#حلاج
کسی که بپندارد میتواند با خدمت و عبادت، خدا را از خود خشنود کند [در واقع] برای خشنودی خدا قیمتی تعیین کرده است.
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۳۹
کسی که بپندارد میتواند با خدمت و عبادت، خدا را از خود خشنود کند [در واقع] برای خشنودی خدا قیمتی تعیین کرده است.
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۳۹
#حلاج
«اینك من دستگیر و زندانی و به دار آویخته و کشته و سوزانیده شدم و بادهای سخت، جزءجزء وجودم را برداشته و در هوا پراکنده کرده است. هان! هر ذرّهای از ذرّات عطرِ پیکر من که مظانّ و مهبطِ تجلیات است، از بزرگترین کوهها بزرگتر است.»
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۱۵
«اینك من دستگیر و زندانی و به دار آویخته و کشته و سوزانیده شدم و بادهای سخت، جزءجزء وجودم را برداشته و در هوا پراکنده کرده است. هان! هر ذرّهای از ذرّات عطرِ پیکر من که مظانّ و مهبطِ تجلیات است، از بزرگترین کوهها بزرگتر است.»
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۱۵
معرفی عارفان
الهی نامه عطار نیشابوری.pdf
#منصور_حلاج خود به این مسأله اشاره کرده
و اسارت نفس و نفی انانیت را مورد تأکید قرار داده است.
از #ابن_باکویه نقل شده که #حمد پسر #حلاج در شب آخر عمر پدرش به او
گفت:
ای پدر مرا نصیحت کن.
#حلاج به او گفت:
فرزندم نفس خود را اسیر کن از بیم آنکه مبادا او تو را اسیر خود کند.
#حمد گفت: پدر آیا تنها یک چیز به من
میگویی؟
#حلاج گفت: وقتی عالم در کار بردگی است، تو در کار آن باش که کمترین ذرهاش در حسن و جمال و عظمت، از کار دو عالم برتر است!
#حمد گفت: پدر آن چیست؟
#حلاج گفت: آن معرفت است.
همانسان که در این عبارت مشاهده میشود مهمترین پند و اندرز حلاج در آخرین شب عمر خود به فرزندش چیزی جز اسیر کردن نفس و نفی انانیت نیست.
نکته قابل ملاحظهای که در نصیحت او به فرزندش مشاهده میشود این است که یک
ذره معرفت را در زیبایی و عظمت از دو عالم و آنچه در آنهاست برتر و بالاتر شمرده است.
موارد دیگری نیز در سخنان #حلاج میتوان پیدا کرد که او روی مسأله معرفت تکیه کرده و برای آن ارزش فراوان قائل شده است.
#دینانی
و اسارت نفس و نفی انانیت را مورد تأکید قرار داده است.
از #ابن_باکویه نقل شده که #حمد پسر #حلاج در شب آخر عمر پدرش به او
گفت:
ای پدر مرا نصیحت کن.
#حلاج به او گفت:
فرزندم نفس خود را اسیر کن از بیم آنکه مبادا او تو را اسیر خود کند.
#حمد گفت: پدر آیا تنها یک چیز به من
میگویی؟
#حلاج گفت: وقتی عالم در کار بردگی است، تو در کار آن باش که کمترین ذرهاش در حسن و جمال و عظمت، از کار دو عالم برتر است!
#حمد گفت: پدر آن چیست؟
#حلاج گفت: آن معرفت است.
همانسان که در این عبارت مشاهده میشود مهمترین پند و اندرز حلاج در آخرین شب عمر خود به فرزندش چیزی جز اسیر کردن نفس و نفی انانیت نیست.
نکته قابل ملاحظهای که در نصیحت او به فرزندش مشاهده میشود این است که یک
ذره معرفت را در زیبایی و عظمت از دو عالم و آنچه در آنهاست برتر و بالاتر شمرده است.
موارد دیگری نیز در سخنان #حلاج میتوان پیدا کرد که او روی مسأله معرفت تکیه کرده و برای آن ارزش فراوان قائل شده است.
#دینانی
#بایزید_بسطامی چرا به سرنوشت #حلاج دچار نشد؟
#بایزید_بسطامی یکی از چهره برجسته صوفیان در نخستین سدههای تاریخ اسلام است که او نیز مانند #حلاج به وحدت حقیقت وجود، سخت باور داشته و گاهی عاشقانه، سخنان شطح آمیز را بر زبان جاری میکرده است.
حقیقت این است که سخنان شطح آمیز #بایزیدبسطامی از جهت ایجاد خطر برای گوینده به هیچ وجه کمتر از سخنان #حلاج نیست، زیرا آنچه حلاج آن را به صورت اناالحق ابراز میدارد، #بایزیدبسطامی آن را با جمله «سبحانی ما اعظم شأنی» آشکار مینماید.
پس #بایزیدبسطامی چرا به سرنوشت #حلاج دچار نشد؟
به همان اندازه که کلمه اناالحق #حلاج در نظر اهل شریعت، کفر شناخته میشود، جمله «سبحانی ما اعظم شأنی» #بسطامی نیز زندقه و الحاد به شمار میآید.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا #حلاج به وضع غم انگیز و دلخراشی به دار آویخته شد ولی #بایزیدبسطامی در این مشکلات گرفتار نشد و از این گونه مهالک جان سالم به در برد؟
#لویی_ماسینیون فرانسوی در کتاب #مصائب_حلاج خود قصیدهای را با عنوان «الدار المنضود» از #یافعی نقل کرده که در آن قصیده پاسخ این سؤال موجود است.
در بیت هفتم این قصیده آمده است که
#بایزید_بسطامی برخلاف #حلاج به حالت وجد و جذبه خویش لگام زد و به این ترتیب از چنگ مشکلات خود را رهانید و با عزت و افتخار از این جهان درگذشت.
سپس میافزاید: #حلاج به سبب بیرون شدن از اقیانوس حقیقت و رفتن بر کنار ساحل، بازداشت شد و به زندان افتاد تا حکم آن را تحمل کند ولی #بایزید_بسطامی از بحر محیط حقیقت و سیر و سلوک بیرون نشد، لاجرم دست آویزی برای بازداشت او فراهم نشد
به عبارت دیگر میتوان گفت #حلاج با گستاخی و بی باکی هرچه تمامتر به صحنه سیاست قدم گذاشت ولی #بسطامی از ورود به این صحنه خطرناک خودداری نمود، با کمال تأسف باید اعتراف کنیم که آگاهی ما از کیفیت زندگی و شرح احوال #بایزیدبسطامی اندک است و آنچه در این باب می دانیم یک سلسله حکایات و نقل قولهایی است که در آثار بزرگان اندیشه و عرفان ثبت شده است؛ هیچ گونه نوشتهای از این عارف بزرگ به دست نیامده است ولی بسیاری از بزرگان اهل معرفت درباره او سخن گفته و به بررسی کلمات جاودانهاش پرداختهاند.
#استاد_دینانی
#بایزید_بسطامی یکی از چهره برجسته صوفیان در نخستین سدههای تاریخ اسلام است که او نیز مانند #حلاج به وحدت حقیقت وجود، سخت باور داشته و گاهی عاشقانه، سخنان شطح آمیز را بر زبان جاری میکرده است.
حقیقت این است که سخنان شطح آمیز #بایزیدبسطامی از جهت ایجاد خطر برای گوینده به هیچ وجه کمتر از سخنان #حلاج نیست، زیرا آنچه حلاج آن را به صورت اناالحق ابراز میدارد، #بایزیدبسطامی آن را با جمله «سبحانی ما اعظم شأنی» آشکار مینماید.
پس #بایزیدبسطامی چرا به سرنوشت #حلاج دچار نشد؟
به همان اندازه که کلمه اناالحق #حلاج در نظر اهل شریعت، کفر شناخته میشود، جمله «سبحانی ما اعظم شأنی» #بسطامی نیز زندقه و الحاد به شمار میآید.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا #حلاج به وضع غم انگیز و دلخراشی به دار آویخته شد ولی #بایزیدبسطامی در این مشکلات گرفتار نشد و از این گونه مهالک جان سالم به در برد؟
#لویی_ماسینیون فرانسوی در کتاب #مصائب_حلاج خود قصیدهای را با عنوان «الدار المنضود» از #یافعی نقل کرده که در آن قصیده پاسخ این سؤال موجود است.
در بیت هفتم این قصیده آمده است که
#بایزید_بسطامی برخلاف #حلاج به حالت وجد و جذبه خویش لگام زد و به این ترتیب از چنگ مشکلات خود را رهانید و با عزت و افتخار از این جهان درگذشت.
سپس میافزاید: #حلاج به سبب بیرون شدن از اقیانوس حقیقت و رفتن بر کنار ساحل، بازداشت شد و به زندان افتاد تا حکم آن را تحمل کند ولی #بایزید_بسطامی از بحر محیط حقیقت و سیر و سلوک بیرون نشد، لاجرم دست آویزی برای بازداشت او فراهم نشد
به عبارت دیگر میتوان گفت #حلاج با گستاخی و بی باکی هرچه تمامتر به صحنه سیاست قدم گذاشت ولی #بسطامی از ورود به این صحنه خطرناک خودداری نمود، با کمال تأسف باید اعتراف کنیم که آگاهی ما از کیفیت زندگی و شرح احوال #بایزیدبسطامی اندک است و آنچه در این باب می دانیم یک سلسله حکایات و نقل قولهایی است که در آثار بزرگان اندیشه و عرفان ثبت شده است؛ هیچ گونه نوشتهای از این عارف بزرگ به دست نیامده است ولی بسیاری از بزرگان اهل معرفت درباره او سخن گفته و به بررسی کلمات جاودانهاش پرداختهاند.
#استاد_دینانی
#شبلی از #حلاج روایت کند :
روز اول در پیش حسین رفتم.
سخن میگفت، فهم نکردم،
زیرا فهم در آن جایز نبود.
آن چه حفظ کردم، این بود که میگفت :
الهی! هر حقی را حقیقتی است
و هر خلقی را طریقتی
و هر عهدی را وثیقی.
ای شبلی!
سرّ به زبان این طایفه ان است که ظاهرش پنهان است
و معانیش نزد ایشان بیان.
#شرح_شطحیات
#روزبهان_ص۳۸۰
روز اول در پیش حسین رفتم.
سخن میگفت، فهم نکردم،
زیرا فهم در آن جایز نبود.
آن چه حفظ کردم، این بود که میگفت :
الهی! هر حقی را حقیقتی است
و هر خلقی را طریقتی
و هر عهدی را وثیقی.
ای شبلی!
سرّ به زبان این طایفه ان است که ظاهرش پنهان است
و معانیش نزد ایشان بیان.
#شرح_شطحیات
#روزبهان_ص۳۸۰
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مزجت روحک فی روحی کما
تمزج الخمره فی الماء الزلال
فاذا مسک شیء مسنی
فاذا انت انا فی کل حال
« روح تو با روح من درآمیخت، آن چنان که شراب با آب زلال درآمیزد. و هر گاه چیزی تو را لمس ،کند مرا لمس کرده است؛ بنابراین در همه حال تو من هستی »
#حلاج
تمزج الخمره فی الماء الزلال
فاذا مسک شیء مسنی
فاذا انت انا فی کل حال
« روح تو با روح من درآمیخت، آن چنان که شراب با آب زلال درآمیزد. و هر گاه چیزی تو را لمس ،کند مرا لمس کرده است؛ بنابراین در همه حال تو من هستی »
#حلاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
|﴿یگانگی و یکی شدن با نور
حلاج به یارانش پند داد :
دل هایتان را خداوند از نور ساخت تا بتوانید دوباره او را باز یابید .
#حلاج
زرتشت نیز در گاتها میگوید :
خواست من این است که با پیمودن راهی که تو نشانم داده ای به تو بپیوندم و با تو یکی شوم .
#زرتشت
اگر به تمام عرفان ما نگاه کنید ، تماماً همین است
این یکی شدن با نور ریشه مشترک تاریخ ایران است .
حلاج به یارانش پند داد :
دل هایتان را خداوند از نور ساخت تا بتوانید دوباره او را باز یابید .
#حلاج
زرتشت نیز در گاتها میگوید :
خواست من این است که با پیمودن راهی که تو نشانم داده ای به تو بپیوندم و با تو یکی شوم .
#زرتشت
اگر به تمام عرفان ما نگاه کنید ، تماماً همین است
این یکی شدن با نور ریشه مشترک تاریخ ایران است .
ﭼﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﻭﻓﺎ ﺷﻴﻮﻩ ﻋﺸﺎﻕ ﺑﻼﮐﺶ
ﺟﺎﻧﺎ ﭼﮑﻨﻢ ﮔﺮ ﻧﮑﺸﻢ ﺑﺎﺭ ﺟﻔﺎﻳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺯ ﺗﻮ کامی ﻭ مرادی
ﮐﺎﻡ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍ ﺯﺩﻩ ﻣﺎﺳﺖ ﺭﺿﺎﻳﺖ
#حلاج
ﺟﺎﻧﺎ ﭼﮑﻨﻢ ﮔﺮ ﻧﮑﺸﻢ ﺑﺎﺭ ﺟﻔﺎﻳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺯ ﺗﻮ کامی ﻭ مرادی
ﮐﺎﻡ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍ ﺯﺩﻩ ﻣﺎﺳﺖ ﺭﺿﺎﻳﺖ
#حلاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جای تو
در قلب من،
همه قلب من است.
پس جایی برای چیز دیگر نیست.
جان و روحم
تو را در میان پوست و استخوانهایم،جای داد
اکنون بگو که
اگر تو را از دست بدهم،
چه بایدم کرد؟!
#حلاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نقل است كه در شبانروزی در زندان،
هزار ركعت نماز كردی
گفتند : چو می گویی كه من حقّم(أنا الحق)
اين نماز كه را می كنی؟!
گفت:
ما دانيم قدر ما
#حلاج
#تذکره_الاولیاء
هزار ركعت نماز كردی
گفتند : چو می گویی كه من حقّم(أنا الحق)
اين نماز كه را می كنی؟!
گفت:
ما دانيم قدر ما
#حلاج
#تذکره_الاولیاء
من همان معشوقم و معشوق همان من است، ما دو روحیم که در یک بدن حلول کردهایم. اگر مرا ببینی او را دیدهای و اگر او را ببینی مرا دیدهای!
#حلاج
من همان معشوقم و معشوق همان من است، در آینه چیزی غیر از خود ما نیست. آن سراینده که گفت: ما دو روحیم که در یک بدن حلول کردهایم خطا کرده است. هر که بین من و معشوق فرقی بگذارد شرکِ واضحی ورزیده است، من نه او را ندا میکنم و نه ذکر او را میگویم. ذکر و
ندای من این است: "ای من!"
#شیخ_علاء_الدوله_سمنانی
📚هستی و عشق و نیستی:
مقالاتی در عرفان
تألیف: قاسم کاکایی
#حلاج
من همان معشوقم و معشوق همان من است، در آینه چیزی غیر از خود ما نیست. آن سراینده که گفت: ما دو روحیم که در یک بدن حلول کردهایم خطا کرده است. هر که بین من و معشوق فرقی بگذارد شرکِ واضحی ورزیده است، من نه او را ندا میکنم و نه ذکر او را میگویم. ذکر و
ندای من این است: "ای من!"
#شیخ_علاء_الدوله_سمنانی
📚هستی و عشق و نیستی:
مقالاتی در عرفان
تألیف: قاسم کاکایی
نقل است كه در شبانروزي در زندان،
هزار ركعت نماز كردي
گفتند: چو مي گويي كه من حقّم
اين نماز كه را مي كني؟!
گفت:
ما دانيم قدر ما
#حلاج
#تذکره_الاولیاء
هزار ركعت نماز كردي
گفتند: چو مي گويي كه من حقّم
اين نماز كه را مي كني؟!
گفت:
ما دانيم قدر ما
#حلاج
#تذکره_الاولیاء
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حلاج
انگور بود
پس از درخت دارش چیدند
تا وعده اش شراب فراهم شود
تاریخ عشق و شورش اندیشه را
در عصر جهل هار ..
#عین القضات
سیب سرخ جوانی بود
پس از درخت دارش چیدند
تا قصه گناه
آمیزش تلخی و شیرینی
در چرخه های شعر بگردد..تا ما
امروز نیز
با هر فشار ماشه
حلاج و عین القضات ها
مانند برگ پاییزی
از شاخسار مصرع ها
می افتند
تا..
آه ای درخت خسته
همسایه ی قدیم سبز
تو باز میوه می دهی؟
#منوچهر_آتشی
انگور بود
پس از درخت دارش چیدند
تا وعده اش شراب فراهم شود
تاریخ عشق و شورش اندیشه را
در عصر جهل هار ..
#عین القضات
سیب سرخ جوانی بود
پس از درخت دارش چیدند
تا قصه گناه
آمیزش تلخی و شیرینی
در چرخه های شعر بگردد..تا ما
امروز نیز
با هر فشار ماشه
حلاج و عین القضات ها
مانند برگ پاییزی
از شاخسار مصرع ها
می افتند
تا..
آه ای درخت خسته
همسایه ی قدیم سبز
تو باز میوه می دهی؟
#منوچهر_آتشی
بی آنکه قدم بگذارم،
در دریایی فرو شدم.
روحم به ژرفای آن فرو رفت
درحالی که قلبم را
رعب و وحشت فرا گرفته بود.
آب را از راه دهان می نوشند
اما من
بدون دهان
سیراب،
از آن دریا نوشیدم.
#حلاج
در دریایی فرو شدم.
روحم به ژرفای آن فرو رفت
درحالی که قلبم را
رعب و وحشت فرا گرفته بود.
آب را از راه دهان می نوشند
اما من
بدون دهان
سیراب،
از آن دریا نوشیدم.
#حلاج