ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم
گوش خود بر دم شش تای طرب بنهادیم
دل رنجور به طنبور نوایی دارد
دل صدپاره خود را به نوایش دادیم
به خرابات بدستیم از آن رو مستیم
کوی دیگر نشناسیم در این کو زادیم
ساقیا زین همه بگذر بده آن جام شراب
همه را جمله یکی کن که در این افرادیم
همه را غرق کن و بازرهان زین اعداد
مزهای بخش که ما بیمزه اعدادیم
دل ما یافت از این باده عجایب بویی
لاجرم از دم این باده لطیف اورادیم
از برون خسته یاریم و درون رسته یار
لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم
همه مستیم و خرابیم و فنای ره دوست
در خرابات فنا عاقله ایجادیم
هله خاموش بیارام عروسی داریم
هله گردک بنشینیم که ما دامادیم
#حضرت_مولانا
گوش خود بر دم شش تای طرب بنهادیم
دل رنجور به طنبور نوایی دارد
دل صدپاره خود را به نوایش دادیم
به خرابات بدستیم از آن رو مستیم
کوی دیگر نشناسیم در این کو زادیم
ساقیا زین همه بگذر بده آن جام شراب
همه را جمله یکی کن که در این افرادیم
همه را غرق کن و بازرهان زین اعداد
مزهای بخش که ما بیمزه اعدادیم
دل ما یافت از این باده عجایب بویی
لاجرم از دم این باده لطیف اورادیم
از برون خسته یاریم و درون رسته یار
لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم
همه مستیم و خرابیم و فنای ره دوست
در خرابات فنا عاقله ایجادیم
هله خاموش بیارام عروسی داریم
هله گردک بنشینیم که ما دامادیم
#حضرت_مولانا
.:._)▓(¯ •.. ( 🌺 ).•´¯)🍃
ای بَسا بیدارْ چَشمِ خُفتهدل
خود چه بیند دیدِ اَهْلِ آب و گِل؟
آن کِه دلْ بیدار دارد، چَشمِ سَر
گَر بِخُسبَد بَرگُشایَد صد بَصَر
گَر تو اَهْلِ دل نهیی، بیدار باش
طالِبِ دل باش و در پیکار باش
وَرْ دِلَت بیدار شُد، میخُسب خَوش
نیست غایِبْ ناظِرَت از هفت و شَش
#حضرت_مولانا
▓(_.🌺:._)▓(¯ •.. ( 🌺 ).🍃
ســـــــــــلااام خوبان شبـــــتان ستاره باران عشــــــق
شاد باشی
ای بَسا بیدارْ چَشمِ خُفتهدل
خود چه بیند دیدِ اَهْلِ آب و گِل؟
آن کِه دلْ بیدار دارد، چَشمِ سَر
گَر بِخُسبَد بَرگُشایَد صد بَصَر
گَر تو اَهْلِ دل نهیی، بیدار باش
طالِبِ دل باش و در پیکار باش
وَرْ دِلَت بیدار شُد، میخُسب خَوش
نیست غایِبْ ناظِرَت از هفت و شَش
#حضرت_مولانا
▓(_.🌺:._)▓(¯ •.. ( 🌺 ).🍃
ســـــــــــلااام خوبان شبـــــتان ستاره باران عشــــــق
شاد باشی
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
#حضرت_مولانا
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
#حضرت_مولانا
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت میکنند
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو
من کس نمیدانم جز او مستان سلامت میکنند
ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میکنند
حیران کن و بیرنج کن ویران کن و پرگنج کن
نقد ابد را سنج کن مستان سلامت میکنند
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند
آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت میکنند
آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت میکنند
آن جان بیچون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مکنون را بگو مستان سلامت میکنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو مستان سلامت میکنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو مستان سلامت میکنند
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میکنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا
ای از تو جانها آشنا مستان سلامت میکنند
#حضرت_مولانا
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت میکنند
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو
من کس نمیدانم جز او مستان سلامت میکنند
ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میکنند
حیران کن و بیرنج کن ویران کن و پرگنج کن
نقد ابد را سنج کن مستان سلامت میکنند
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند
آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت میکنند
آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت میکنند
آن جان بیچون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مکنون را بگو مستان سلامت میکنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو مستان سلامت میکنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو مستان سلامت میکنند
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میکنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا
ای از تو جانها آشنا مستان سلامت میکنند
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جزغم وشادی دروبس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
#حضرت_مولانا
🌸🍃
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جزغم وشادی دروبس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
#حضرت_مولانا
🌸🍃
🍂🍃
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
#حضرت_مولانا
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
#حضرت_مولانا
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینهء بی کینه غوغات مبارک باد
این دیدهء دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همی گوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
#حضرت_مولانا
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینهء بی کینه غوغات مبارک باد
این دیدهء دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همی گوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
#حضرت_مولانا
بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
چو تخته تخته بشکستند کشتیها در این طوفان
چه باشد زورق من خود که من بیپا و بیدستم
شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی
شدم بیخویش و خود را من سبک بر تختهای بستم
نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد
که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم
چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می دانم
چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم
چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در این محشر
چو اندیشه بمردم زار و چون اندیشه برجستم
جگر خون شد ز صیادی مرا باری در این وادی
ز صیدم چون نبد شادی شدم من صید و وارستم
بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه
چه اندیشه کنم پیشه که من ز اندیشه ده مستم
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم
به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
خسی که مشتریش آمد خیال خام ریش آمد
سبال از کبر می مالد که رو من کار کردستم
چه کردی آخر ای کودن نشاندی گل در این گلخن
نرست از گلشنت برگی ولیک از خار تو خستم
مرا واجب کند که من برون آیم چو گل از تن
که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم
#حضرت_مولانا
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
چو تخته تخته بشکستند کشتیها در این طوفان
چه باشد زورق من خود که من بیپا و بیدستم
شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی
شدم بیخویش و خود را من سبک بر تختهای بستم
نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد
که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم
چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می دانم
چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم
چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در این محشر
چو اندیشه بمردم زار و چون اندیشه برجستم
جگر خون شد ز صیادی مرا باری در این وادی
ز صیدم چون نبد شادی شدم من صید و وارستم
بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه
چه اندیشه کنم پیشه که من ز اندیشه ده مستم
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم
به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
خسی که مشتریش آمد خیال خام ریش آمد
سبال از کبر می مالد که رو من کار کردستم
چه کردی آخر ای کودن نشاندی گل در این گلخن
نرست از گلشنت برگی ولیک از خار تو خستم
مرا واجب کند که من برون آیم چو گل از تن
که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم
#حضرت_مولانا
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟
چرخ شاید جای تو یا سدرهها یا منتها ؟
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا
#حضرت مولانا
درود عرض ادب دوستان مهر افروزان والامنشان
پگاهتان به گلستان شعر وشور شیدایی
و روزتان به سجده بر عشق با هزار زبانی عارفانه 🙏💐🌹🍃
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟
چرخ شاید جای تو یا سدرهها یا منتها ؟
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا
#حضرت مولانا
درود عرض ادب دوستان مهر افروزان والامنشان
پگاهتان به گلستان شعر وشور شیدایی
و روزتان به سجده بر عشق با هزار زبانی عارفانه 🙏💐🌹🍃
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی
219) رفت خادم جانبِ اوباشِ چند / کرد بر اندرز صوفی ، ریش خند
220) صوفی از ره مانده بود و ، شد دراز / خواب ها می دید با چشمِ فراز
221) کآن خرش در چنگِ گرگی مانده بود / پاره ها از پشت و رانش می رُبود
222) گفت لاحول ، این چه سان ماخولیاست ؟ / ای عجب آن حادمِ مُشفِق کجاست ؟
223) باز می دید آن خرش در راهِ رَو / گه به چاهی می فتاد و گه به گَو
224) گونه گون می دید ناخوش واقعه / فاتحه می خواند او والقارعه
225) گفت : چاره چیست ؟ یاران جَسته اند / رفته اند و جمله درها بسته اند
226) باز می گفت : ای عجب آن خادمک / نَه که با ما گشت هم نان و نمک ؟
227) من نکردم با وَی اِلّا لطف و لین / او چرا با ما کند برعکس ، کین ؟
228) هر عداوت را سبب باید سَنَد / ورنه جنسیت وفا تلقین کند
229) باز می گفت : آدمِ با لطف و جود / کی بر آن ابلیس جَوری کرده بود ؟
230) آدمی مر مار و کژدم را چه کرد / کو همی خواهد مر او را مرگ و درد ؟
231) گرگ را خود خاصیت بِدریدن است / این حسد در خلق ، آخِر روشن است
232) باز می گفت این گُمانِ بد خطاست / بر برادر این چنین ظنّم چراست ؟
233) باز گفتی حَزم ، سُوالظنِ توست / هر که بَد ظن نیست کی ماند دُرُست ؟
234) صوفی اندر وسوسه و ، آن خر چنان / که چنین بادا جزای دشمنان
235) آن خرِ مسکین میانِ خاک و سنگ / کژ شده پالان ، دریده پالهَنگ
236) کُشته از ره ، جملۀ شب بی علف / گاه در جان کندن و ، گه در تلف
237) خر همه شب ذکر می کرد : ای اِله / جَو رها کردم ، کم از یک مشتِ کاه
238) با زبان حال می گفت : ای شیوخ / رحمتی ، که سوختم زین خامِ شوخ
239) آنچه آن خر ، دید از رنج و عذاب / مرغِ خاکی بیند اندر سیلِ آب
240) پس به پهلو گشت آن شب تا سحر / آن خرِ بیچاره از جوع البَقَر
241) روز شد ، خادم بیامد بامداد / زود پالان جُست ، بر پُشتش نهاد
242) خَرفروشانه ، دو سه زخمش بزد / کرد با خر آنچه ز آن سگ می سزد
243) خر ، جهنده گشت از تیزیّ نیش / کو زبان ، تا خر بگوید حالِ خویش ؟
#حضرت مولانا🌹
219) رفت خادم جانبِ اوباشِ چند / کرد بر اندرز صوفی ، ریش خند
220) صوفی از ره مانده بود و ، شد دراز / خواب ها می دید با چشمِ فراز
221) کآن خرش در چنگِ گرگی مانده بود / پاره ها از پشت و رانش می رُبود
222) گفت لاحول ، این چه سان ماخولیاست ؟ / ای عجب آن حادمِ مُشفِق کجاست ؟
223) باز می دید آن خرش در راهِ رَو / گه به چاهی می فتاد و گه به گَو
224) گونه گون می دید ناخوش واقعه / فاتحه می خواند او والقارعه
225) گفت : چاره چیست ؟ یاران جَسته اند / رفته اند و جمله درها بسته اند
226) باز می گفت : ای عجب آن خادمک / نَه که با ما گشت هم نان و نمک ؟
227) من نکردم با وَی اِلّا لطف و لین / او چرا با ما کند برعکس ، کین ؟
228) هر عداوت را سبب باید سَنَد / ورنه جنسیت وفا تلقین کند
229) باز می گفت : آدمِ با لطف و جود / کی بر آن ابلیس جَوری کرده بود ؟
230) آدمی مر مار و کژدم را چه کرد / کو همی خواهد مر او را مرگ و درد ؟
231) گرگ را خود خاصیت بِدریدن است / این حسد در خلق ، آخِر روشن است
232) باز می گفت این گُمانِ بد خطاست / بر برادر این چنین ظنّم چراست ؟
233) باز گفتی حَزم ، سُوالظنِ توست / هر که بَد ظن نیست کی ماند دُرُست ؟
234) صوفی اندر وسوسه و ، آن خر چنان / که چنین بادا جزای دشمنان
235) آن خرِ مسکین میانِ خاک و سنگ / کژ شده پالان ، دریده پالهَنگ
236) کُشته از ره ، جملۀ شب بی علف / گاه در جان کندن و ، گه در تلف
237) خر همه شب ذکر می کرد : ای اِله / جَو رها کردم ، کم از یک مشتِ کاه
238) با زبان حال می گفت : ای شیوخ / رحمتی ، که سوختم زین خامِ شوخ
239) آنچه آن خر ، دید از رنج و عذاب / مرغِ خاکی بیند اندر سیلِ آب
240) پس به پهلو گشت آن شب تا سحر / آن خرِ بیچاره از جوع البَقَر
241) روز شد ، خادم بیامد بامداد / زود پالان جُست ، بر پُشتش نهاد
242) خَرفروشانه ، دو سه زخمش بزد / کرد با خر آنچه ز آن سگ می سزد
243) خر ، جهنده گشت از تیزیّ نیش / کو زبان ، تا خر بگوید حالِ خویش ؟
#حضرت مولانا🌹