مصریان باستان بر این باور بودند که پس از مرگ چون نوبت حساب و کتاب آدمی فرارسد:
الههی عدالت، #قلب را از کالبد جدا میسازد و آن را در ترازو مینهد....
وَه!
که چه لحظهی دلهرهآور و سرنوشتسازی باید باشد!
#نیکوس_کازانتزاکیس
#سیر_آفاق
قرآن میفرماید:
مردمان در بازار قیامت داشتههای خود را عرضه میکنند ولی خداوند فقط طالب و مشتری #قلبِ پاک است و با اهل "دل" معامله میکند؛
«یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَىاللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»
اندرون آدمی دانهای هست که، #حبةالقلباش خوانند؛ هوایش را که داشته باشی، جوانه میزند و قد میکشد و به بار مینشیند و همو باعث رستگاری و نجاتت میشود؛
«قَد افلَحَ مَن زَکّیها»
کاش میشد که روزی،
#دلم را
مثل بذری بکارم که؛
فردا
باروَر گردد و نسل عشّاق
از محیط ِزمین برنیفتد!
#استادشفیعی_کدکنی
.
الههی عدالت، #قلب را از کالبد جدا میسازد و آن را در ترازو مینهد....
وَه!
که چه لحظهی دلهرهآور و سرنوشتسازی باید باشد!
#نیکوس_کازانتزاکیس
#سیر_آفاق
قرآن میفرماید:
مردمان در بازار قیامت داشتههای خود را عرضه میکنند ولی خداوند فقط طالب و مشتری #قلبِ پاک است و با اهل "دل" معامله میکند؛
«یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَىاللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»
اندرون آدمی دانهای هست که، #حبةالقلباش خوانند؛ هوایش را که داشته باشی، جوانه میزند و قد میکشد و به بار مینشیند و همو باعث رستگاری و نجاتت میشود؛
«قَد افلَحَ مَن زَکّیها»
کاش میشد که روزی،
#دلم را
مثل بذری بکارم که؛
فردا
باروَر گردد و نسل عشّاق
از محیط ِزمین برنیفتد!
#استادشفیعی_کدکنی
.
گفت: خواب بَدی دیدم. دیدم که خلایق به هیئت گاوان و گوسپندان جملگی سر در آخوری فروبرده به چریدن مشغولند.
پرسیدم: تو چه می کردی؟
گفت: من نیز چون خلایق[مشغول چریدن بودم.]
پرسیدم: پس چه فرق میانِ تو و ایشان؟
گفت: آن ها می خوردند و می خندیدند.
من می خوردم و می گریستم.
#تذکرة_الاولیاء، به تصحیح
#استادشفیعی_کدکنی،
ذكر خضرويه بلخى
پرسیدم: تو چه می کردی؟
گفت: من نیز چون خلایق[مشغول چریدن بودم.]
پرسیدم: پس چه فرق میانِ تو و ایشان؟
گفت: آن ها می خوردند و می خندیدند.
من می خوردم و می گریستم.
#تذکرة_الاولیاء، به تصحیح
#استادشفیعی_کدکنی،
ذكر خضرويه بلخى
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#استادشفیعی_کدکنی
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#استادشفیعی_کدکنی
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوجِ طلب هستی ما سوخت،
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز،
چون گردِ پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات،
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچهی پاییز،
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضرِ جنون! رهبر ما شو که در این راه،
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
#استادشفیعی_کدکنی
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوجِ طلب هستی ما سوخت،
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز،
چون گردِ پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات،
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچهی پاییز،
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضرِ جنون! رهبر ما شو که در این راه،
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
#استادشفیعی_کدکنی
گر درختی از خَزان بیبَرگ شد
یا کِرخت از سورَت سَرمای سخت
هست امّیدی که اَبر فَروَدین
برگها رویانَدَش از فَرّ بَخت
بر درخت زنده، بیبَرگی چه غَم؟
وای بر احوال برگ بیدرَخت!
#استادشفیعی_کدکنی
یا کِرخت از سورَت سَرمای سخت
هست امّیدی که اَبر فَروَدین
برگها رویانَدَش از فَرّ بَخت
بر درخت زنده، بیبَرگی چه غَم؟
وای بر احوال برگ بیدرَخت!
#استادشفیعی_کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بوسههای باران
آواز: #استاد_شجریان
ای مهربانتر از برگ، در بوسههای باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران
آینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره باران
شعر: #استادشفیعی_کدکنی
.
آواز: #استاد_شجریان
ای مهربانتر از برگ، در بوسههای باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران
آینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره باران
شعر: #استادشفیعی_کدکنی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن عاشقان شرزه، که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پر گشودهی توفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
میگفتی ای عزیز! سترون شدهست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند:
هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز؛
باز آخرین شقایق این باغ نیستند
#استادشفیعی_کدکنی
.
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پر گشودهی توفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
میگفتی ای عزیز! سترون شدهست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند:
هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز؛
باز آخرین شقایق این باغ نیستند
#استادشفیعی_کدکنی
.
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ ما
گردشِ اندیشه بیدارِ ما
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گرداننده لیل و نهار
ای ز تو تغییرِ حال و سالها
حالِ ما را کُن تو خوشتر حالها
#استادشفیعی_کدکنی
دعای تحویل سال
#محمدرضا_شجریان
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ ما
گردشِ اندیشه بیدارِ ما
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گرداننده لیل و نهار
ای ز تو تغییرِ حال و سالها
حالِ ما را کُن تو خوشتر حالها
#استادشفیعی_کدکنی
دعای تحویل سال
#محمدرضا_شجریان
Telegram
attach 📎