معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گر غصه روزگار گویم
بس قصه بی شمار گویم

یک عمر هزارسال باید
تا من یکی از هزار گویم

چشمم به زبان حال گوید
نی آن که به اختیار گویم

بر من دل انجمن بسوزد
گر درد فراق یار گویم

مرغان چمن فغان برآرند
گر فرقت نوبهار گویم

یاران صبوحیم کجایند
تا درد دل خمار گویم

کس نیست که دل سوی من آرد
تا غصه روزگار گویم

درد دل بی‌قرار سعدی
هم با دل بی‌قرار گویم

#سعدی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
عـلاج درد مشٖتاقان طبیب عـام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را...


#سعدی
#نکته‌های_ویرایشی

بسیاری از #واژگان_پارسی هستند که امروزه ديگر به‌کار نمی‌روند، اما هستند و در گذشته هم بودند و در #نوشتارهای_کهن جايگاه ويژه‌ی خود را داشتند.
اگر در فرهنگستان‌ها دانش و آگاهی بالاتر برود و به‌جای «واژه‌سازی»، «واژه‌يابی» جایگزین شود، گنجينه‌هايی از واژگان مِهادین (اصیل) پارسی یافته خواهد شد که هم بسیار خوش آهنگ‌اند و هم از واژگانی که اکنون ساخته می‌شود، زیباترند.
برای نمونه به چندی از اين واژگان و کاربرد آن‌ها در چامه و ادب می‌پردازیم تا خودتان داوری کنید و ببینيد آنکه فراموش شده زيباتر است يا آنکه امروزه به زبان می‌رانیم.

#ره‌نامه = #نقشه_جغرافیا.
ز خاقان بپرسيد که اين شهر کيست
به «ره‌نامه» در، نام اين شهر چيست ؟
                             #نظامی.

#گرمابه_زدن = #حمام رفتن
گرمابه زد و لباس پوشيد
آرام گرفت و باده نوشيد
                   #نظامی.

#خموشانه = #حق_السکوت
خواجه امير را «خموشانه» داد و زبان گويای او را ساکت کرد.
#تاريخ_اولجايتو.
صد ِ دگر به «خموشانه» می‌دهم رشوت
نه بهر من، ز برای خدای را زنهار
                        #انوری.

ُرسه = #تعزيت
وارث ديگر ندارم ای محبت‌پيشگان
چون بميرم پُرسه‌ی پروانه و بلبل کنيد
                     #سالک_يزدی.

#خشک‌بند = #پانسمان
جراحان را حاضر گردانيد تا جراحات را «خشک‌بند» کردند.
تاريخ ابن بی‌بی، (برگه ۱۹۹)

#شب‌خانه= آسايشگاه مستمندان در شب.
جايی که بزرگان و شاهان برای تنگدستان می‌ساختند تا شب را در آنجا به‌سر برند.
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درويش «شب‌خانه» ساخت
                                #سعدی.

#زاد= #سن و سال
مردی جوان و «زاد»ش، زير چهل وليکن
سنگين چو سنگ پيری، ديرينه و معمر
                             #فرخی.

#دوده= #آل و #تبار
همه مرز ايران پر از دشمن است
به هر «دوده»ای ماتم و شيون است
                #فردوسی_بزرگ.        

#آژير= آگاه، هوشيار
سپه را نگهدار و «آژير »باش
شب و روز با ترکش و تير باش
            #فردوسی_بزرگ.

#آسمانه= #سقف_اتاق
تا همی آسمان توانی ديد
آسمان بين و «آسمانه» مبين
                   #عماره

#بريزيدن= ريزريز شدن، #متلاشی شدن
آن مردگان در آن چهار ديوار بماندند ساليان بسيار و جمله «بريزيدند» و خاک شدند.
برگردان و تفسير طبری.

#جنابه= همزاد، #دوقلو دو کودک که به ‌يک‌بار از مادر زاده شوند.
دوقلو واژه‌ای ترکی است و مرکب از "دوق/ دوغ/ دُغ" به معنای زادن و "لو" که نشان نسبت در ترکی است.
جای شوربختی بسيار است که،
رسانه‌های گروهی گسترده امروز هم به نادرست "دو" را عدد پارسی "۲" می‌پندارند و بر اساس آن واژگان سه‌قلو ، چهارقلو ، پنج‌قلو و ... را هم می‌سازند.!
قصه چه کنم که در ره عشق
با محنت و غم «جنابه» زاديم.

#پارسی_گویی_پنجره‌ای_ست
#بسوی_روشنایی.
بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت
سیلاب محبتم ز دامن بگذشت

دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز
تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت

#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۲۹
📝

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی!

#سعدی
غم زمانه خورم..-سعدی شیرین سخن
استادان مشکاتیان و شجریان
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
#سعدی🌺 شجریان 🌺
غم زمانه خورم..-سعدی شیرین سخن
استادان مشکاتیان و شجریان
.
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم

ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشم

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

#سعدی


#محمد_رضا_شجریان
#پرویز_مشکاتیان
#نوا
#فراق_یار



🍃🌸
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۵۱۱
وقتی دل سودایی
می‌رفت به بستان‌ها

بی‌خویشتنم کردی
بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل
گه جامه دریدی گل

با یاد تو افتادم
از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها
وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها
وی سِر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم
عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد
نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت
آویخته در دامن

کوته‌نظری باشد
رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی
از پای دراندازد

باید که فروشوید
دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی
ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد
سهل است بیابان‌ها

هر تیر که در کیش است
گر بر دلِ ریش آید

ما نیز یکی باشیم
از جملهٔ قربان‌ها

هر کاو نظری دارد
با یار کمان‌ابرو

باید که سپر باشد
پیش همه پیکان‌ها

گویند «مگو سعدی
چندین سخن از عشقش»

می‌گویم و بعد از من
گویند به دوران‌ها

#سعدی
🕊💫

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی!

#سعدی