یک خاطره، یاد غمگداز آوردند
یک سینه هوای دلنواز آوردند
از دهکدهٔ سپیدهدم، چلچلهها
رؤیای تو را به شهر، باز آوردند
#شیون_فومنی
یک سینه هوای دلنواز آوردند
از دهکدهٔ سپیدهدم، چلچلهها
رؤیای تو را به شهر، باز آوردند
#شیون_فومنی
Tasnife Vajeh Vajeh Tora Minevisam-(IRMP3.IR)
Iraj Bastami
* واژ واژه *
صبر سنگم صبوری صدا نيست
مرگ سنگينم از من جدا نيست
جز شکستن مرا ماجرا نيست
#ایرج_بسطامی
#شیون_فومنی
صبر سنگم صبوری صدا نيست
مرگ سنگينم از من جدا نيست
جز شکستن مرا ماجرا نيست
#ایرج_بسطامی
#شیون_فومنی
کهکشان سِیرم و دارم سر پرواز دگر
تا به خطی رسم از نقطۀ آغاز دگر
کاهی از کوه نیاید که به جولانگه باد
شده ام ریگ روان را علم افراز دگر
شد گلو گیرِ قفس نغمه ام ای مرغ هوا
به هوایی که شوم طعمۀ شهباز دگر
به تماشای خود از آینه رو گردانم
در نگر همّتم از چشم نظر باز دگر
جز من ای عشق بلند آمده درگاه هنوز
خاکبوس قدمت نیست سرانداز دگر
خالی ام همچو نی از ناله دم گرم تو کو؟
تا به لب آیدم از پردۀ دل راز دگر
جز به جبران زمین گیری خود چرخ نگشت
آسمان دگری خواهم و پرواز دگر
گر موافق خورَدَم زخمه به ساز ملکوت
هم به شور آورمت باز به شهناز دگر
نتراشیده سر آن گونه قلندر شده ام
که به گیلانکده ام خواجۀ شیراز دگر
شیون این مایه که دم می زنی از قول غزل
به ردیفت نرسد قافیه پرداز دگر ...
#شیون_فومنی
تا به خطی رسم از نقطۀ آغاز دگر
کاهی از کوه نیاید که به جولانگه باد
شده ام ریگ روان را علم افراز دگر
شد گلو گیرِ قفس نغمه ام ای مرغ هوا
به هوایی که شوم طعمۀ شهباز دگر
به تماشای خود از آینه رو گردانم
در نگر همّتم از چشم نظر باز دگر
جز من ای عشق بلند آمده درگاه هنوز
خاکبوس قدمت نیست سرانداز دگر
خالی ام همچو نی از ناله دم گرم تو کو؟
تا به لب آیدم از پردۀ دل راز دگر
جز به جبران زمین گیری خود چرخ نگشت
آسمان دگری خواهم و پرواز دگر
گر موافق خورَدَم زخمه به ساز ملکوت
هم به شور آورمت باز به شهناز دگر
نتراشیده سر آن گونه قلندر شده ام
که به گیلانکده ام خواجۀ شیراز دگر
شیون این مایه که دم می زنی از قول غزل
به ردیفت نرسد قافیه پرداز دگر ...
#شیون_فومنی
کانال تلگرامیsmsu43@
مازیار - ساقی
«ساقی»
امشب دلی شکسته دارم ساقی
چشمی به خون نشسته دارم ساقی
دردی که جز می تو درمان نیست
حرفی که دیگر از کسی پنهان نیست
امشب دلی شکسته دارم ساقی
چشمی به خون نشسته دارم ساقی...
صدا #مازیار
شعر #شیون_فومنی
آهنگ #داود_اردلان
امشب دلی شکسته دارم ساقی
چشمی به خون نشسته دارم ساقی
دردی که جز می تو درمان نیست
حرفی که دیگر از کسی پنهان نیست
امشب دلی شکسته دارم ساقی
چشمی به خون نشسته دارم ساقی...
صدا #مازیار
شعر #شیون_فومنی
آهنگ #داود_اردلان
می بینی
به قدر یک دریچه
زنده ای
به اندازه ی یک بوسه
هنوزا
در آشپزخانه
توت فرنگی
مربّا می کنی
ای عشق
#شیون_فومنی
به قدر یک دریچه
زنده ای
به اندازه ی یک بوسه
هنوزا
در آشپزخانه
توت فرنگی
مربّا می کنی
ای عشق
#شیون_فومنی
در زمینِ بی زمانی ناکجا آبادی ام
شهروند روستای هرچه بادابادی ام
سوی بی سویی دوخلسه مانده تا ژرفای خواب
پشت خلوت هاست آری پرسه ی اجدادی ام
گندمی تو کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادی ام
حس نزدیکی آهو بوده ام با خون دشت
در میان حلقه ی آب و علف بنهادی ام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن آغوش ها بگشادی ام
چیست در رویای بادآوازِ شب هنگامِ عشق
آبشار زلف تو بر شانه ی شمشادی ام
سنگ بودم مُردگی می رفت تا خاکم کند
با دمِ گُلسنگی ات دنیای دیگر دادی ام
از پری زادانِ شعرآغاز روزِ خلقتی
با خیالت دیوبندِ قلعه ی آزادی ام
گوش دار اینک زمان از من نمک گیر صداست
در صدف های تهی از شورِ دریا زادی ام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
موشکافِ حیرت آمد تیشه ی فرهادی ام
تاب خوار جمعه ی جنجالی ام چون کوچه باغ
روح تعطیلی است در رفتار کودکشادی ام
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ایست
از تو می گویند پیرانِ شبِ آبادی ام ...
#شیون_فومنی
شهروند روستای هرچه بادابادی ام
سوی بی سویی دوخلسه مانده تا ژرفای خواب
پشت خلوت هاست آری پرسه ی اجدادی ام
گندمی تو کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادی ام
حس نزدیکی آهو بوده ام با خون دشت
در میان حلقه ی آب و علف بنهادی ام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن آغوش ها بگشادی ام
چیست در رویای بادآوازِ شب هنگامِ عشق
آبشار زلف تو بر شانه ی شمشادی ام
سنگ بودم مُردگی می رفت تا خاکم کند
با دمِ گُلسنگی ات دنیای دیگر دادی ام
از پری زادانِ شعرآغاز روزِ خلقتی
با خیالت دیوبندِ قلعه ی آزادی ام
گوش دار اینک زمان از من نمک گیر صداست
در صدف های تهی از شورِ دریا زادی ام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
موشکافِ حیرت آمد تیشه ی فرهادی ام
تاب خوار جمعه ی جنجالی ام چون کوچه باغ
روح تعطیلی است در رفتار کودکشادی ام
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ایست
از تو می گویند پیرانِ شبِ آبادی ام ...
#شیون_فومنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آه ... اگر رگبار گیسوی تو دریا دم نبود
یک کف از خاکِ کویر خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگرد من
هر چه می رویید بی تو، جز گُل ماتم نبود
قحط شادابی است، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابر اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گل آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل «شیون» غزال واژه ای رامم نبود
#شیون_فومنی
یک کف از خاکِ کویر خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگرد من
هر چه می رویید بی تو، جز گُل ماتم نبود
قحط شادابی است، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابر اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گل آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل «شیون» غزال واژه ای رامم نبود
#شیون_فومنی