برقع از ماه ، برانداز ، امشب ،
ابرشِ حُسن ، برون تاز ، امشب ،
دیده بر راه نهادم ، همه روز ،
تا ، درآیی تو ،، به اعزاز ، امشب ،
من و تو ، هر دو ، تمامیم بههم ،
هیچکس را ، مده آواز ، امشب ،
کارم انجام نگیرد ، که چو دوش ،
سرکشی میکنی آغاز ، امشب ،
گرچه کارِ تو ، همه پردهدریست ،
پرده ، زین کار ، مکن باز ، امشب ،
تو ، چو شمعی و ،، جهان ، از تو ، چو روز ،
من ، چو پروانهٔ جانباز ، امشب ،
همچو پروانه ، به پای افتادم ،
سر ، ازین بیش میفراز ، امشب ،
عمرِ من ، بیش شبی نیست ، چو شمع ،
عمر شد ، چند کنی ناز؟ ، امشب؟ ،
#بیش شبی نیست = بیشتر از یک شب نیست ، شبی بیش نیست
نفسی ، در رخِ من ،، خند ، چو صبح ،
همچو شمعم ، چه نهی گاز؟ ، امشب؟ ،
بودهام بی تو ، بهصد سوز ، امروز ،
چکنی کشتنِ من ساز؟ ، امشب؟ ،
مرغِ دل ، در قفسِ سینه ، ز شوق ،
میکند قصد به پرواز ، امشب ،
دانه از مرغِ دلم ، باز مگیر ،
که شد از بانگِ تو ، دمساز ، امشب ،
رازم از دم مَفِکَن فاش ، چو صبح ،
که تویی همدم و همراز ، امشب ،
دلِ عطار نگر ، شیشهصفت ،
سنگ بر شیشه مینداز ، امشب ،
#عطار
ابرشِ حُسن ، برون تاز ، امشب ،
دیده بر راه نهادم ، همه روز ،
تا ، درآیی تو ،، به اعزاز ، امشب ،
من و تو ، هر دو ، تمامیم بههم ،
هیچکس را ، مده آواز ، امشب ،
کارم انجام نگیرد ، که چو دوش ،
سرکشی میکنی آغاز ، امشب ،
گرچه کارِ تو ، همه پردهدریست ،
پرده ، زین کار ، مکن باز ، امشب ،
تو ، چو شمعی و ،، جهان ، از تو ، چو روز ،
من ، چو پروانهٔ جانباز ، امشب ،
همچو پروانه ، به پای افتادم ،
سر ، ازین بیش میفراز ، امشب ،
عمرِ من ، بیش شبی نیست ، چو شمع ،
عمر شد ، چند کنی ناز؟ ، امشب؟ ،
#بیش شبی نیست = بیشتر از یک شب نیست ، شبی بیش نیست
نفسی ، در رخِ من ،، خند ، چو صبح ،
همچو شمعم ، چه نهی گاز؟ ، امشب؟ ،
بودهام بی تو ، بهصد سوز ، امروز ،
چکنی کشتنِ من ساز؟ ، امشب؟ ،
مرغِ دل ، در قفسِ سینه ، ز شوق ،
میکند قصد به پرواز ، امشب ،
دانه از مرغِ دلم ، باز مگیر ،
که شد از بانگِ تو ، دمساز ، امشب ،
رازم از دم مَفِکَن فاش ، چو صبح ،
که تویی همدم و همراز ، امشب ،
دلِ عطار نگر ، شیشهصفت ،
سنگ بر شیشه مینداز ، امشب ،
#عطار
ما ، مستِ شرابِ جانفزاییم ،
سرخوش ، ز میِ گِرهگشاییم ،
در کُنجِ شرابخانه ، گنجیست ،
ما ، طالبِ گنجِ کُنجهاییم ،
آنها ، که هوایِ مِی ، ندارند ؛
زنهار ، گمان مَبَر که ماییم ،
هر جا که صراحیی ز جامیست ،
گر ، جان طلبد ، درآ ،، درآییم ،
تا ، حاصلِ ما ، ز مِی درآید ،
برداشته دست ،، در دعاییم ،
تا ، ما ، گُلِ رویِ دوست ، دیدیم ،
چون بلبلِ مست ،، میسُراییم ،
ما ، گوهرِ نورِ ذاتِ پاکیم ،
روشنسخنیست ، مینماییم ،
ما ، صوفیِ صفهٔ صفاییم ،
بیخود ز خودیم و ،، از خداییم ،
#عطار
سلام
صبح بخیر
سرخوش ، ز میِ گِرهگشاییم ،
در کُنجِ شرابخانه ، گنجیست ،
ما ، طالبِ گنجِ کُنجهاییم ،
آنها ، که هوایِ مِی ، ندارند ؛
زنهار ، گمان مَبَر که ماییم ،
هر جا که صراحیی ز جامیست ،
گر ، جان طلبد ، درآ ،، درآییم ،
تا ، حاصلِ ما ، ز مِی درآید ،
برداشته دست ،، در دعاییم ،
تا ، ما ، گُلِ رویِ دوست ، دیدیم ،
چون بلبلِ مست ،، میسُراییم ،
ما ، گوهرِ نورِ ذاتِ پاکیم ،
روشنسخنیست ، مینماییم ،
ما ، صوفیِ صفهٔ صفاییم ،
بیخود ز خودیم و ،، از خداییم ،
#عطار
سلام
صبح بخیر
ایدل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است
هر قصّه که گفتی و شنیدی هیچ است
چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است
وِ امروز که گوشهای گزیدی هیچ است.
#عطار_نیشابوری
#هیچ
هر قصّه که گفتی و شنیدی هیچ است
چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است
وِ امروز که گوشهای گزیدی هیچ است.
#عطار_نیشابوری
#هیچ
عطار » دیوان اشعار » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۴۶۰
صبح ، برانداخت نقاب ، ای غلام ،
مِی دِه و ، برخیز ز خواب ، ای غلام ،
همچو گُلم ، بر سرِ آتش ، نشاند ،
شوقِ شرابِ چو گلاب ، ای غلام ،
بی نمکی ، چند کنی باده نوش؟ ،
وز جگرم ، خواه کباب ، ای غلام ،
دور بگردان و ، شتابی بکن ،
چند کند عمر شتاب؟ ، ای غلام ،
جانِ منِ سوختهدل را ، دمی ،
زنده کن از جامِ شراب ، ای غلام ،
آبِ حیات است مِی و ،،، من ، چو شمع ،
مرده ،،، دلم بی مِی ناب ، ای غلام ،
از قدحِ باده ، دلم زنده کن ،
تا بِرَهد جان ، ز عذاب ، ای غلام ،
چون ، دلِ عطار ز تو تافتهست ،
تافته را ،،، نیز مَتاب ، ای غلام ،
#عطار
غزل شمارهٔ ۴۶۰
صبح ، برانداخت نقاب ، ای غلام ،
مِی دِه و ، برخیز ز خواب ، ای غلام ،
همچو گُلم ، بر سرِ آتش ، نشاند ،
شوقِ شرابِ چو گلاب ، ای غلام ،
بی نمکی ، چند کنی باده نوش؟ ،
وز جگرم ، خواه کباب ، ای غلام ،
دور بگردان و ، شتابی بکن ،
چند کند عمر شتاب؟ ، ای غلام ،
جانِ منِ سوختهدل را ، دمی ،
زنده کن از جامِ شراب ، ای غلام ،
آبِ حیات است مِی و ،،، من ، چو شمع ،
مرده ،،، دلم بی مِی ناب ، ای غلام ،
از قدحِ باده ، دلم زنده کن ،
تا بِرَهد جان ، ز عذاب ، ای غلام ،
چون ، دلِ عطار ز تو تافتهست ،
تافته را ،،، نیز مَتاب ، ای غلام ،
#عطار
دلی کآمد ز عشقِ دوست ، در جوش ،
بمانَد تا قیامت ، مست و مدهوش ،
ز بسیاری که یاد آرَد ز معشوق ،
کند یکبارگی خود را فراموش ،
بر امّیدِ وصالِ دوست ، هر دَم ،
قدحها ، زهرِ ناکامی ، کند نوش ،
#عطار
بمانَد تا قیامت ، مست و مدهوش ،
ز بسیاری که یاد آرَد ز معشوق ،
کند یکبارگی خود را فراموش ،
بر امّیدِ وصالِ دوست ، هر دَم ،
قدحها ، زهرِ ناکامی ، کند نوش ،
#عطار
عبداللّه مبارک را پرسیدند:
کدام خصلت در آدمی نافعتر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال!
📕 #تذکره_الاولیا
#عطار
کدام خصلت در آدمی نافعتر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال!
📕 #تذکره_الاولیا
#عطار
دقیقترین توصیف بلاتکليفی
به روایت جناب #عطار_نیشابوری
اونجا که ميگه:
"نه مرا شد از تو یک حاجت روا
نه زتو درد مرا آمد دوا..."
دقیقترین توصیف بلاتکليفی
به روایت جناب #عطار_نیشابوری
اونجا که ميگه:
"نه مرا شد از تو یک حاجت روا
نه زتو درد مرا آمد دوا..."
ای دل ، ز جفایِ یار ، مندیش ،
در نِه قدم و ، ز کار ، مندیش ،
جویندهٔ دُر ، ز جان نترسد ،
گُل میطلبی ، ز خار مندیش ،
با پنجهٔ شیر ، پنجه میزن ،
از کام و دهانِ مار ، مندیش ،
مردانه به کویِ یار ، دَرشو ،
از خنجرِ هر عیار ، مندیش ،
گر نیلِ وصالِ یار ، باید ،
از گفتنِ ننگ و عار ، مندیش ،
چون ، با تو بُوَد عنایتِ یار ،
گر ، خصم بُوَد هزار ، مندیش ،
چون یافتهای جمالِ او را ،
از گشتنِ سنگسار ، مندیش ،
منصور تویی ، بزن اناالحق ،
تسلیم شو و ، ز دار ، مندیش ،
عطار ،،، تویی چو ماه و خورشید ،
در تاب ، ز هر غبار ، مندیش ،
#عطار
#مندیش = مَیَندیش ، اندیشه مکن ، و بهمعنی مترس ، نترس
#در تاب = بتاب
در نِه قدم و ، ز کار ، مندیش ،
جویندهٔ دُر ، ز جان نترسد ،
گُل میطلبی ، ز خار مندیش ،
با پنجهٔ شیر ، پنجه میزن ،
از کام و دهانِ مار ، مندیش ،
مردانه به کویِ یار ، دَرشو ،
از خنجرِ هر عیار ، مندیش ،
گر نیلِ وصالِ یار ، باید ،
از گفتنِ ننگ و عار ، مندیش ،
چون ، با تو بُوَد عنایتِ یار ،
گر ، خصم بُوَد هزار ، مندیش ،
چون یافتهای جمالِ او را ،
از گشتنِ سنگسار ، مندیش ،
منصور تویی ، بزن اناالحق ،
تسلیم شو و ، ز دار ، مندیش ،
عطار ،،، تویی چو ماه و خورشید ،
در تاب ، ز هر غبار ، مندیش ،
#عطار
#مندیش = مَیَندیش ، اندیشه مکن ، و بهمعنی مترس ، نترس
#در تاب = بتاب
گفت:
باطن جای نظر حق است
ظاهر جای نظر خلق
جای نظرحق به پاکی سزاوارتراز نظرخلق جای.
#تذکرة_الاوليا
#عطار_نیشابوری
باطن جای نظر حق است
ظاهر جای نظر خلق
جای نظرحق به پاکی سزاوارتراز نظرخلق جای.
#تذکرة_الاوليا
#عطار_نیشابوری