معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
از زیستن بی تو مگو
زیستن این نیست؛
ور هست به زعم تو...
به تعبیر ِ من این نیست!


#حسین_منزوی


🍂
‍ از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامۀ حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم ؟

  #حسین_منزوی
نشسته‌ام
             به عزای
               چراغ مرده‌ی خود

بیا سوک مرا ،
              ای ستاره !
                          سور کنی

#حسین_منزوی
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟
چه شد که بینِ تو و من، چنین نفاق افتاد؟

چه زندگانیِ سختۍاست، زیستن بی عشق
ببین پس ازتو که تکلیفِ من چه شاق افتاد

تـو فصـلِ مشترکِ عشق و شعـرِ من بودی
کـه بـا جداییِ تـو، بین شان طـلاق افتـاد


#حسین_منزوی
تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهدبود

تو خواهی آمد و چونان که پیش ازین بوده‌ست
کلید قفل فلق، باز با تو خواهد بود

طلوع کن که چنان آفتابگردان‌ها
مرا دو چشم نظرباز، با تو خواهد بود

برای دادن عمر دوباره‌ای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود.


#حسین_منزوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خزان به لطف ِ تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدنِ تو در این فصل، اتفاق افتاد

چه زندگانی سختی است زیستن بی‌عشق
ببین پس از تو که تکلیف ِ من چه شاق افتاد

#حسین_منزوی
به دور افكنده‌ام
غم‌ها و شادی‌های كوچک را؛
تویی رمز بزرگ انتخاب من،
سلام ای عشق!

حقیقت با تو از
آرایه و پیرایه عریان شد
سلام ای راستین بی‌نقاب من،
سلام ای عشق ...

#حسین_منزوی
گر شدی عاشق بدان دیوانه‌وارش بهتر است
در قرار یار، عاشق بیقرارش بهتر است 

در عطش حالیست از آب گوارا بیشتر
چشمهای مست خوب اما خمارش بهتر است

گیسوانت را که چون دریاچه در موج آمده 
باز کن بر گرد گردن، آبشارش بهتر است

دست در دستت نهادن، چشم در چشمت شدن
چار فصل سال خوب اما بهارش بهتر است 

این غزل رازی‌ست بین چشم او با چشم من
بس کنم حتی غزل هم راز دارش بهتر...

#حسین_منزوی
دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
وچکه چکه می چکم...به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم

شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم

شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم

غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم ...

#حسین_منزوی
گفتی که عشق؟ گفتم: از جان و تن گذشتن
گفتی که وصل؟ گفتم: از ما و من گذشتن

ایثار یعنی از دوست، چون خواست دل‌ بریدن
ایثار نیست ورنه، از خویشتن گذشتن

تسخیر لامکان را، بگشای بال جان را
زین ره نمی‌توانی، با پای تن گذشتن

ای عشق! دوری آری، تا برکه‌ی زلالت
باید ز درّه‌های لای و لجن گذشتن

در امتحان پاکی، باید که چون سیاوش
در آتشی خروشان از مکر و فن گذشتن

هر لاله یادگاری‌ست از مرگ یاری ای باد!
باید که غرق خون از دشت و دمن گذشتن

آزادْ سرو باشی حتّی اگر ، اسیری
خوش باد چون نسیمی از هر چمن گذشتن

#حسین_منزوی..