#یلدا_در_اشعار_شاعران
#سعدی: روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست.
#حافظ: صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بو که بر آید
#اوحدی_مراغهای: شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#سنایی: به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا
#سعدی: باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
#خواجوی_کرمانی: مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
#عبید_زاکانی: با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
.#سلمان_ساوجی :شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
#فیض_کاشانی: چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
#وحشی_بافقی:شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
#عرفی_شیرازی: آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن.
صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان مرا
#فروغی_بسطامی:من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
#خواجوی_کرمانی:. هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک.
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
#سعدی:هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#امیر_خسرو_دهلوی: بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آوردهای!
#قاآنی: بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
#پروین_اعتصامی:دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
#عطار: چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
#اقبال_لاهوری:چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
#امیر_خسرو_دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
#سعدی: روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست.
#حافظ: صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بو که بر آید
#اوحدی_مراغهای: شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#سنایی: به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا
#سعدی: باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
#خواجوی_کرمانی: مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
#عبید_زاکانی: با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
.#سلمان_ساوجی :شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
#فیض_کاشانی: چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
#وحشی_بافقی:شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
#عرفی_شیرازی: آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن.
صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان مرا
#فروغی_بسطامی:من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
#خواجوی_کرمانی:. هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک.
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
#سعدی:هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#امیر_خسرو_دهلوی: بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آوردهای!
#قاآنی: بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
#پروین_اعتصامی:دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
#عطار: چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
#اقبال_لاهوری:چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
#امیر_خسرو_دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
رخ و زلفت ای پریرخ ،سمن است و مشک چینی
به دهان و لب بگویم که نبات و انگبینی
تو اگر در آب، روزی نظری کنی بر آن رخ
هوست کجا گذارد که کسی دگر ببینی
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید:
قلم است و نرگس و گل، نه دهان و چشم و بینی
ز دلم خیال رویت نرود به هیچوجهی
که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
به دهان و لب بگویم که نبات و انگبینی
تو اگر در آب، روزی نظری کنی بر آن رخ
هوست کجا گذارد که کسی دگر ببینی
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید:
قلم است و نرگس و گل، نه دهان و چشم و بینی
ز دلم خیال رویت نرود به هیچوجهی
که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
جهان از باد نوروزی جوان شد
زمین در سایهی سنبل نهان شد
ز رنگ ســــــبزه و شـــــــکل ریاحین
زمین گویی بهصورت، آسمان شد
صبا در طره شمشاد پیچید
بنفشـه خاک پای ارغوان شد
#اوحدی_مراغهای
زمین در سایهی سنبل نهان شد
ز رنگ ســــــبزه و شـــــــکل ریاحین
زمین گویی بهصورت، آسمان شد
صبا در طره شمشاد پیچید
بنفشـه خاک پای ارغوان شد
#اوحدی_مراغهای
سرم در دام و
ُ تن در قید وُ
دل در بندِ مهرِ او..
مسلمانان در این حالت،
سفر ڪردن توان؟
«نتوان»!...
#اوحدی_مراغهای
ُ تن در قید وُ
دل در بندِ مهرِ او..
مسلمانان در این حالت،
سفر ڪردن توان؟
«نتوان»!...
#اوحدی_مراغهای
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست
#اوحدی_مراغهای
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
#قاسم_انوار
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست
#اوحدی_مراغهای
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
#قاسم_انوار
رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رُفتم به دو دیده خاک درها
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
نتوانم از خجالت که: بَرِ تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها
بَرِ آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
#اوحدی_مراغهای
که به حسرت تو رُفتم به دو دیده خاک درها
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
نتوانم از خجالت که: بَرِ تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها
بَرِ آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
#اوحدی_مراغهای