معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#یلدا_در_اشعار_شاعران



#سعدی: روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست.

#حافظ: صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بو که بر آید

#اوحدی_مراغه‌ای: شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

#سنایی: به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا

#سعدی: باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

#خواجوی_کرمانی: مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود

#عبید_زاکانی: با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور

.#سلمان_ساوجی :شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را

#فیض_کاشانی: چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد

#وحشی_بافقی:شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد

#عرفی_شیرازی: آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن.
صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان مرا

#فروغی_بسطامی:من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند

#خواجوی_کرمانی:. هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک.
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

#سعدی:هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را

#امیر_خسرو_دهلوی: بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آورده‌ای!

#قاآنی: بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش

#پروین_اعتصامی:دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را



#عطار: چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد


#اقبال_لاهوری:چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند

#امیر_خسرو_دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
آسان بُود به سویِ کسان رفتن اوحدی!

اندیشه کن که: گم نشوی وقتِ‌ بازگشت

#اوحدی_مراغه‌ای
حیفم آید که تو را جای کنم در دلِ تنگ
یوسفی چون تو سزاوار چنین زندان نیست

#اوحدی_مراغه‌ای
رخ و زلفت ای پری‌رخ ،سمن است و مشک چینی
به دهان و لب بگویم که نبات و انگبینی

تو اگر در آب، روزی نظری کنی بر آن رخ
هوست کجا گذارد که کسی دگر ببینی

چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید:
قلم است و نرگس و گل، نه دهان و چشم و بینی

ز دلم خیال رویت نرود به هیچ‌وجهی
که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی

#اوحدی_مراغه‌ای
جهان از باد نوروزی جوان شد
زمین در سایه‌ی سنبل نهان شد

ز رنگ ســــــبزه و شـــــــکل ریاحین
زمین گویی به‌صورت، آسمان شد

صبا در طره شمشاد پیچید
بنفشـه خاک پای ارغوان شد

#اوحدی_مراغه‌ای
جدّ تو را اگر ز جمالت خبر شود
ای بس درودها که فرستد به آلِ خویش!

#اوحدی_مراغه‌ای
سرم در دام و
ُ تن در قید وُ
دل در بندِ مهرِ او..
مسلمانان در این حالت،
سفر ڪردن توان؟
             «نتوان»!...

#اوحدی_مراغه‌ای
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست

#اوحدی_مراغه‌ای


یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد

#قاسم_انوار
از «نعم» و «بلی» بود با همه کس حدیث تو

با من خسته‌دل چرا این همه «لا» و «لم» زنی؟

#اوحدی_مراغه‌ای
رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رُفتم به دو دیده خاک درها

برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها

تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها

عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللی‌ست در بصرها؟

نتوانم از خجالت که: بَرِ تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها

ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها

بَرِ آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها

#اوحدی_مراغه‌ای
یک‌دم به نور روی تو چشمم نگه نکرد

کاَندر میان آن همه باران و نم نسوخت!

#اوحدی‌_مراغه‌ای
در هرچه دیده‌ام، تو پدیدار بوده‌ای

ای نانموده رخ که چه بسیار بوده‌ای


#اوحدی_مراغه‌ای
نگارا، از #وصال خویش ما را شادمان گردان
اگر چه منصب وصل تو بیش از حدِ ما باشد

#اوحدی_مراغه‌ای
در هرچه دیده‌ام، تو پدیدار بوده‌ای

ای نانموده رخ که چه بسیار بوده‌ای


#اوحدی_مراغه‌ای
نیست در جاذبه‌ی شوق، مرا کوتاهی

پلّه‌ی ناز تو بسیار بلند افتاده‌ست...


#اوحدی_مراغه‌ای
جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد

چو درد دوست بیامد چه می‌کنیم دوا را؟

#اوحدی_مراغه‌ای