چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
#هاتف_اصفهانی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
#هاتف_اصفهانی
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
#هاتف_اصفهانی
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
#هاتف_اصفهانی
گر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای؟
صرفه گری رسوا بود، خاصه که با خوب خُتن
«مولانا دیوان شمس»
مُقامِرزاده به معنای فرزند قمارباز، کنایه از فرزندان آدم.
مقصود این است که اگر تو فرزند آدمی و می دانی که پدرت قمار بزرگی کرد و بهشت برین را باخت و خم به ابرو نیاورد، پس چگونه است که تو اینجا در صرفه گری افتاده ای در حالی که صرفه گری مایه رسوایی است بخصوص که شخص با محبوب نازنینی چون دختر پادشاه چنین صرفه گری کند و از صرف کردن و خرج کردن ثروت در راه او دریغ ورزد.
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
«حافظ»
در دنیای عشق همه سود است به ویژه که هر چه داری ببازی، هر چه بیشتر میبازی بیشتر سود میکنی و بالا تر میروی
از این ریسمان به آن ریسمان چون بند بازی رها و چیره دست
تنها جایی که سود بردن را بی معنی میکند و جمع کردن را مسخره سرزمین عشق است
همان طور که انسان روز بروز به مسخره بودن پول دارها بیشتر آگاه و واقف میگردد
عشق نقطه مقابل گدایی و جمع کردن و سود جوئی است و مقام انسان را به جایی میرساند که حتی خانه فیزیکی و جسمانی را هم دیگر نیاز ندارد، چنان به یار و معشوق خود نزدیک میشود که از جنس او میگردد
و به چیزی که اصلا نمی اندیشد همانا مرگ و نابودی است زیرا عشق از تبار بودن و نبودن نیست بلکه نور محض و زیبائی مطلق است.
بی آنکه نیازی به قد و قواره و چشم و ابرو باشد و انسان را چنین قابلیت و توانائیای هست که آن عشق را ببیند و در درون خود لمس کند و در کنار گیرد و شیرینی آنرا به چشد که از هیچ آغوشی و دهانی بر نمی آید
چنین سُروری شایسته انسان است اگر مقام او دریافته شود، بهشت به او رشک میبرد و میخواهد انسان را در خود داشته باشد ولی انسان به آن راضی نیست و با شادی و سماع و نیروی عشق بالا و بالا میرود و تمام هستی را در خود میگیرد و ورای آن قرار میگیرد که صحبت مقدار و اندازه نیست نه زمان و نه مکان بلکه فرمانی است که تنها به انسان داده میشود. پدر ما نیز بهشت را به همین دلیل از دست به هشت و فروخت چرا که صرفه گری در وجود او نبود.
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو...
#هاتف_اصفهانی
صرفه گری رسوا بود، خاصه که با خوب خُتن
«مولانا دیوان شمس»
مُقامِرزاده به معنای فرزند قمارباز، کنایه از فرزندان آدم.
مقصود این است که اگر تو فرزند آدمی و می دانی که پدرت قمار بزرگی کرد و بهشت برین را باخت و خم به ابرو نیاورد، پس چگونه است که تو اینجا در صرفه گری افتاده ای در حالی که صرفه گری مایه رسوایی است بخصوص که شخص با محبوب نازنینی چون دختر پادشاه چنین صرفه گری کند و از صرف کردن و خرج کردن ثروت در راه او دریغ ورزد.
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
«حافظ»
در دنیای عشق همه سود است به ویژه که هر چه داری ببازی، هر چه بیشتر میبازی بیشتر سود میکنی و بالا تر میروی
از این ریسمان به آن ریسمان چون بند بازی رها و چیره دست
تنها جایی که سود بردن را بی معنی میکند و جمع کردن را مسخره سرزمین عشق است
همان طور که انسان روز بروز به مسخره بودن پول دارها بیشتر آگاه و واقف میگردد
عشق نقطه مقابل گدایی و جمع کردن و سود جوئی است و مقام انسان را به جایی میرساند که حتی خانه فیزیکی و جسمانی را هم دیگر نیاز ندارد، چنان به یار و معشوق خود نزدیک میشود که از جنس او میگردد
و به چیزی که اصلا نمی اندیشد همانا مرگ و نابودی است زیرا عشق از تبار بودن و نبودن نیست بلکه نور محض و زیبائی مطلق است.
بی آنکه نیازی به قد و قواره و چشم و ابرو باشد و انسان را چنین قابلیت و توانائیای هست که آن عشق را ببیند و در درون خود لمس کند و در کنار گیرد و شیرینی آنرا به چشد که از هیچ آغوشی و دهانی بر نمی آید
چنین سُروری شایسته انسان است اگر مقام او دریافته شود، بهشت به او رشک میبرد و میخواهد انسان را در خود داشته باشد ولی انسان به آن راضی نیست و با شادی و سماع و نیروی عشق بالا و بالا میرود و تمام هستی را در خود میگیرد و ورای آن قرار میگیرد که صحبت مقدار و اندازه نیست نه زمان و نه مکان بلکه فرمانی است که تنها به انسان داده میشود. پدر ما نیز بهشت را به همین دلیل از دست به هشت و فروخت چرا که صرفه گری در وجود او نبود.
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو...
#هاتف_اصفهانی
ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی
گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی میکنی
ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار
گر نه در ساغر کنون می میکنی کی میکنی
#هاتف_اصفهانی
گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی میکنی
ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار
گر نه در ساغر کنون می میکنی کی میکنی
#هاتف_اصفهانی
ای خواجه که نان به زیردستان ندهی
جان گیری و نان در عوض جان ندهی
شرمت بادا که زیردستان ضعیف
از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی
#هاتف_اصفهانی
جان گیری و نان در عوض جان ندهی
شرمت بادا که زیردستان ضعیف
از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی
#هاتف_اصفهانی
شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشب
شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب
به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت
ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب
دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر
سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب
#هاتف_اصفهانی
شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب
به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت
ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب
دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر
سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب
#هاتف_اصفهانی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
#هاتف_اصفهانی
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
#هاتف_اصفهانی
به قید زلف تو آن دل که پایبند شود
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
بلند نام تو در حُسن شد ، خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو بلند شود !
#هاتف_اصفهانی
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
بلند نام تو در حُسن شد ، خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو بلند شود !
#هاتف_اصفهانی
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد
یاد من گو نکند غیر فراموشش باد
یار بیغیر که می در قدحش خون گردد
خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد
#هاتف_اصفهانی
یاد من گو نکند غیر فراموشش باد
یار بیغیر که می در قدحش خون گردد
خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد
#هاتف_اصفهانی