🌺🍂🍂🍂
سفر مگو...که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد!
من و تو پنجره های قطارِ در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد ...
#فاضل_نظری
سفر مگو...که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد!
من و تو پنجره های قطارِ در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد ...
#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🍂🍂
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه در سر من نیست، بیم رسواییست!
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیباییست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست..
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریاییست..
#فاضل_نظری
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه در سر من نیست، بیم رسواییست!
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیباییست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست..
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریاییست..
#فاضل_نظری
🕊
🍀
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه
می پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه
دل به جز خواستهٔ دوست چه می خواهد؟ هیچ
ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟
می توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر باز رسیدیم به یکدیگر چه؟
گفتم ای دوست مرا بی خبر از خود مگذار
گفت و بد گفت که از بی خبری خوش تر چه
#فاضل_نظری
🍀
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه
می پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه
دل به جز خواستهٔ دوست چه می خواهد؟ هیچ
ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟
می توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر باز رسیدیم به یکدیگر چه؟
گفتم ای دوست مرا بی خبر از خود مگذار
گفت و بد گفت که از بی خبری خوش تر چه
#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
🍀
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هرچه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
#فاضل_نظری
🍀
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هرچه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
🍀
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدنها آیا-
دو برابر شدن غصّهی تنهایی نیست؟!
بیسبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
#فاضل_نظری
🍀
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدنها آیا-
دو برابر شدن غصّهی تنهایی نیست؟!
بیسبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
#فاضل_نظری
🍀
🕊
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه درسر من نیست بیم رسواییست
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند
همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشاییست
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
کنون اگر چه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغهای دریاییست
#فاضل_نظری
🌿
🍃🌺
💐🌾🍀🌷
🕊
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه درسر من نیست بیم رسواییست
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند
همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشاییست
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
کنون اگر چه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغهای دریاییست
#فاضل_نظری
🌿
🍃🌺
💐🌾🍀🌷
🍀
🕊
به نسيمی همه ی راه، به هـــم می ريزد
کی دل سنگ تو را ، آه به هم می ريزد؟
سنگ در برکه مـی اندازم و مـــی پندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم می ريزد
عشق، بر شانه ی هم چيدنِ چندين سنگ است
گاه مــی ماند و ناگاه بــــه هـــم مــــی ريزد
آن چه را عقل به يک عمر به دست آورده است
عشق يک لحظه ی کــوتاه به هــــم می ريزد
آه، يک روز همين آه، تــــو را می گيرد
گاه يک کوه به يک کاه، به هم می ريزد
#فاضل_نظری
🕊
به نسيمی همه ی راه، به هـــم می ريزد
کی دل سنگ تو را ، آه به هم می ريزد؟
سنگ در برکه مـی اندازم و مـــی پندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم می ريزد
عشق، بر شانه ی هم چيدنِ چندين سنگ است
گاه مــی ماند و ناگاه بــــه هـــم مــــی ريزد
آن چه را عقل به يک عمر به دست آورده است
عشق يک لحظه ی کــوتاه به هــــم می ريزد
آه، يک روز همين آه، تــــو را می گيرد
گاه يک کوه به يک کاه، به هم می ريزد
#فاضل_نظری
🍀
🕊
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری
به دندان هم نشد تا خیمه، مُشکِ آب را بردن
چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری
بیابان داغ و مقصد دور، لبها خشک و دلها خون
مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمیباری
#فاضل_نظری
🕊
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری
به دندان هم نشد تا خیمه، مُشکِ آب را بردن
چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری
بیابان داغ و مقصد دور، لبها خشک و دلها خون
مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمیباری
#فاضل_نظری
جان پس از عمری دویدن لحظهای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی مینشاند
دل سراسر دست و پا می زد، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کیام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
#فاضل_نظری
🕊🕊🕊
┄
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی مینشاند
دل سراسر دست و پا می زد، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کیام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
#فاضل_نظری
🕊🕊🕊
┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانيه ای بند نشد
لب تو ميوه ممنوع، ولی لب هايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ کس، هيچ کس اين جا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشد
خواستند از تو بگويند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
#فاضل_نظری
که تو رفتی و دلم ثانيه ای بند نشد
لب تو ميوه ممنوع، ولی لب هايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ کس، هيچ کس اين جا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشد
خواستند از تو بگويند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
#فاضل_نظری