معرفی عارفان
1.22K subscribers
33.8K photos
12.2K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جدايي زهر خود را اندک اندک مي کند ظاهر

که گردد تلخ در مينا گلاب آهسته آهسته

سرايي را که صاحب نيست ويراني است معمارش

دل بي عشق مي گردد خراب آهسته آهسته


#صائب_تبریزی
بيمار توام، روي توام درمان است

جان داروي عاشقان رخ جانان است

بشتاب، که جانم به لب آمد بي تو

درياب مرا، که بيش نتوان دانست

#حضرت_عراقی
هر چه می بینی همه مطلق نگر
خلق را بگذار و جمله حق نگر

عشق او در دریا و ما ماهی در او
حال این ماهی مستغرق نگر

عاشق و معشوق شد مشتق ز عشق
گر تو مشتاقی در این مشتق نگر

عشق او چون بلبل و جان برگ گل
گلستان و بلبل و رونق نگر

آیهٔ تنزیه و تشبیهش بخوان
این مقید بین و آن مطلق نگر

ما نه مائیم و نه او فافهم تمام
صورت و معنی این مغلق نگر

نعمت الله گوهر دریای ماست
گوهر دریا در این زورق نگر

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید


#حضرت_حافظ
نظری کن،که به جان
آمدم از دلتنگی

گذری کن،که خیالی
شُدم از تنهایی...

#عراقی
روان گشتند جان‌ها سوی عشقت
که با عشقت روان‌ها برنتابد

درون دل نهان نقشیست از تو
که لطفش را نهان‌ها برنتابد


#حضرت_مولانا
روان گشتند جان‌ها سوی عشقت
که با عشقت روان‌ها برنتابد

درون دل نهان نقشیست از تو
که لطفش را نهان‌ها برنتابد


#حضرت_مولانا
ایرج مثنوی مخالف سه گاه(ساقی ای لبهای تو جام شراب)
@Jane_oshaagh
#ایرج
مثنوی مخالف سه گاه
شعر : #مهدی_سهیلی

ساقی ای لب های تو جام شراب
 ای نگاهت گرمتر از آفتاب
بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل می‌کند بر نخواهد خواست.
تا زباله‌ها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار می‌دهد.

باید آنها را از وجود خود بزدایی.
زباله‌هایی همچون: منیت، حسادت، حرص و تعصب، خشم، رقابت، مقایسه و تنفر و...

مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق می‌دهد.
عشق شما را خوشبو می‌کند.


#اشو
و ما،
زمستان دیگرى را
سپرى خواهیم ڪرد.

با عصیان بزرگى ڪه درون مان هست
و تنها چیزى
ڪه گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست !

#ناظم_حڪمت
خواجه نصیرالدین طوسی:

بايد كه بسيار نگويد و سخن ديگرى به سخن خود قطع نكند و هر كه حكايتى يا روايتى كند و او بر آن واقف باشد، وقوف خود بر آن اظهار نكند تا آن كس آن سخن به اتمام رساند و چيزى را كه از غير او پرسند جواب نگويد و اگر سؤال از جماعتى كنند كه او داخل آن جماعت بود، بر ايشان سبقت ننمايد.

و اگر كسى به جواب مشغول شود و او بر بهتر از آن جوابى قادر بود، صبر كند تا آن سخن تمام شود پس جواب خود بگويد بر وجهى كه در متقدم طعن نكند.
و در محاوراتى كه به حضور او ميان دو كس رود، خوض ننمايد و اگر از او پوشيده دارند، استراق سمع نكند و تا او را با خود در او مشاركت ندهند، مداخلت نكند.
و با مهتران سخن به كنايه نگويد و آواز نه بلند دارد و نه آهسته، بلكه اعتدال نگاه دارد.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بانو #حمیرا
دلتنگی
تابستان ۱۳۵۵
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بانو #حمیرا
سرگذشت
شوی رنگارنگ سال ۱۳۵۶
تشنه‌ای را چون بگویی تو: شتاب
در قَدح آب است، بِستان زود آب!

هیچ گوید تشنه: کاین دعوی ست رَو
از بَرَم ای مدّعی، مهجور شو؟!

یا گواه و حجّتی بنما که این
جنسِ آب است و از آن ماءِ مَعین؟!

مثنوی_مولانا دفتردوم



فرق سالک واقعی با بقیه، فرق یه آدم تشنه است که به آب می رسه و سر می کشه و سیراب میشه، با کسی که دربارهٔ تشنگی فقط حرف می زنه و طلب دلیل و بیّنه می کنه و در نهایت فقط به آب نگاه می کنه و تشنه می مونه!
تشنه ای که به آب می رسد نیازی به دلیل و حجّت ندارد چون طلب و رسیدن و نوشیدن و سیراب شدن خودش بالاترین دلیل است.
آدمی که واقعا تشنهٔ حکمت است و پرسش حقیقی و درونی دارد و مدام در جستجوست تا تشنگی خود را برطرف کند همین که به آب گوارا و علم حقیقی رسید آرام می گیرد و وقتی قلبش لبریز از معرفت شد و از گیجی درآمد راه را می شناسد و همین حال خودش بالاترین دلیل و حجّت برای اوست.
داستان_آموزنده

هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم،کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت:  چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد: ببخشید قربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم.
گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ...
" تفڪر خود را تغییـر دهیـد تا زندگی شما تغییـر ڪند"
گمان بد افسانه‌ی کوچک چینی

مردی روستایی تبر خویش گم کرد. بدگمان شد که مگر پسر همسایه دزدیده است و به مراقبت او پرداخت. در رفتار و لحن کلامش همه حالتی عجیب یافت؛ چیزی که گواهی می‌داد که دزدِ تبر اوست.

اندکی بعد، روستایی تبرش را بازیافت، مگر آخرین باری که به آوردن هیمه(هیزم سوختنی) رفته بود، تبر در کوه بر جای مانده بود.

چون بار دیگر به مراقبت پسر همسایه پرداخت، در رفتار و کلاماو هیچ چیز عجیبی نیافت؛ هیچ چیز گواهی نمی‌داد که دزد تبر اوست!

مجموعه‌ي آثار، دفتر سوم -
  ترجمه‌ي قصه و داستان‌هاي كوتاه
میرزا عباس فرزند آقا موسی بسطامی فرزند حسنعلی‌بیگ بسطامی، معروف به میرزا عباس بسطامی با تخلص فروغی، در سال ۱۲۱۳هجری قمری متولد شد.

فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار بود و  در غزلسرایی شیوهٔ سعدی را درپیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. او حین سفر خانواده‌اش به عتبات عالیات، در کربلا زاده شد. پس از چندی به همٖراه خانواده‌اش در ساری مازندران اقامت گزید. او پس از مدتی به تهران آمد. او در نوجوانی در زمان فتحعلی شاه، مدتی را در شهر بسطام به سر برد؛ وزهمان‌روی به بسطامی منتسب گشت. او چندی را نیز در شهر کرمان، در خدمت حسنعلی میرزا شجاع‌السلطنه گذراند که در همان دوران، بنا به درخواست شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فرزند او «فروغ‌الدوله»، فروغی نهاد. فروغی بسطامی تا پیش از آن در شعرهایش، تخلص مسکین را به‌کارمی‌برد. فروغی بسطامی پس از یک سال کسالت شدید در روز ۲۵ محرم ۱۲۷۴ قمری در تهران درگذشت.

او شاعر معاصر سه تن از پادشاهان قاجار بود: از زمان فتحعلی شاه و در دوره‌های محمد شاه و ناصرالدین شاه به کار خویش ادامه داد.

فروغی_بسطامی
میرزا عباس فرزند آقا موسی بسطامی فرزند حسنعلی‌بیگ بسطامی، معروف به میرزا عباس بسطامی با تخلص فروغی، در سال ۱۲۱۳هجری قمری متولد شد.

فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار بود و  در غزلسرایی شیوهٔ سعدی را درپیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. او حین سفر خانواده‌اش به عتبات عالیات، در کربلا زاده شد. پس از چندی به همٖراه خانواده‌اش در ساری مازندران اقامت گزید. او پس از مدتی به تهران آمد. او در نوجوانی در زمان فتحعلی شاه، مدتی را در شهر بسطام به سر برد؛ وزهمان‌روی به بسطامی منتسب گشت. او چندی را نیز در شهر کرمان، در خدمت حسنعلی میرزا شجاع‌السلطنه گذراند که در همان دوران، بنا به درخواست شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فرزند او «فروغ‌الدوله»، فروغی نهاد. فروغی بسطامی تا پیش از آن در شعرهایش، تخلص مسکین را به‌کارمی‌برد. فروغی بسطامی پس از یک سال کسالت شدید در روز ۲۵ محرم ۱۲۷۴ قمری در تهران درگذشت.

او شاعر معاصر سه تن از پادشاهان قاجار بود: از زمان فتحعلی شاه و در دوره‌های محمد شاه و ناصرالدین شاه به کار خویش ادامه داد.

فروغی_بسطامی
عطار_نیشاوری_
تذکرة_الاولیاء_

آن مشرف رقم فضیلت آن مقرب حرم وسیلت آن منور جمال آن معطر وصال آن شاهد مقامات مشهوری ابویعقوب اسحاق النهر جوری رحمةالله علیه از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت و به خدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و سوزی بغایت داشت و مجاهده سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده وگفته‌اند که هیچ پیر از مشایخ ازو نورانی تر نبود و صحبت عمر بن عثمان مکی و جنید یافته و مجاور حرم بود و آنجاوفات یافت.
نقلست که یک ساعت از عبادت و مجاهده فارغ نبودی و یکدم خوش دل نبودی پس درمناجات بنالیدی با حق تعالی بسرش ندا کردند که یا با یعقوب تو بندهٔ و بنده را با راحت چه کار.
نقلست که یکی او را گفت: در دل خود سختی می‌یابم و بافلان کس مشورت کردم مرا روزه فرمود چنان کردم زائل نشد و با فلان گفتم سفر فرمود کردم زائل نشد او گفت: ایشان خطا کردند طریق تو آنست که در آن ساعت که خلق بخسبند به ملتزم روی و تضرع و زاری کنی و بگوئی خداوند در کار خود متحریم مرا دست حیرآن مرد گفت: چنان کردم زائل شد.
نقلست که یکی او را گفت: نماز می‌کنم و حلاوت آن در دل نمی‌یابم گفت: چون طلب دل در نماز کنی حلاوت نماز نیابی چنانکه در مثل گفته‌اند که اگر خر را در پای عقبه جودهی عقبه را قطع نتواند کرد.
وگفت: مردی یک چشم رادیدم در طواف که می‌گفت: اعوذبک منک پناه می‌جویم از تو بتو گفتند این چه دعا است گفت: روزی نظری کردم به یکی که در نظرم خوش آمد طپانچه از هوادرآمد و برین یک چشم من زد که بدو نگریسته بودم آوازی شنیدم که نگرستنی طپانچهٔ اگر زیادت دیدی زیادت کردیمی و اگر نگری خوری.
و گفت: دنیا دریا است کنارهٔ او آخرت است و کشتی او تقوی و مردمان همه مسافر.
و گفت: هر کرا سپری به طعام بود همیشه گرسنه بود و هر کرا توانگری به مال بود همیشه درویش بود و هر که در حاجت خود قصد خلق کند همیشه محروم بود و هر که در کار خود یاری از خدای نخواهد همیشه مخذول بود.
و گفت: زوال نیست نعمتی را که شکر کنی و پایداری نیست آن را چون کفران آری در نعمت.
و گفت: چون بندهٔ به کمال رسد از حقیقت یقین بلا به نزدیک او نعمت گردد و رجا مصیبت.
و گفت: اصل سیاست کم خوردن است و کم خفتن و کم گفتن و ترک شهوات.
و گفت: چون بنده از خود فانی شود بحق باقی شود چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درین مقام از خود فانی به حق باقی گشت لاجرم بهیچ نامش نخواند الا بعبد فاوحی الی عبده ما اوحی.
و گفت: هر که در عبودیت استعمال علم رضا نکند وعبودیت در فنا و بقاء او صحبت نکند او مدعی و کذابست.
و گفت: شادی در سه خصلت است یکی شادی به طاعت داشتن خدای را ودیگر شادی است نزدیک بودن به خدای و دور بودن از خلق و سوم شادی است یاد کردن خدای را و یاد کردن خلق را فراوش کردن و نشان آنکه شادی است به خدای سه چیز است یکی آنکه همیشه در طاعت داشتن بود دوم دور باشد از دنیا و اهل دنیا سوم بایست خلق ازو بیفتد هیچ چیز یاد نکند با خدای مگر آنچه خدای را باشد.
و گفت: فاضلترین کارها آن باشد که به علم پیوسته باشد.
و گفت: عارفترین به خدای آن بود که متحیرتر بود در خدای تعالی.
و گفت: عارف به حق نرسد مگردل بریده گرداند از سه چیز علم و عمل و خلوت یعنی درین هر سه از هر سه بریده باشد.
یکی از او پرسید که عارف بهیچ چیز تأسف نخورد جز به خدای گفت: عارف خود چیز نه‌بیند جز خدای تابروی تاسف خورد گفت: به کدام چشم نگرد گفت: بچشم فنا و زوال.
و گفت: مشاهدهٔ ارواح تحقیق است و مشاهدهٔ قلوب تحقیق.
و گفت: جمع عین حق است آنکه جمله اشیاء بدو قائم بود و تفرقه صفت حق است از باطل یعنی هرچه دون حق است باطل است به نسبت با حق و هر صفت که باطل کند حق را آن تفرقه بود.
و گفت: جمع آنست که تعلیم داد آدم را علیه السلام از اسماء و تفرقه آنست که از آن علم پراکنده شد و منتشر گشت در باب او.
و گفت: ارزاق متوکلان بر خداوند است می‌رسد به علم خدای برایشان و برایشان می‌رود بی‌شغلی و رنجی و غیر ایشان همه روز در طلب آن مشغول و رنج کش.
و گفت متوکل بحقیقت آنست که رن جو مؤنت خود از خلق برگرفته است نه کسی را شکایت کند و از آنچه بدو رسد و نه ذم کند کسی را که منع کنندش از جهت آنکه نه‌بیند منع و عطا جز از خدای تعالی.
و گفت: حقیت توکل ابراهیم خلیل را بود که جبرئیل علیهماالسلام گفت: هیچ حاجت هست گفت: بتونه زیرا که از نفس غایب بود بخدای تعالی تا با خدای هیچ چیز دیگر ندید.
و گفت: اهل توکل رادر حقایق توکل اوقاتی است در غلبات که اگردر آن اوقات بر آتش بروند خیر ندارند از آن و اگر ایشان را در آن حالت در آتش اندازند هیچ مضرت بر ایشان نرسد و اگر تیرها بدیشان اندازند و ایشان را مجروح گردانند الم نیابند از آن رو وقت بود که اگر پشهٔ ایشان را بگزد بترسند و باندک حرکتی از جای بروند.
و گفتند طریق بخدای چگونه است گفت: دور بودن از جهال و صحبت داشتن با علما و استعمال کردن علم ودایم بر ذکر بودن.
از عالم معنی الفی بیرون تاخت که هر که آن الف را فهم کرد همه را فهم کرد، هر که این الف را فهم نکرد، هیچ فهم نکرد. طالبان چون بید می لرزند از برای فهم آن الف، اما برای طالبان سخن دراز کردند شرح حجاب هارا ، که هفتصدحجاب است از نور و هفتصد حجاب است از ظلمت، به حقیقت رهبری نکردند، رهزنی کردند بر قومی، ایشان را نومید کردند که ما این همه حجاب هارا کی بگذریم؟ همه حجاب ها یک حجاب است، چون آن یکی هیچ حجابی نیست، آن حجاب، این وجود است.

مقالات_شمس
مقصود از کعبه

این آیت را خواندند که: وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى (به یاد آر هنگامی که ما خانۀ کعبه را مقام امن و مرجع امر دین خلق مقرر داشتیم و دستور داده شد که مقام ابراهیم را جایگاه پرستش خدا قرار دهید – بقره – 125). ابراهیم، علیه السلام، گفت: خداوندا! چون من را به خلعت رضای خویشتن مشرف گردانیدی و بر گزیدی، ذرّیات (زاد و رود) من را نیز این کرامت روزی گردان.

حق تعالی فرمود: لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید – بقره – 124)، یعنی آنها که ظالم باشند، ایشان لایق خلعت و کرامت من نیستند.

چون ابراهیم دانست که حق تعالی را با ظالمان و طاغیان عنایت نیست، قید گرفت گفت: خداوندا! آنها را که ایمان آورده اند و ظالم نیستند، ایشان را را از رزق خویشتن با نصیب گردان و از ایشان دریغ مدار.

حق تعالی فرمود: که رزق عام است، همه را از وی نصیب باشد و از این مهمانخانه کل خلایق منتفع و بهره مند شوند، الا خلعت رضا و قبول و تشریف و کرامت [که] قسمت خاصانست و بر گزیدگان.

اهل ظاهر می گویند که غرض از بیت (خانه)، کعبه است که هر که در وی گریزد از آفات امان یابد و در آنجا صید حرام باشد و به کس نشاید ایذا رسانیدن، و حق تعالی آن را بر گزیده است. این راست است و خوب است الا این ظاهر قرآن است. محققان می گویند که: بیت درون آدمیست یعنی خداوندا! باطن را از وسواس و مشاغل نفسانی خالی گردان و از سودا ها و فکر های فاسد و باطل پاک کن تا در او هیچ خوفی نماند و امن ظاهر گردد، و بکلی محل وحی تو باشد، در او دیو وسواس، او را راه نباشد. همچنانکه حق تعالی بر آسمان شهاب گماشته است تا شیاطین رجیم را مانع می شوند، از استماع ملایکه تا هیچ کس بر اسرار ایشان وقوف نیابد و ایشان از آفتها دور باشند. یعنی خداوندا! تو نیز پاسبان عنایت خود را بر درون ما گماشته گردان تا وسواس شیاطین و حیل (حیله های) نفس و هوا را از ما دور گردانند. این قول اهل باطن و محققان است، هرکسی از جای خود می جنبد.

 قرآن دیبائی دو رویه است. بعضی از این روی بهره می یابند و بعضی از آن روی و هر دو راست است. چون حق تعالی می خواهد که هر دو قوم از او مستفیذ شوند. همچنانکه زنی را شوهر است و فرزندی شیرخوار و هر دو را از او حظی دیگر است. طفل را لذت از پستان و شیر او، و شوهر لذت جفتی یابد از او. خلایق طفلان راهند، از قرآن لذت ظاهر یابند و شیر خورند. الا آنها که کمال یافته اند، ایشان را در معانی قرآن تفرجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند.

مقام و مصلای ابراهیم در حوالی کعبه جاییست که اهل ظاهر می گویند، آنجا دو رکعت نماز می باید کردن. این خوب است ای والله، الا مقام ابراهیم پیش محققان ان است که ابراهیم وار خود را در آتش اندازی جهت حق و خودرا بدین مقام رسانی به جهد و سعی در راه حق، یا نزدیک این مقام. که او خود را جهت حق فدا کرد یعنی نفس را پیش او خطری نماند و بر خود نلرزید. در مقام ابراهیم دو رکعت نماز خوب است الا چنان نمازی که قیامش در این عالم باشد و رکوعش در آن عالم.

مقصود از کعبه دل انبیا و او لیاست که محل وحی حقست و کعبه فرع آن است. اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید؟ انبیا و اولیا بکلی مراد خود ترک کرده اند و تابع مراد حقند تا هرچه او فرماید آن کنند، و با هرکه او را عنایت نباشد اگر پدر و مادر باشد از او بیزار شوند و در دیدۀ ایشان دشمن نماید.

دادیم بدست تو عنان دل خویش    تا هرچه تو گویی پخت، من گویم سوخت

فیه ما فیه