معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

بگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را

چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را


#دیوان_شمس
#مولوی
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

بگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را

چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را


#دیوان_شمس
#مولوی
ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم

می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم

چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم

زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بی‌اغیار چونت یافتم

ای دریده پرده‌های عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم

ای ز رویت گلستان‌ها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم

ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم

ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم

شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم

#مولانا
#دیوان_شمس
#غزل_شماره_۱۶۶۰
ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم

می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم

چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم

زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بی‌اغیار چونت یافتم

ای دریده پرده‌های عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم

ای ز رویت گلستان‌ها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم

ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم

ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم

شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم

#مولانا
#دیوان_شمس
#غزل_شماره_۱۶۶۰
#خواجه بیا

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا
گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا

#دیوان شمس غزل شماره 36⚘
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشته‌ام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانه‌ام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بی‌جان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل
لا موت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم
شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها
یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم
الخمر ما خمرته و العیش ما باشرته
پخته‌ست انگورم چرا من غوره افشاری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بی‌خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
قد شیدوا ارکاننا و استوضحوا برهاننا
حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم
جاء الصفا زال الحزن شکر الوهاب المنن
ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم
زان از بگه دف می زنم زیرا عروسی می کنم
آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم
زین آسمان چون تتق من گوشه گیرم چون افق
ذوالعرش را گردم قنق بر ملک جباری کنم
الدار من لا دار له و المال من لا مال له
خامش اگر خامش کنی بهر تو گفتاری کنم
با شمس تبریزی اگر همخو و هم استاره‌ام
چون شمس اندر شش جهت باید که انواری کنم

#دیوان شمس غزل شماره 1376⚘
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشته‌ام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانه‌ام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بی‌جان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل
لا موت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم
شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها
یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم
الخمر ما خمرته و العیش ما باشرته
پخته‌ست انگورم چرا من غوره افشاری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بی‌خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
قد شیدوا ارکاننا و استوضحوا برهاننا
حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم
جاء الصفا زال الحزن شکر الوهاب المنن
ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم
زان از بگه دف می زنم زیرا عروسی می کنم
آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم
زین آسمان چون تتق من گوشه گیرم چون افق
ذوالعرش را گردم قنق بر ملک جباری کنم
الدار من لا دار له و المال من لا مال له
خامش اگر خامش کنی بهر تو گفتاری کنم
با شمس تبریزی اگر همخو و هم استاره‌ام
چون شمس اندر شش جهت باید که انواری کنم

#دیوان شمس غزل شماره 1376⚘
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس