگ_دیگر