شرح و تفسیر مثنوی معنوی
ادامه ی حکایت پادشاه جهود
شاه اَحوَل کرد در راه خدا
آن دو دمساز خدایی را جدا
آن شاه یهودی که دچار هواهای نفسانی و اغراض شیطانی بود آن دو یار غار و رفیق طریق را از هم جدا کرد . یعنی حقیقت واحد آن دو پیامبر بزرگ ( حضرت موسی ع و حضرت عیسی ع ) را دوگانه و جدا تصور کرد . اَحوَل به معنی لوچ ، دوبین و کژبین و دمساز به معنی رفیق و موافق است . مولانا برای انکه دیدگاه قشری و دوگانه ی بین آن شاه متعصب و جمیع اهل قشر را روشن کند طبق معمول و به روش خود به تمثیل روی می آورد و در پایان می گوید : وقتی اغراض نفسانی بر آدمی غالب آید دید و داوری او تغییر می یابد . در ابیات بعدی تمثیلی که از مرزبان نامه و اسرار نامه اخذ شده است را پی می گیرم . 🌺
گفت استاد : احولی را ، کاندرآ
رو برون آر از وِثاق آن شیشه را
استاد کاری به شاگرد لوچش می گوید : برو از داخل آن اتاق ، فلان شیشه را برایم بیاور . وثاق به معنی اتاق و حُجره است . 🌺
گفت احول : زآن دو شیشه من کدام
پیش تو آرم ؟ بکن شرحِ تمام
شاگرد لوچ وقتی داخل اتاق شد و دید به جای یک شیشه دو شیشه وجود دارد به استادش گفت : در اینجا دو شیشه قرار دارد من کدامیک را بیاورم ؟ 🌺
گفت استاد : آن دو شیشه نیست ، رو
احولی بگذار و افزون بین مشو
استاد گفت : انجا دو شیشه نیست ، برو دست از دو بینی بردار و اینقدر کثرت بین مباش . احولی به معنی لوچی و دوبینی است . 🌺
گفت : ای اُستا مرا طعنه مزن
گفت اُستا : زآن دو یک را در شکن
شاگرد گفت : ای جناب استاد مرا مسخره مکن زیرا در اینجا دو شیشه وجود دارد . استاد گفت : حالا که چنین است یکی از آن دو شیشه را بزن و بشکن . طعنه زدن مجازاً به معنی تمسخر و استهزاء کردن آمده است اما طعن و طعنه در اصل به معنی نیزه زدن است . 🌺
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او ، شیشه را دیگر نبود
در واقع در آنجا فقط یک شیشه بود ، ولی به نظر آن شاگرد لوچ ، دوتا می آمد و چون آن شیشه را شکست دیگر شیشه ای در میان نبود . 🌺
چون یکی بشکست ، هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از مَیلان و خشم
وقتی که شاگرد لوچ ، یکی از آن دو شیشه را شکست آن دیگری هم شکست . بله ، انسان نیز بر اثر پیروی از هوی و هوس و خشم و غضب ، دچار کژبینی و عدم تعادل روحی و فکری می شود . مَیلان همان مَیَلان عربی است به معنی رغبت کردن و حُبّ و مایل شدن نسبت به چیزی و کسی است اما در اینجا به معنی دنبال هوی و هوس رفتن است . 🌺
#مسعود_لواسانی 🌺
ادامه ی حکایت پادشاه جهود
شاه اَحوَل کرد در راه خدا
آن دو دمساز خدایی را جدا
آن شاه یهودی که دچار هواهای نفسانی و اغراض شیطانی بود آن دو یار غار و رفیق طریق را از هم جدا کرد . یعنی حقیقت واحد آن دو پیامبر بزرگ ( حضرت موسی ع و حضرت عیسی ع ) را دوگانه و جدا تصور کرد . اَحوَل به معنی لوچ ، دوبین و کژبین و دمساز به معنی رفیق و موافق است . مولانا برای انکه دیدگاه قشری و دوگانه ی بین آن شاه متعصب و جمیع اهل قشر را روشن کند طبق معمول و به روش خود به تمثیل روی می آورد و در پایان می گوید : وقتی اغراض نفسانی بر آدمی غالب آید دید و داوری او تغییر می یابد . در ابیات بعدی تمثیلی که از مرزبان نامه و اسرار نامه اخذ شده است را پی می گیرم . 🌺
گفت استاد : احولی را ، کاندرآ
رو برون آر از وِثاق آن شیشه را
استاد کاری به شاگرد لوچش می گوید : برو از داخل آن اتاق ، فلان شیشه را برایم بیاور . وثاق به معنی اتاق و حُجره است . 🌺
گفت احول : زآن دو شیشه من کدام
پیش تو آرم ؟ بکن شرحِ تمام
شاگرد لوچ وقتی داخل اتاق شد و دید به جای یک شیشه دو شیشه وجود دارد به استادش گفت : در اینجا دو شیشه قرار دارد من کدامیک را بیاورم ؟ 🌺
گفت استاد : آن دو شیشه نیست ، رو
احولی بگذار و افزون بین مشو
استاد گفت : انجا دو شیشه نیست ، برو دست از دو بینی بردار و اینقدر کثرت بین مباش . احولی به معنی لوچی و دوبینی است . 🌺
گفت : ای اُستا مرا طعنه مزن
گفت اُستا : زآن دو یک را در شکن
شاگرد گفت : ای جناب استاد مرا مسخره مکن زیرا در اینجا دو شیشه وجود دارد . استاد گفت : حالا که چنین است یکی از آن دو شیشه را بزن و بشکن . طعنه زدن مجازاً به معنی تمسخر و استهزاء کردن آمده است اما طعن و طعنه در اصل به معنی نیزه زدن است . 🌺
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او ، شیشه را دیگر نبود
در واقع در آنجا فقط یک شیشه بود ، ولی به نظر آن شاگرد لوچ ، دوتا می آمد و چون آن شیشه را شکست دیگر شیشه ای در میان نبود . 🌺
چون یکی بشکست ، هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از مَیلان و خشم
وقتی که شاگرد لوچ ، یکی از آن دو شیشه را شکست آن دیگری هم شکست . بله ، انسان نیز بر اثر پیروی از هوی و هوس و خشم و غضب ، دچار کژبینی و عدم تعادل روحی و فکری می شود . مَیلان همان مَیَلان عربی است به معنی رغبت کردن و حُبّ و مایل شدن نسبت به چیزی و کسی است اما در اینجا به معنی دنبال هوی و هوس رفتن است . 🌺
#مسعود_لواسانی 🌺
شرح و تفسیر مثنوی معنوی
ادامه حکایت پادشاه جهود
خشم و شهوت ، مرد را احول کند
زِ استقامت ، روح را مُبدَل کند
خشم و شهوت ، موجب لوچی دیده ی باطنی شخص می شود و در نتیجه روح را از حالت تعادل و توازن خارج می کند . یعنی هر کس که اسیر خشم و هوای نفس شود به دیده ی باطنی اش چنان خللی وارد می شود که واقعیت را نمی بیند . مبدل یعنی دگرگون شده .🌺
چون غرض آمد ، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل ، به سوی دیده شد
همینکه آدمی گرفتار اغراض نفسانی شود هنر دیگران را نمی بیند زیرا که از جانب دل او ، حجابهای بسیاری پدید می آید و در برابر چشمانش قرار می گیرد و در نتیجه از مشاهده ی فضل و هنر اهل فضل و هنر محروم می شود . 🌺
چون دهد قاضی به دل رُشوَت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار ؟
به عنوان مثال ، وقتی که قاضی به دل خود وعده ی رشوه می دهد یعنی وقتی که قاضی طمع رشوه داشته باشد چگونه ممکن است که حق ستمدیده ی ناتوان را از ستمکار بستاند ؟ نیکلسون می گوید : دلی که اراده و میل نفس و خودبینی و از این قبیل بر او مسلط است چونان قاضی فاسد از درک حقیقت عاجز است . رُشوَت به دل قرار دادن یعنی طمع رشوه داشتن و رشوه قبول کردن . 🌺
شاه از حِقدِ جُهودانه چنان
گشت احول ، کالامان یا ربّ اَمان
آن شاه از شدت خشم و کینه جهودوار خود چنان دیده ی باطنی اش لوچ شد که از خدا می خواهیم ای پروردگار ، ما را از آن خوی زشت در پناه خود برحذر دارد . 🌺
صد هزاران مومن مظلوم کُشت
که پناهم دین موسی را و پشت
آن شاه بیدادگر ، صدها هزاران تن از مومنان مسیحی را بی هیچ گناهی کُشت به این خیال که منم حافظ دین موسی .( در حالیکه دین انبیاء عظام نیازی به این کینه ورزیهای دیوانه وار ندارد . حقیقت ایجاب می کند که راه رسیدن به ان نیز حق باشد چرا که با شیوه های باطل به حقیقت نمی توان رسید . 🌺
#مسعود_لواسانی 🌺 ×
ادامه حکایت پادشاه جهود
خشم و شهوت ، مرد را احول کند
زِ استقامت ، روح را مُبدَل کند
خشم و شهوت ، موجب لوچی دیده ی باطنی شخص می شود و در نتیجه روح را از حالت تعادل و توازن خارج می کند . یعنی هر کس که اسیر خشم و هوای نفس شود به دیده ی باطنی اش چنان خللی وارد می شود که واقعیت را نمی بیند . مبدل یعنی دگرگون شده .🌺
چون غرض آمد ، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل ، به سوی دیده شد
همینکه آدمی گرفتار اغراض نفسانی شود هنر دیگران را نمی بیند زیرا که از جانب دل او ، حجابهای بسیاری پدید می آید و در برابر چشمانش قرار می گیرد و در نتیجه از مشاهده ی فضل و هنر اهل فضل و هنر محروم می شود . 🌺
چون دهد قاضی به دل رُشوَت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار ؟
به عنوان مثال ، وقتی که قاضی به دل خود وعده ی رشوه می دهد یعنی وقتی که قاضی طمع رشوه داشته باشد چگونه ممکن است که حق ستمدیده ی ناتوان را از ستمکار بستاند ؟ نیکلسون می گوید : دلی که اراده و میل نفس و خودبینی و از این قبیل بر او مسلط است چونان قاضی فاسد از درک حقیقت عاجز است . رُشوَت به دل قرار دادن یعنی طمع رشوه داشتن و رشوه قبول کردن . 🌺
شاه از حِقدِ جُهودانه چنان
گشت احول ، کالامان یا ربّ اَمان
آن شاه از شدت خشم و کینه جهودوار خود چنان دیده ی باطنی اش لوچ شد که از خدا می خواهیم ای پروردگار ، ما را از آن خوی زشت در پناه خود برحذر دارد . 🌺
صد هزاران مومن مظلوم کُشت
که پناهم دین موسی را و پشت
آن شاه بیدادگر ، صدها هزاران تن از مومنان مسیحی را بی هیچ گناهی کُشت به این خیال که منم حافظ دین موسی .( در حالیکه دین انبیاء عظام نیازی به این کینه ورزیهای دیوانه وار ندارد . حقیقت ایجاب می کند که راه رسیدن به ان نیز حق باشد چرا که با شیوه های باطل به حقیقت نمی توان رسید . 🌺
#مسعود_لواسانی 🌺 ×
اصطلاحات مثنوی ، دفتر سوم
سِحر : در اصل به معنی برگرداندن است و ساحر با سحر خود ، نظرها را از حق به باطل برمی گرداند و لباس حق بر باطل می پوشاند . بیضاوی می گوید : مراد از سحر ، فنی است که با استعانت از شیطان و تقرب به او حاصل می شود و کارهای اهل شعبده به اشتباه نام سحر به خود گرفته است در حالیکه شعبده ، سحر نیست و اشکال شرعی ندارد ولی سحر شرعا حرام است مگر اینکه برای دفع سحر به کار رود . مولفان سحر و علوم غریبه ، تالیفات خود را به عمد ، بسیار دشوار نوشته اند تا هر کسی از آنها سر در نیاورد مثل مَسلَمه ی مَجریطی از بزرگان علوم غریبه که در نمایه الحکیم ، قواعد این فن را بسیار دشوار بیان کرده است .
گفت روبه آن طلسم سِحر بود
که تو را در چشم آن شیری نمود
منع : منع بر دو گونه است ، یکی منع همراه با توجیه منطقی و علمی و دیگری منع همراه با شدت و سختگیری نابخردانه . همه انبیاء و اولیاء ، مردم را از انجام کارهای ناپسند بازمی داشته اند اما این منع ، پایه علمی و منطقی داشته و همراه با حکمت بوده است به همین دلیل در ضمیر آدمی آتش میل به بدی ها خاموش می شد اما نابخردان ، با شدت و سختگیری ، مردم را منع می کنند و این باعث می شد که آتش میل ایشان شعله ور شود . اصولا انسان نسبت به هر چیزی که از آن منع شود حریص تر می گردد ولی حکمت و منطق ، این حرص را از بین می برد .
چون شدند از منع و نهیش گرم تر
سوی آن قلعه برآوردند سر
نَردِ باژگونه باختن : یعنی ظاهر را بر عکس نشان دادن .
خویشتن را ترش و غمگین ساخت او
نردهای باژگونه باخت او
#مسعود_لواسانی 🌺 !
سِحر : در اصل به معنی برگرداندن است و ساحر با سحر خود ، نظرها را از حق به باطل برمی گرداند و لباس حق بر باطل می پوشاند . بیضاوی می گوید : مراد از سحر ، فنی است که با استعانت از شیطان و تقرب به او حاصل می شود و کارهای اهل شعبده به اشتباه نام سحر به خود گرفته است در حالیکه شعبده ، سحر نیست و اشکال شرعی ندارد ولی سحر شرعا حرام است مگر اینکه برای دفع سحر به کار رود . مولفان سحر و علوم غریبه ، تالیفات خود را به عمد ، بسیار دشوار نوشته اند تا هر کسی از آنها سر در نیاورد مثل مَسلَمه ی مَجریطی از بزرگان علوم غریبه که در نمایه الحکیم ، قواعد این فن را بسیار دشوار بیان کرده است .
گفت روبه آن طلسم سِحر بود
که تو را در چشم آن شیری نمود
منع : منع بر دو گونه است ، یکی منع همراه با توجیه منطقی و علمی و دیگری منع همراه با شدت و سختگیری نابخردانه . همه انبیاء و اولیاء ، مردم را از انجام کارهای ناپسند بازمی داشته اند اما این منع ، پایه علمی و منطقی داشته و همراه با حکمت بوده است به همین دلیل در ضمیر آدمی آتش میل به بدی ها خاموش می شد اما نابخردان ، با شدت و سختگیری ، مردم را منع می کنند و این باعث می شد که آتش میل ایشان شعله ور شود . اصولا انسان نسبت به هر چیزی که از آن منع شود حریص تر می گردد ولی حکمت و منطق ، این حرص را از بین می برد .
چون شدند از منع و نهیش گرم تر
سوی آن قلعه برآوردند سر
نَردِ باژگونه باختن : یعنی ظاهر را بر عکس نشان دادن .
خویشتن را ترش و غمگین ساخت او
نردهای باژگونه باخت او
#مسعود_لواسانی 🌺 !
شرح و تفسیر مثنوی معنوی
ادامه ی حکایت پادشاه جهود
آموختن وزیر مکر ، پادشاه را
او وزیری داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستی گره
آن شاه جهود ، وزیری داشت بسیار فریبکار که از شدت مکاری و حیله گری ، به آب گره می زد .
گبر به معنی مطلق کافر ، زرتشتی ، که در این بیت کافر مورد نظر است و عشوه ده یعنی فریبکار و حیله گر و گره بر آب بستن یعنی کاری محال انجام دادن . 🌺
گفت : ترسایان ، پناه جان کنند
دین خود را از مَلِک ، پنهان کنند
آن وزیر پر تزویر گفت : شاها ، عیسویان برای آنکه جانشان حفظ شود ، دین خود را از تو که شاه باشی پنهان می دارند یعنی طوری رفتار می کنند که تو خیال کنی آنان عیسوی نیستند . 🌺
کم کُش ایشان را ، که کشتن ، سود نیست
دین ندارد بوی ، مُشک و عود نیست
ای شاه اینقدر آنان را مکُش زیرا کشتار آنان هیچ سودی ندارد چون دین مثل مُشک و عود نیست که بویی داشته باشد تا به وسیله ی آن پیروان دین و آئینی شناخته شوند . 🌺
سِرّ ، پنهان است اندر صد غلاف
ظاهرش با تو ، چو تو باطن خلاف
دین و اعتقاد ، امری قلبی است . بنا براین پوشیده داشتن آن ممکن است . ظاهرش با تو و باطنش علیه توست . 🌺
شاه گفتش : پس بگو تدبیر چیست ؟
چاره ی آن مکر و آن تزویر چیست؟
شاه جهود به آن وزیر مکار گفت : پس بگو بدانم که تدبیر و چاره ی این امر چیست ؟ و آن مکر و تزویر چه راهی دارد ؟ 🌺
تا نماند در جهان نصرانیی
نی هویدا دین و نی پنهانیی
تا بر اثر این تدبیر حتی یک عیسوی نیز در جهان نماند چه انکه دینش را آشکار کند و چه انکه دینش را پنهان می دارد . 🌺
#مسعود_لواسانی 🌺 !
ادامه ی حکایت پادشاه جهود
آموختن وزیر مکر ، پادشاه را
او وزیری داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستی گره
آن شاه جهود ، وزیری داشت بسیار فریبکار که از شدت مکاری و حیله گری ، به آب گره می زد .
گبر به معنی مطلق کافر ، زرتشتی ، که در این بیت کافر مورد نظر است و عشوه ده یعنی فریبکار و حیله گر و گره بر آب بستن یعنی کاری محال انجام دادن . 🌺
گفت : ترسایان ، پناه جان کنند
دین خود را از مَلِک ، پنهان کنند
آن وزیر پر تزویر گفت : شاها ، عیسویان برای آنکه جانشان حفظ شود ، دین خود را از تو که شاه باشی پنهان می دارند یعنی طوری رفتار می کنند که تو خیال کنی آنان عیسوی نیستند . 🌺
کم کُش ایشان را ، که کشتن ، سود نیست
دین ندارد بوی ، مُشک و عود نیست
ای شاه اینقدر آنان را مکُش زیرا کشتار آنان هیچ سودی ندارد چون دین مثل مُشک و عود نیست که بویی داشته باشد تا به وسیله ی آن پیروان دین و آئینی شناخته شوند . 🌺
سِرّ ، پنهان است اندر صد غلاف
ظاهرش با تو ، چو تو باطن خلاف
دین و اعتقاد ، امری قلبی است . بنا براین پوشیده داشتن آن ممکن است . ظاهرش با تو و باطنش علیه توست . 🌺
شاه گفتش : پس بگو تدبیر چیست ؟
چاره ی آن مکر و آن تزویر چیست؟
شاه جهود به آن وزیر مکار گفت : پس بگو بدانم که تدبیر و چاره ی این امر چیست ؟ و آن مکر و تزویر چه راهی دارد ؟ 🌺
تا نماند در جهان نصرانیی
نی هویدا دین و نی پنهانیی
تا بر اثر این تدبیر حتی یک عیسوی نیز در جهان نماند چه انکه دینش را آشکار کند و چه انکه دینش را پنهان می دارد . 🌺
#مسعود_لواسانی 🌺 !
راهی
( زبان حال منصور حلّاج )
چه کند جویبار خُرد و روان
با نقوشی که می شود بر آن
نقش جوی اندر این میان خنثی است
روی فرعون یا که صورت موسی است
عابران غرقه در خود خویش اند
بی توجه به جوی در پیش اند
چون حقیرم به هیچ ام انگارند
زآنکه در دام خود گرفتارند
من کجا دَم زنم ز هستی خویش
چونکه دریا بود مرا در پیش
نزد بحر عمیق کف آلود
لاف بی جاست ادعای وجود
تا که آن بی کران آبی هست
بی نشانی مرا برازنده ست
ای شمایان که اهل غوغائید
فارغ از جذبه های دریائید
منکه هرگز نیامدم به حساب
من که اینک چنین روم به شتاب
راهی ام تا به حکم آن میرم
ره دریای بی کران گیرم
بی هراسم ز گفته های شما
نیست در گوش من صدای شما
نیستم آنچه را که می گوئید
من چه خواهم شما چه می جوئید
گر زلالم و یا گِل آلودم
سوی دلدار و در گذر بودم
گر چه من هر زمان کنم تغییر
نکنم بر نقوشتان تاثیر
آنچه دیدید از ضمیر شماست
نه از این رهسپارِ تا دریاست
نامده بر لبان من خواهش
با خودم کرده ام بسی چالش
نفس خود را نموده ام تسلیم
تا چه فرمان دهد خدای کریم
هر چه خواهد همان دهم انجام
حُکم یزدان بود مرا فرجام
می روم تا که خود شوم دریا
محو او گشته می روم بالا
آنچه در فهم تان نگیرد جا
هست انالحق من به گاه فنا
غیر حق در دلم نگیرد جای
جز صراطش نمی گذارم پای
#مسعود_لواسانی
( زبان حال منصور حلّاج )
چه کند جویبار خُرد و روان
با نقوشی که می شود بر آن
نقش جوی اندر این میان خنثی است
روی فرعون یا که صورت موسی است
عابران غرقه در خود خویش اند
بی توجه به جوی در پیش اند
چون حقیرم به هیچ ام انگارند
زآنکه در دام خود گرفتارند
من کجا دَم زنم ز هستی خویش
چونکه دریا بود مرا در پیش
نزد بحر عمیق کف آلود
لاف بی جاست ادعای وجود
تا که آن بی کران آبی هست
بی نشانی مرا برازنده ست
ای شمایان که اهل غوغائید
فارغ از جذبه های دریائید
منکه هرگز نیامدم به حساب
من که اینک چنین روم به شتاب
راهی ام تا به حکم آن میرم
ره دریای بی کران گیرم
بی هراسم ز گفته های شما
نیست در گوش من صدای شما
نیستم آنچه را که می گوئید
من چه خواهم شما چه می جوئید
گر زلالم و یا گِل آلودم
سوی دلدار و در گذر بودم
گر چه من هر زمان کنم تغییر
نکنم بر نقوشتان تاثیر
آنچه دیدید از ضمیر شماست
نه از این رهسپارِ تا دریاست
نامده بر لبان من خواهش
با خودم کرده ام بسی چالش
نفس خود را نموده ام تسلیم
تا چه فرمان دهد خدای کریم
هر چه خواهد همان دهم انجام
حُکم یزدان بود مرا فرجام
می روم تا که خود شوم دریا
محو او گشته می روم بالا
آنچه در فهم تان نگیرد جا
هست انالحق من به گاه فنا
غیر حق در دلم نگیرد جای
جز صراطش نمی گذارم پای
#مسعود_لواسانی
روزگار سخت
یک نفر با من بگوید خانه ی شادی کجاست ؟
یک دل بی غصه در این مُلک اجدادی کجاست ؟
خاک ما زرخیز و در هر گوشه اش گنجی نهان
قسمت ما زین همه لطف خدادادی کجاست ؟
راه حق گمگشته از گرد و غبار مکر و جور
زان همه طوفان که شد در جبهه ها بادی کجاست ؟
کام ما تلخ است و کام اغنیا همچون عسل
توی بازار شما دکان قنادی کجاست ؟
جامعه پُر گشته از مردان بی اهل و عیال
شیر مردی که بپوشد رخت دامادی کجاست ؟
روزگارِ سخت برده عشق را از یاد ما
عاشق شوریده چون مجنون در این وادی کجاست ؟
گشته مشکل از خدا و از حقیقت دَم زدن
آنکه باشد در چنین امری مرا هادی کجاست ؟
پایه های عزت و مردانگی ویران شده
پایه ی ویرانه را امکان آبادی کجاست ؟
از عزیزانی که خواندند این مصیبت نامه را
یک نفر با من بگوید خانه ی شادی کجاست ؟
#مسعود_لواسانی
یک نفر با من بگوید خانه ی شادی کجاست ؟
یک دل بی غصه در این مُلک اجدادی کجاست ؟
خاک ما زرخیز و در هر گوشه اش گنجی نهان
قسمت ما زین همه لطف خدادادی کجاست ؟
راه حق گمگشته از گرد و غبار مکر و جور
زان همه طوفان که شد در جبهه ها بادی کجاست ؟
کام ما تلخ است و کام اغنیا همچون عسل
توی بازار شما دکان قنادی کجاست ؟
جامعه پُر گشته از مردان بی اهل و عیال
شیر مردی که بپوشد رخت دامادی کجاست ؟
روزگارِ سخت برده عشق را از یاد ما
عاشق شوریده چون مجنون در این وادی کجاست ؟
گشته مشکل از خدا و از حقیقت دَم زدن
آنکه باشد در چنین امری مرا هادی کجاست ؟
پایه های عزت و مردانگی ویران شده
پایه ی ویرانه را امکان آبادی کجاست ؟
از عزیزانی که خواندند این مصیبت نامه را
یک نفر با من بگوید خانه ی شادی کجاست ؟
#مسعود_لواسانی
شرم از خود
کاش میشد بشوم مَحرَم اسرار خودم
تا نباشد ز خودم هجمهی آزار خودم
خستهام از خودم و کاش که اصلاح کنم
آنچه باعث شده باشم پی انکار خودم
واژهی ناب ندارد به کلامم راهی
سخت آزرده ام از نحوهی گفتار خودم
پاک هرگز نکنم آینه را از زنگار
چون نباشد به دلم حسرت دیدار خودم
با خودم قهرم و هرگز نکنم صلح که هست
غم بسیار مرا از بدِ رفتار خودم
بهر تنبیه خودم زین همه بدرفتاری
زدهام سیلی بسیار به رخسار خودم
روز و شب با خودم از ترک خودم میگویم
به امیدی که شوم فاتح پیکار خودم
حضرت دوست نظر کن به من از روی کَرَم
تا گرفتار تو باشم نه گرفتار خودم
این خودم را بِسِتان از من و ویرانش کن
یا بگیر از کف من فرصت تکرار خودم
#مسعود_لواسانی 🌺
کاش میشد بشوم مَحرَم اسرار خودم
تا نباشد ز خودم هجمهی آزار خودم
خستهام از خودم و کاش که اصلاح کنم
آنچه باعث شده باشم پی انکار خودم
واژهی ناب ندارد به کلامم راهی
سخت آزرده ام از نحوهی گفتار خودم
پاک هرگز نکنم آینه را از زنگار
چون نباشد به دلم حسرت دیدار خودم
با خودم قهرم و هرگز نکنم صلح که هست
غم بسیار مرا از بدِ رفتار خودم
بهر تنبیه خودم زین همه بدرفتاری
زدهام سیلی بسیار به رخسار خودم
روز و شب با خودم از ترک خودم میگویم
به امیدی که شوم فاتح پیکار خودم
حضرت دوست نظر کن به من از روی کَرَم
تا گرفتار تو باشم نه گرفتار خودم
این خودم را بِسِتان از من و ویرانش کن
یا بگیر از کف من فرصت تکرار خودم
#مسعود_لواسانی 🌺
سرما
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و در محنت سرای من
چراغ روشنی
از بهر گرما نیست
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و طفل کوچک من
نیک فهمیده ست
سرما چیست
#مسعود_لواسانی
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و در محنت سرای من
چراغ روشنی
از بهر گرما نیست
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و طفل کوچک من
نیک فهمیده ست
سرما چیست
#مسعود_لواسانی
وارث قابیل
از عشق در این جمع پریشان خبری کو ؟
در ظلمت این دهر مَهِ جلوه گری کو ؟
تزویر و درویی شده سرلوحه ی اعمال
از صدق و صفا در دل انسان اثری کو ؟
آن جذبه که میبرد بشر را به تعالی
بر شاخهی خشکیده ی آن برگ و بری کو ؟
آنقدر که باطن شده خالی ز حقیقت
در سینه برای گذر از خویش دری کو ؟
بگرفته ز ما رشد تباهی پَرِ پرواز
در کوی شریعت اثر از رهگذری کو ؟
انصاف نبینی تو از این وارث قابیل
در بزم حقیقت خبر از نغمه گری کو ؟
یکبار دگر ابرهه با فیل رسیده ست
در قحط ابابیل امید ظفری کو ؟
#مسعود_لواسانی 🌺
از عشق در این جمع پریشان خبری کو ؟
در ظلمت این دهر مَهِ جلوه گری کو ؟
تزویر و درویی شده سرلوحه ی اعمال
از صدق و صفا در دل انسان اثری کو ؟
آن جذبه که میبرد بشر را به تعالی
بر شاخهی خشکیده ی آن برگ و بری کو ؟
آنقدر که باطن شده خالی ز حقیقت
در سینه برای گذر از خویش دری کو ؟
بگرفته ز ما رشد تباهی پَرِ پرواز
در کوی شریعت اثر از رهگذری کو ؟
انصاف نبینی تو از این وارث قابیل
در بزم حقیقت خبر از نغمه گری کو ؟
یکبار دگر ابرهه با فیل رسیده ست
در قحط ابابیل امید ظفری کو ؟
#مسعود_لواسانی 🌺
دریای ژرف
هست دریایی فراروی بشر
نعمت بسیار در آن مستقر
وسعتش برتر ز درک است وحساب
هر جهت را بنگری آب است و آب
عمق آن از عرش باشد تا به فرش
میرسد آدم از این دریا به عرش
ما چونان کشتی در این دریای ژرف
میزند هر دَم به ما موجی شگرف
موج بُخل و موج خشم و موج کین
ای بسا گرداب در راه یقین
غرق نعمت باشد این دریا ولی
حُبّ دنیا گشته در ما مُنجلی
روح را صیقل دهد گرداب و موج
تا که کشتی را کند واصل به اوج
هست سکاندار کشتی خودنگر
خودنگر را نیست حاصل جز ضرر
زین سبب در متن امواج گران
خلق خودبین جملگی برهم زنان
آب دریا روشن و ما تیره چشم
این بود سرمنشاء بیداد و خشم
ما از این دریا فقط کف دیدهایم
سیب غفلت را فراوان چیده ایم
حق عطا کرده جهانی پُر ز آب
ما در این دریا به دنبال سراب
واصلان در قُرب و ما در بند تن
جُرم ما سنگین تر از هفتاد من
اولیاء در خط و سِیر معنوی
شرح نااهلیّ ما صد مثنوی
هست کشتی در مسیر ناکجا
چون بود نفسش امیر و ناخدا
#مسعود_لواسانی 🌺
هست دریایی فراروی بشر
نعمت بسیار در آن مستقر
وسعتش برتر ز درک است وحساب
هر جهت را بنگری آب است و آب
عمق آن از عرش باشد تا به فرش
میرسد آدم از این دریا به عرش
ما چونان کشتی در این دریای ژرف
میزند هر دَم به ما موجی شگرف
موج بُخل و موج خشم و موج کین
ای بسا گرداب در راه یقین
غرق نعمت باشد این دریا ولی
حُبّ دنیا گشته در ما مُنجلی
روح را صیقل دهد گرداب و موج
تا که کشتی را کند واصل به اوج
هست سکاندار کشتی خودنگر
خودنگر را نیست حاصل جز ضرر
زین سبب در متن امواج گران
خلق خودبین جملگی برهم زنان
آب دریا روشن و ما تیره چشم
این بود سرمنشاء بیداد و خشم
ما از این دریا فقط کف دیدهایم
سیب غفلت را فراوان چیده ایم
حق عطا کرده جهانی پُر ز آب
ما در این دریا به دنبال سراب
واصلان در قُرب و ما در بند تن
جُرم ما سنگین تر از هفتاد من
اولیاء در خط و سِیر معنوی
شرح نااهلیّ ما صد مثنوی
هست کشتی در مسیر ناکجا
چون بود نفسش امیر و ناخدا
#مسعود_لواسانی 🌺
پند مفاخر
ای آنکه سراپا همه تزویر و ریایی
تا چند مگر ساکن این دِیرِ بلایی ؟
هر آن برسد بانگ رحیل از مَلَکُ الموت
وقت است از این جامهی پوسیده درآیی
همجنس تو شد لایق پرواز به معراج
بگرفته به کف میوهی غفلت ، تو کجایی ؟
ای علت خَلق دو جهان ، زادهی آدم
برگرد و مکن بر دَرِ مخلوق گدایی
چشم طمع از خَلق بگردان و بَری باش
از آنچه ندارد اثر از لطف خدایی
روی از همه برگیر و فقط بندهی او باش
شان تو بود برتر از این بی سروپایی
مردان خدا جز به خدا دل نسپردند
لیکن تو در این عرصه به جُرمی و خطایی
هر چند که این نکته فراوان شده ابراز
از مولوی و جامی و سعدیّ و سنایی
اما چو بود در عملت جاری و ساری
تکرار نمودم که تو شاید به خودآیی
#مسعود_لواسانی
ای آنکه سراپا همه تزویر و ریایی
تا چند مگر ساکن این دِیرِ بلایی ؟
هر آن برسد بانگ رحیل از مَلَکُ الموت
وقت است از این جامهی پوسیده درآیی
همجنس تو شد لایق پرواز به معراج
بگرفته به کف میوهی غفلت ، تو کجایی ؟
ای علت خَلق دو جهان ، زادهی آدم
برگرد و مکن بر دَرِ مخلوق گدایی
چشم طمع از خَلق بگردان و بَری باش
از آنچه ندارد اثر از لطف خدایی
روی از همه برگیر و فقط بندهی او باش
شان تو بود برتر از این بی سروپایی
مردان خدا جز به خدا دل نسپردند
لیکن تو در این عرصه به جُرمی و خطایی
هر چند که این نکته فراوان شده ابراز
از مولوی و جامی و سعدیّ و سنایی
اما چو بود در عملت جاری و ساری
تکرار نمودم که تو شاید به خودآیی
#مسعود_لواسانی
نقطه ی آغاز
با تو گذشتم ز عَدَم
هستی ام آمد به کَفم
قُرب تو باشد هدفم
لطف تو شد شامل من
( مُرده بُدم زنده شدم )
تو پَر پرواز منی
نقطه ی آغاز منی
همدل و همراز منی
کوی تو شد منزل من
( امر ترا بنده شدم )
شام مرا روز تویی
مهر دل افروز تویی
معرفت آموز تویی
شد ز تو روشن دل من
( اختر رخشنده شدم )
هستی و آسوده منم
راه تو پیموده منم
بنده ی پالوده منم
قهر تو شد حایل من
( از همه بَرکنده شدم )
عشق تو در باور من
نیست چو تو یاور من
ای تو بهین داور من
مهر تو شد حاصل من
( از طرب آکنده شدم )
چون به تو واصل شده ام
دور ز باطل شده ام
بنده ی کامل شده ام
حال تویی مایل من
( دولت پاینده شدم )
#مسعود_لواسانی
با تو گذشتم ز عَدَم
هستی ام آمد به کَفم
قُرب تو باشد هدفم
لطف تو شد شامل من
( مُرده بُدم زنده شدم )
تو پَر پرواز منی
نقطه ی آغاز منی
همدل و همراز منی
کوی تو شد منزل من
( امر ترا بنده شدم )
شام مرا روز تویی
مهر دل افروز تویی
معرفت آموز تویی
شد ز تو روشن دل من
( اختر رخشنده شدم )
هستی و آسوده منم
راه تو پیموده منم
بنده ی پالوده منم
قهر تو شد حایل من
( از همه بَرکنده شدم )
عشق تو در باور من
نیست چو تو یاور من
ای تو بهین داور من
مهر تو شد حاصل من
( از طرب آکنده شدم )
چون به تو واصل شده ام
دور ز باطل شده ام
بنده ی کامل شده ام
حال تویی مایل من
( دولت پاینده شدم )
#مسعود_لواسانی