همه عاشق این کلمه اند که "زهی"! خود را میکشند جهت زهی.
#مقالات_شمس_تبریزی
****/
چون ندادت بندگی دوست دست
میل شاهی از کجاات خاستست ؟!
در هوای آنک گویندت زهی
بستهای در گردن جانت زهی
#مثنوی_۳
#مقالات_شمس_تبریزی
****/
چون ندادت بندگی دوست دست
میل شاهی از کجاات خاستست ؟!
در هوای آنک گویندت زهی
بستهای در گردن جانت زهی
#مثنوی_۳
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اغلب دوزخیان ، از این زیرکان ( اند) ، از این فیلسوفان، از این دانایان، که آن زیرکی ایشان حجاب ایشان شده، از هر خیالشان ده خیال می زاید، همچو نسل یاجوج. گاهی گوید راه نیست، گاهی گوید اگر هست دور است ،آری ره دور است ، اما چون می روی از غایت خوشی دوری راه نمی نماید. چنانست
حقت الجنه بالمکاره. گرد بر گرد باغ بهشت خارستانست. اما از بوی بهشت که پیشباز می آید، و خبر معشوقان به عاشقان می آرد، آن خارستان خوش
می شود. وگرد بر گرد خارستان دوزخ همه ره گل و ریحانست. اما بوی دوزخ پیش می آید ، آن ره خوش ناخوش می نماید . اگر تفسیر خوشی این راه بگوئیم بر نتابد.
#مقالات_شمس_تبریزی
حقت الجنه بالمکاره. گرد بر گرد باغ بهشت خارستانست. اما از بوی بهشت که پیشباز می آید، و خبر معشوقان به عاشقان می آرد، آن خارستان خوش
می شود. وگرد بر گرد خارستان دوزخ همه ره گل و ریحانست. اما بوی دوزخ پیش می آید ، آن ره خوش ناخوش می نماید . اگر تفسیر خوشی این راه بگوئیم بر نتابد.
#مقالات_شمس_تبریزی
مانعِ آمدن به خدمت و به حضور بزرگان قصور استعداد است.
استعداد بباید و قابلیت بباید،
و فراغت از مشغولیها،
تا زیارت ثمره دهد.
📕 #مقالات_شمس_تبریزی
تصحیح: اشرفی، جمال پور
ص۱۲۷
استعداد بباید و قابلیت بباید،
و فراغت از مشغولیها،
تا زیارت ثمره دهد.
📕 #مقالات_شمس_تبریزی
تصحیح: اشرفی، جمال پور
ص۱۲۷
جماعتی ;
مسلمان برونانِ کافر اندرون ! مرا دعوت کردند.
عذرها گفتم.
می رفتم در کلیسا!
کافران بودندی دوستان من,کافر برون ، مسلمان اندرون !
گفتم چیزی بیارید تا بخورم!
ایشان به هزار سپاس آوردندی و با من افطار کردندی و خوردندی همچنان که خود روزه دار بودندی!
#مقالات_شمس_تبریزی
مسلمان برونانِ کافر اندرون ! مرا دعوت کردند.
عذرها گفتم.
می رفتم در کلیسا!
کافران بودندی دوستان من,کافر برون ، مسلمان اندرون !
گفتم چیزی بیارید تا بخورم!
ایشان به هزار سپاس آوردندی و با من افطار کردندی و خوردندی همچنان که خود روزه دار بودندی!
#مقالات_شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«آنجا" تبریز "کسانی بودهاند که
من کمترین ایشانم،
که بحر مرا برون انداخته است،
همچنانکه
خاشاک از دریا به گوشهای افتد»
#مقالات_شمس_تبریزی
تصحیح و تعلیق
#محمدعلی_موحد_ص_۶۴۱
من کمترین ایشانم،
که بحر مرا برون انداخته است،
همچنانکه
خاشاک از دریا به گوشهای افتد»
#مقالات_شمس_تبریزی
تصحیح و تعلیق
#محمدعلی_موحد_ص_۶۴۱
طاعت و عمل رسول،
استغراق بود در خود
که عمل، عملِ دل است
و خدمت، خدمتِ دل است
و بندگی، بندگیِ دل است.
و آن استغراق است در معبودِ خود.
اما چون دانست که
هر کس را به آن عملِ حقیقی راه نباشد
و کم کسی را آن استغراق مسلم شود؛
ایشان را این پنج نماز و سی روز روزه
و مناسک حج فرمود تا محروم نباشند
و باشد که به آن استغراق نیز بویی برند.
اگر نه گرسنگی از کجا
و بندگی خدا از کجا؟!
#مقالات_شمس_تبریزی
استغراق بود در خود
که عمل، عملِ دل است
و خدمت، خدمتِ دل است
و بندگی، بندگیِ دل است.
و آن استغراق است در معبودِ خود.
اما چون دانست که
هر کس را به آن عملِ حقیقی راه نباشد
و کم کسی را آن استغراق مسلم شود؛
ایشان را این پنج نماز و سی روز روزه
و مناسک حج فرمود تا محروم نباشند
و باشد که به آن استغراق نیز بویی برند.
اگر نه گرسنگی از کجا
و بندگی خدا از کجا؟!
#مقالات_شمس_تبریزی
هر که گوید که تو را فلان ثنا گفت، بگو: مرا ثنا تو میگویی، او را بهانه میسازی. هر که گوید که تو را فلان دشنام داد، بگو: مرا تو دشنام میدهی، او را بهانه میکنی، این او نگفته باشد، یا به معنی دیگر گفته باشد. و اگر گوید: او تو را حسود گفت، بگو: این حسد را دو معنی است، یکی حسدی است که به بهشت برَد حسدی که در راه خیر گرم کند، که من چرا کم از او باشم در فضیلت. کرا خاتون نیز حسود است، مولانا نیز حسود است، آن حسد است که به بهشت برد. همه روز سخن من جهت این حسد است. اما حسد آن کس به دوزخ برد که خدمتی میکردم و مرا از آن چیز حسد کردی تا از آن منع شوم و بازمانم.
#مقالات_شمس_تبریزی
تعلیق و تصحیح:
#محمد_علی_موحد
#مقالات_شمس_تبریزی
تعلیق و تصحیح:
#محمد_علی_موحد
سَرَك بر آن حصير نهاده است عاجزوار در مسجد، اكنون خدا بر او چگونه رحم نكند؟ چگونه خدا باشد؟
#مقالات_شمس_تبریزی
#تصحیح_استاد_موحد
#مقالات_شمس_تبریزی
#تصحیح_استاد_موحد
الله اکبر که می گویی بکوش که اگر خدا بزرگ است تو هم بزرگ باشی؛
پيشتر آي تا بزرگي بيني، بجوي تا بيابي.
شناخت خدا عمیق است.
عمیق تویی، اگر عمیقی هست تویی.
چه سزا باشد گفتن که خدا هست،
تو هستی حاصل کن.
«گفت خدا يکي است. گفتم اکنون تو را چه؟
چون تو در عالم تفرقه اي، صد هزاران ذره، هر ذره در عالمي پراکنده، پژمرده، فرو افسرده.
او خود هست، وجود قدیم او هست، تو را چه؟ چون تو نیستی!
اويکي است تو کيستي؟
تو شش هزار بيشي،
تو يکتا شو، وگرنه از يکي او تو را چه؟»
#مقالات_شمس_تبریزی
پيشتر آي تا بزرگي بيني، بجوي تا بيابي.
شناخت خدا عمیق است.
عمیق تویی، اگر عمیقی هست تویی.
چه سزا باشد گفتن که خدا هست،
تو هستی حاصل کن.
«گفت خدا يکي است. گفتم اکنون تو را چه؟
چون تو در عالم تفرقه اي، صد هزاران ذره، هر ذره در عالمي پراکنده، پژمرده، فرو افسرده.
او خود هست، وجود قدیم او هست، تو را چه؟ چون تو نیستی!
اويکي است تو کيستي؟
تو شش هزار بيشي،
تو يکتا شو، وگرنه از يکي او تو را چه؟»
#مقالات_شمس_تبریزی
ابلیس در رگهاء بنی آدم در آید ، اما در سخن درویش در نیاید، آخر متکلم درویش نیست
این درویش فانیست محو شده
سخن از آن سر می آید
چنانک پوست بز را نای انبان کردی بر دهان نهادی در می دمی،
هر بانگی که آید بانگ تو باشد نه بانگ بز!
اگر چه از پوست بز می آید
زیرا بز فانی شده است
و همچنین بر پوست دهل می زنی بانگی می آید، و آن وقت که آن حیوان زنده بود اگر پوست زدی بانگ آمدی
داند آنکس که او خردمندست
که ازین بانگ تا بدان چندست
از ضرورت گفته می آید این مثال که ""درویش کامل! "" متکلم خداست.
#مقالات شمس تبریزی
این درویش فانیست محو شده
سخن از آن سر می آید
چنانک پوست بز را نای انبان کردی بر دهان نهادی در می دمی،
هر بانگی که آید بانگ تو باشد نه بانگ بز!
اگر چه از پوست بز می آید
زیرا بز فانی شده است
و همچنین بر پوست دهل می زنی بانگی می آید، و آن وقت که آن حیوان زنده بود اگر پوست زدی بانگ آمدی
داند آنکس که او خردمندست
که ازین بانگ تا بدان چندست
از ضرورت گفته می آید این مثال که ""درویش کامل! "" متکلم خداست.
#مقالات شمس تبریزی
زاهدی بود در کوه
او کوهی بود، آدمی نبود.
آمی بودی میان آدمیان بودی که فهم دارند
و وهم دارند و قابل معرفت خدااند.
در کوه چه میکرد؟
گل بود، جهت آن سوی سنگ میل میکرد.
آدمی را با سنگ چه کار؟
#مقالات_شمس_تبریزی
او کوهی بود، آدمی نبود.
آمی بودی میان آدمیان بودی که فهم دارند
و وهم دارند و قابل معرفت خدااند.
در کوه چه میکرد؟
گل بود، جهت آن سوی سنگ میل میکرد.
آدمی را با سنگ چه کار؟
#مقالات_شمس_تبریزی
آن یکی آمد که معذور دار، چیزی نپختهایم امروز.
گفتم: من چیزِ پختهی تو را چه خواهم کردن؟ تو میباید که پخته شوی.
گفت: چون پخته شوم؟
گفتم: تو چون مرید باشی که اشارات ما را فهم نکنی؟
گفت: که فهم اگر مُتردّد نشدی در اشارات و عبارات، علمایِ اسلام خَلاف نکردندی و از نُصوص یک معنی فهم کردندی.
گفتم: علمایِ اسلام را با هم چگونه دوئی و اختلاف باشد؟ آن دو دیدن و آن تعصب کارِ توست. ابوحنیفه اگر شافعی را دیدی، سَرَکش کنار گرفتی، بر چشمش بوسه دادی. بندگانِ خدا با خدا چگونه خلاف کنند؟ و چگونه خلاف ممکن باشد؟ تو خلاف میبینی. قربان شو تا از دوئی بِرَهی.
گفت: کِی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبرِ نماز از بهرِ قربان است نفس را، تا کی باشد اکبر؟ تا در تو تکبر و هستی هست، گفتن اللهاکبر لازم است و قصدِ قربان لازم است. اکنون تا کِی بت در بغل گیری، به نماز آیی؟ اللهاکبر میگویی، چون منافقان، بت در بغل گرفتهای.
#مقالات_شمس_تبریزی
#تصحیح_استاد_محمدعلی_موحد
#برگی_از_معرفت
گفت: کی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفت: کی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفت: کی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفت: کی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفت: من قال لا اله الا الله خالصاً مخلصاً دخل الجنه. اکنون تو بنشین می گوی، دماغ خشک شود!؟
او یکی است تو کیستی، تو شش هزار بیشی!
تو یکتا شو وگرنه از یکی او تو را چه.!
تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
خالصاً بنیته مخلصاً بفعله. وعده ی دخل الجنه حاجت نیست، چون آن کرد در عین جنت است. این گفتن پیشگو ایشان را گرمک می کند، سردک نکند. ما آن پیشگو باشیم،کارها به گفت مجرد برآمدی یا به خرقه ی هفت رنگ؟!
محققان را شیون بایستی داشتن!
سجاده بینی هفت رنگ!
ای شیخ تو را گفته اند... از رنگ برون آی.
#مقالات شمس تبریزی
او یکی است تو کیستی، تو شش هزار بیشی!
تو یکتا شو وگرنه از یکی او تو را چه.!
تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
خالصاً بنیته مخلصاً بفعله. وعده ی دخل الجنه حاجت نیست، چون آن کرد در عین جنت است. این گفتن پیشگو ایشان را گرمک می کند، سردک نکند. ما آن پیشگو باشیم،کارها به گفت مجرد برآمدی یا به خرقه ی هفت رنگ؟!
محققان را شیون بایستی داشتن!
سجاده بینی هفت رنگ!
ای شیخ تو را گفته اند... از رنگ برون آی.
#مقالات شمس تبریزی
گفت: من قال لا اله الا الله خالصاً مخلصاً دخل الجنه. اکنون تو بنشین می گوی، دماغ خشک شود!؟
او یکی است تو کیستی، تو شش هزار بیشی!
تو یکتا شو وگرنه از یکی او تو را چه.!
تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
خالصاً بنیته مخلصاً بفعله. وعده ی دخل الجنه حاجت نیست، چون آن کرد در عین جنت است. این گفتن پیشگو ایشان را گرمک می کند، سردک نکند. ما آن پیشگو باشیم،کارها به گفت مجرد برآمدی یا به خرقه ی هفت رنگ؟!
محققان را شیون بایستی داشتن!
سجاده بینی هفت رنگ!
ای شیخ تو را گفته اند... از رنگ برون آی.
#مقالات شمس تبریزی
او یکی است تو کیستی، تو شش هزار بیشی!
تو یکتا شو وگرنه از یکی او تو را چه.!
تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
خالصاً بنیته مخلصاً بفعله. وعده ی دخل الجنه حاجت نیست، چون آن کرد در عین جنت است. این گفتن پیشگو ایشان را گرمک می کند، سردک نکند. ما آن پیشگو باشیم،کارها به گفت مجرد برآمدی یا به خرقه ی هفت رنگ؟!
محققان را شیون بایستی داشتن!
سجاده بینی هفت رنگ!
ای شیخ تو را گفته اند... از رنگ برون آی.
#مقالات شمس تبریزی
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند هفت دریا در راه پیش امد بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
متابعتِ محمّد آن است که او به معراج رفت، تو هم بر بروی در پیِ او.
#مقالات شمس تبریزی
ملولان همه رفتند، در خانه ببندید!
بر آن عقلِ ملولانه همه جمع بخندید!
به معراج برآیید چو از آلِ رسولاید
رُخِ ماه ببوسید چو بر بامِ بلندید
چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟!
چو او چست و ظریفست، شما چون هَلَپَندید؟
#مولانا
.