معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما


فروغی_بسطامی
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران

اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران

درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پرده‌ها به تجلی چو ماه مستوران

اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشته‌ای ز مشهوران

اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران

وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکه‌های مهجوران

چو نیست عشق تو را بندگی به جا می‌آر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران

بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران

حضرت_مولانا
بتان که اهل تعلق به قید شان بندند
غریب سخت دلی چند سست پیوندند

تهیه‌ی سبب گریه‌های چون زهر است
شکر فشانی اینان که در شکر خندند

در این جریده افسوس رنگ معنی نیست
چنین نگاشته مطبوع صورتی چندند

به رود نیل فکندند دیده‌ی پدران
جماعتی که از ایشان بهینه فرزندند

فغان که نغمه سرایان گل نیند آگه
که هست رنگی و بویی بدانچه خرسندند

حقوق خدمت سد ساله لعب اطفالست
به کشوری که در آن کودکان خداوندند

ز شور این نمکینان جز این نیاید کار
که بر جراحت وحشی نمک پراکندند

وحشی‌بافقی
عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست
عشق است که آسوده ز هجران وصال است

اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن
این نفی مثال تو یقین عین مثال است

گویند سوی الله خیال است و حقیقت
این نیز خیال است که گویند خیال است

از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است

خورشید ز نقصان و کمال است منزه
ماه است که گاهی قمر و گاه هلال است

با ذات دم از حکم تجلی نتوان زد
این حکم تجلی به جلال است و جمال است

در خلوت سید نبود سید و بنده
در خاطر او غیر خدا هر چه محال است

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
‍ گــر مــن  ز می مغانه مـستم هستم

گر کافر و گبر  و بت پرستم  هستم

هر طایفه ای  بمن   گــمـانی   دارد

من زان خودم چنان که هستم  هستم

اين چرخ فلک که ما در او  حيرانيم

فانوس  خـيال  از  او  مـثالی   دانیم

خورشيد  چراغ  دان  و عالم  فانوس

ما  چـون  صوريم  کاندر او  گردانيم

تا  دست  به  اتفاق   بر  هم   نزنیم

پایی  ز  نشاط  بر  سر  هم   نزنیم

خيزيم و دمی زنیم پيش از دم صبح

کاين صبح بسی دمد که ما دم  نزنیم



چون مرده شوم خاک مرا گم سازید

احوال مــرا  عبرت  مــردم  سازید

خاک  تن  من  به  باده  آغشته کنید

وز  کـالبدم  خشت  سر  خم سازید


رباعیات:خیام
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش

شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش

شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش

در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست
می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش

حضرت_حافظ
آنچه مهم است این است که تاب بیاوریم.
صبر کنیم تا به چشم خود ببینیم که استعداد بی همتای انسان در اوج تلاش و کوشش، چگونه یک پایان غم انگیز را به پیروزی عظیم
و یک وضعیت بحرانی را به فتحی پیروزمندانه بدل می کند.

#ویکتور_فرانکل
.
Nafas
@anhaaparat
#نفس
#مهدی_یراحی



ما چشم‌ِ وفا از تو نداریم، جفا کن

#فیض_کاشانی
.
🕊
ابراهیم ادهم از راهی عبور می‌کرد
            که شنید:

هر گناهی از جانب تو را می‌بخشم
   جز رویگردان شدن از من!


  ابراهیم بیهوش شد و افتاد.


         حلیة‌الاولیاء
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بلبل مست است و بوی گل می بوید
دل داده به ما و دلبرش می جوید

این قول خوشی که تو ز سید شنوی
بشنو بشنو که او ز او می گوید

#حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی_
وقتی از دیگران انتظار احترام و محبت داری، بدان که
همه ی این ها را ابتدا بدهکار خودت هستی! کسی که‌ خودش را دوست ندارد
محال است
توسط دیگران دوست داشته شود.

اگر روزی در حالی که ‌خودت را دوست داری، دنیا برایت خار فرستاد
خوشحال باش!
چون این بدان معنی ست که
به زودی سبدی پرازگل به توهدیه خواهد کرد

اليف شافاك
ای فضل تو دستگیر من، دستم گیر
سیر آمده‌ام ز خویشتن، دستم گیر

تا چند کنم توبه و تا کی شکنم
ای توبه ده و توبه شکن، دستم گیر

#ابوسعید_ابوالخیر
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب

بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب


#رباعی_مولانا
Looti
Mehraj
خدا کجایی تو کجایی توخدایااا🍃💞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این یک دقیقه از نوای مجنون کننده "ماه عالم سوز" مرحوم استاد غلامعلی پور عطایی است که بصورت نمادین توسط‌پسر هنرمندش علی پورعطایی در رباط عباس آباد نزدیک شهر تایباد نواخته شد است.


ای ماه عالـم ســوز من از من چرا رنجیده ای

ای شمع شب افروز من از من چرا رنجیده ای

یک شب تو را مهمان کنم تا جان دل قر بان کنم

جای تو در چشمــان کنــم از من چرا رنجیده ای

ای جان من جانان من بر من نگر سلطان من

یک شب بیا مهمان من از من چرا رنجیده‌ای

من عاشق زار توام از جـان وفادار توام

تا زنده‌ام یار توام از من چرا رنجیده‌ای

مـن عاشـق دیوانـه‌ام انـدر جهـان افسـانـه‌ام

تو شمع و من پروانه‌ام از من چرا رنجیده‌ای

رنجیده‌ای رنجیده‌ای از من گنه چه دیده‌ای

دایم گنـه بخشیـده‌ای از من چرا رنجیده‌ای

بنگر ز عشقت چون شدم سر گشته و مجنون شدم

چون لاله دل پـر خـون شـدم از مـن چرا رنجیده‌ای

گر من بمیرم در غمت خونم فتد در گردنت

فردا بگیـرم دامـنـت از مـن چـرا رنجیده‌ای

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعـل لبت حلـوای من از من چـرا رنجیده‌ای

من سعدی دلخواه تو ابروی تو چون ماه نو
من یار نیکو خواه تو از مـن چرا رنجیده ای
فتحعلی شاه به مدت ۳۷سال بر ایران حکومت کرد . در طول این مدت او ۱۵۸ بار ازدواج کرد و بدین ترتیب صاحب ۲۶۰ فرزند و پدر بزرگ ۷۸۶ نوه شد. او رکورد دار زادو ولد در تاریخ تمام حاکمان جهان است.
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم


حافظ
هَرگزَم نَقش تو از لُوحِ دل و جان نَرَوَد
حافظ با صدای حسام الدین سراج
از سر کُوی تو هر کُو به مَلالَت برود
نرود کارَش و آخر به خِجالَت برود

کاروانی که بُوَد بَدرَقه اش حفظ خُدا
به تَجَمُّل بنشيند به جَلالَت برود


حافظ با صدای حسام الدین سراج
🌱 دمی با مولانا🌱

[عالمانِ اصیل و نجیب و عالم‌نمایانِ مردم‌فریب)

«من مرغم، بلبلم، طوطی‌ام. اگر مرا گويند كه بانگ ديگرگون كن نتوانم، چون زبان من همين است، غير آن نتوانم گفتن. به خلاف آن كه او آوازِ مرغ آموخته باشد، او مرغ نيست، دشمن و صياد مرغان است. بانگ و صفير می‌كند تا او را مرغ دانند. اگر او را حُكم كنند كه جز اين آواز آوازِ ديگرگون كن تواند كردن، چون آن آواز بر او عاريت است و از آنِ او نيست، تواند كه آوازِ ديگر كند. چون آموخته است كه كالای مردمان دزدد از هر خانه قماشی نمايد.»

                                                          ***
زآن‌که صیّاد آورَد بانگِ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر
بشنوَد آن مرغ بانگِ جنسِ خویش
از هوا آید، بیابد دام و نیش
حرفِ درویشان بدزدد مردِ دون
تا بخوانَد بر سلیمی زآن فسون
کارِ مردان روشنی و گرمی است
کارِ دونان حیله و بی‌شرمی است
آن شرابِ حق خِتامش مُشکِ ناب
باده را ختمش بوَد گند و عذاب
(دفتر اول مثنوی چاپ استاد‌موحد، از بیت ۳۲۱ به بعد)

                                                              ***

معرفت‌های تو چون بانگِ صفیر
بانگِ مُرغان است لیکن مُرغ‌گیر
صد هزاران مرغ را آن، رَه زده‌ست
مرغ، غرّه کآشنایی آمده‌ست
در هوا چون بشنوَد بانگِ صفیر
از هوا آید، شود اینجا اسیر
(دفتر دوم مثنوی چاپ استاد‌موحد، از بیت ۲۶۶۶ به بعد)