دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوهٔ خاطرهانگیز سحر،
سایه روشن به هم آمیخته بود
بوی جانپرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود
#فریدون_مشیری
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوهٔ خاطرهانگیز سحر،
سایه روشن به هم آمیخته بود
بوی جانپرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
زِ دردی بَر نیانگیزد نوایی،
مباد آن دم که عود تار پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد
#فریدون_مشیری
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
زِ دردی بَر نیانگیزد نوایی،
مباد آن دم که عود تار پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد
#فریدون_مشیری
نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی، نه سخن به نامه گفتی
به همان بهـانه ای که، نشنیده ای ندائــی
#فریدون_مشیری
نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی، نه سخن به نامه گفتی
به همان بهـانه ای که، نشنیده ای ندائــی
#فریدون_مشیری
مرا میخواستی، تا شاعری را،
ببینی روز و شب دیوانهی خویش
مرا میخواستی، تا در همه شهر،
ز هر کس بشنوی افسانهی خویش
مرا میخواستی، تا از دل من،
برانگیزی نوایِ بینوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم،
به دلسختی کنی بر من، خدایی!
مرا میخواستی، تا در غزلها،
تو را «زیباتر از مهتاب» گویم.
تنت را «در میان چشمهی نور»
شبانگاهانِ مهتابی بشویم.
مرا میخواستی، تا نزدِ مردم،
تو را الهامبخش ِ خویش خوانم
به بال نغمههای آسمانی،
به بامِ آسمانهایت نشانم؛
مرا میخواستی تا از سر ِ ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفترِ من
غم ِ شب تا سحر بیداریم را
مرا میخواستی امّا چه حاصل؟
برایت هر چه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریایِ غم بود!
تو را میخواستم تا در جوانی،
نمیرم از غم بیهمزبانی،
غمِ بیهمزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر زین زندگانی؟
#فریدون_مشیری
ببینی روز و شب دیوانهی خویش
مرا میخواستی، تا در همه شهر،
ز هر کس بشنوی افسانهی خویش
مرا میخواستی، تا از دل من،
برانگیزی نوایِ بینوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم،
به دلسختی کنی بر من، خدایی!
مرا میخواستی، تا در غزلها،
تو را «زیباتر از مهتاب» گویم.
تنت را «در میان چشمهی نور»
شبانگاهانِ مهتابی بشویم.
مرا میخواستی، تا نزدِ مردم،
تو را الهامبخش ِ خویش خوانم
به بال نغمههای آسمانی،
به بامِ آسمانهایت نشانم؛
مرا میخواستی تا از سر ِ ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفترِ من
غم ِ شب تا سحر بیداریم را
مرا میخواستی امّا چه حاصل؟
برایت هر چه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریایِ غم بود!
تو را میخواستم تا در جوانی،
نمیرم از غم بیهمزبانی،
غمِ بیهمزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر زین زندگانی؟
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وا رهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاری است
ازین صحرا به آن صحرا فراری است
شکیب او همه در پی شکیبی است
قرار او همه در بی قراری است
دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلیران آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر
دلم یک لحظه در یک جا نماندست
مرا دنبال خود هر سو کشاندست
به هر لبخند شیرین دل سپردست
برای هر نگاهی نغمه خواندست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
#فریدون_مشیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وا رهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاری است
ازین صحرا به آن صحرا فراری است
شکیب او همه در پی شکیبی است
قرار او همه در بی قراری است
دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلیران آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر
دلم یک لحظه در یک جا نماندست
مرا دنبال خود هر سو کشاندست
به هر لبخند شیرین دل سپردست
برای هر نگاهی نغمه خواندست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
#فریدون_مشیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀🍃🍃
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا آز آن مهلکه شاید برهانیمش
به کناری برسانیمش
#فریدون_مشیری
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا آز آن مهلکه شاید برهانیمش
به کناری برسانیمش
#فریدون_مشیری