This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀
🕊
من بیرخ تو باده ندانم خوردن
بیدست تو من مهره ندانم بردن
از دور مرا رقص همی فرمائی
بیپردهٔ تو رقص ندانم کردن
#حضرت_مولانا
🕊
من بیرخ تو باده ندانم خوردن
بیدست تو من مهره ندانم بردن
از دور مرا رقص همی فرمائی
بیپردهٔ تو رقص ندانم کردن
#حضرت_مولانا
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی
171) مشورت می رفت در ایجادِ خلق / جانشان در بحرِ قدرت تا به حلق
172) چون ملائک مانع آن می شدند / بر ملائک خفیه ، خُنبک می زدند
173) مُطّلِع بر نقشِ هر که هست شد / پیش از آن کین نَفسِ کُل پا بَست شد
174) پیشتر ز افلاک ، کیوان دیده اند / پیشتر از دانه ها ، نان دیده اند
175) بی دِماغ و دل ، پُر از فکرت بُدند / بی سپاه و جنگ ، بر نُصرت زدند
176) آن عِیان نسبت به ایشان فَکرت است / ور نه خود ، نسبت به دُوران رویت است
177) فکرت از ماضی و مُستَقبَل بُوَد / چون از این دو رَست ، مُشکل حل شود
178) روح از انگور ، مَی را دیده است / روح از معدوم ، شَی را دیده است
179) دیده چون بی کیف ، هر با کیف را / دیده پیش از کان ، صحیح و زَیف را
180) پیشتر از خلقتِ انگورها / خورده مَی ها و ، نموده شورها
181) در تَموزِ گرم ، می بیند دَی / در شعاع شمس ، می بیند فَی
182) در دلِ انگور ، مَی را دیده اند / در فنایِ محض ، شَی را دیده اند
183) آسمان در دَورِ ایشان جُرعه نوش / آفتاب از جودشان زَربَفت پوش
184) چون از ایشان ، مجتمع بینی دو بار / هم یکی باشند و ، هم ششصد هزار
185) بر مثالِ موج ها اعدادشان / در عدد آورده باشد بادِشان
186) مُفتَرِق شد آفتاب جان ها / در درونِ روزنِ ابدان ها
187) چون نظر در قرص داری ، خود یکی است / و آنکه شد محجوبِ ابدان ، در شکی است
188) تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد / نَفسِ واحد روحِ انسانی بُوَد
189) چون که حق رَشّ عَلَیهِم نُورَهُ / مُفتَرِق هرگز نگردد نورِ او
190) یک زمان بگذار ای هَمرَه مَلال / تا بگویم وصفِ خالی ، ز آن جمال
191) در بیان نآید جمالِ حالِ او / هر دو عالم چیست ؟ عکسِ خالِ او
192) چونکه من از خالِ خوبش دَم زنم / نطق می خواهد که بشکافد تَنَم
193) همچو موری اندرین خِرمن ، خوشم / تا فزون از خویش ، باری می کشم
#حضرت مولانا🌹
171) مشورت می رفت در ایجادِ خلق / جانشان در بحرِ قدرت تا به حلق
172) چون ملائک مانع آن می شدند / بر ملائک خفیه ، خُنبک می زدند
173) مُطّلِع بر نقشِ هر که هست شد / پیش از آن کین نَفسِ کُل پا بَست شد
174) پیشتر ز افلاک ، کیوان دیده اند / پیشتر از دانه ها ، نان دیده اند
175) بی دِماغ و دل ، پُر از فکرت بُدند / بی سپاه و جنگ ، بر نُصرت زدند
176) آن عِیان نسبت به ایشان فَکرت است / ور نه خود ، نسبت به دُوران رویت است
177) فکرت از ماضی و مُستَقبَل بُوَد / چون از این دو رَست ، مُشکل حل شود
178) روح از انگور ، مَی را دیده است / روح از معدوم ، شَی را دیده است
179) دیده چون بی کیف ، هر با کیف را / دیده پیش از کان ، صحیح و زَیف را
180) پیشتر از خلقتِ انگورها / خورده مَی ها و ، نموده شورها
181) در تَموزِ گرم ، می بیند دَی / در شعاع شمس ، می بیند فَی
182) در دلِ انگور ، مَی را دیده اند / در فنایِ محض ، شَی را دیده اند
183) آسمان در دَورِ ایشان جُرعه نوش / آفتاب از جودشان زَربَفت پوش
184) چون از ایشان ، مجتمع بینی دو بار / هم یکی باشند و ، هم ششصد هزار
185) بر مثالِ موج ها اعدادشان / در عدد آورده باشد بادِشان
186) مُفتَرِق شد آفتاب جان ها / در درونِ روزنِ ابدان ها
187) چون نظر در قرص داری ، خود یکی است / و آنکه شد محجوبِ ابدان ، در شکی است
188) تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد / نَفسِ واحد روحِ انسانی بُوَد
189) چون که حق رَشّ عَلَیهِم نُورَهُ / مُفتَرِق هرگز نگردد نورِ او
190) یک زمان بگذار ای هَمرَه مَلال / تا بگویم وصفِ خالی ، ز آن جمال
191) در بیان نآید جمالِ حالِ او / هر دو عالم چیست ؟ عکسِ خالِ او
192) چونکه من از خالِ خوبش دَم زنم / نطق می خواهد که بشکافد تَنَم
193) همچو موری اندرین خِرمن ، خوشم / تا فزون از خویش ، باری می کشم
#حضرت مولانا🌹
دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو
این جهان باتوخوشست وآن جهان باتو خوشست
این جهان بی من نمان و آن جهان بی من مرو
#حضرت_مولانا
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو
این جهان باتوخوشست وآن جهان باتو خوشست
این جهان بی من نمان و آن جهان بی من مرو
#حضرت_مولانا
《 هو 》
آدمی همیشه عاشقِ آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را میطلبد.
بندهی آنم که نمیبینمش!
و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول است و گریزان است.
فیهمافیه #حضرت مولانا
آدمی همیشه عاشقِ آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را میطلبد.
بندهی آنم که نمیبینمش!
و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول است و گریزان است.
فیهمافیه #حضرت مولانا
ای عاشقان، ای عاشقان دل را چراغانی کنید
ای مِی فروشان شهر را انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش
تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش
بزم است و رقص است و طرب، مطرب نوایی ساز کن
در مقدم او بهتـــــرین تصنیـــــــــف را آواز کن
مجنون بوی لیلیم در کوی او جایم کنید
همچون غلام خانه اش زنجیر در پایم کنید
نوری به چشم دوستان، خاری به چشم دشمنان
می سوزم از سودای او این شعله را افزون کنید
چندان که خون اندر سبو، از روح و جانم می رود
ای عاشقان از قلب من پیمانه ها پُر خون کنید
#حضرت_مولانا
ای مِی فروشان شهر را انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش
تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش
بزم است و رقص است و طرب، مطرب نوایی ساز کن
در مقدم او بهتـــــرین تصنیـــــــــف را آواز کن
مجنون بوی لیلیم در کوی او جایم کنید
همچون غلام خانه اش زنجیر در پایم کنید
نوری به چشم دوستان، خاری به چشم دشمنان
می سوزم از سودای او این شعله را افزون کنید
چندان که خون اندر سبو، از روح و جانم می رود
ای عاشقان از قلب من پیمانه ها پُر خون کنید
#حضرت_مولانا
چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا
همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا
ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان
که دو صد نور میرسد به دو دیده از آن لقا
#حضرت_مولانا
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی
چو جان سلسلهها را بدرد به حرونی
چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا
علمهای الهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا
تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا
#حضرت_مولانا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی
چو جان سلسلهها را بدرد به حرونی
چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا
علمهای الهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا
تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا
#حضرت_مولانا