این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
#حضرت_حافظ
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
#حضرت_حافظ
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقهپرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
#حضرت_حافظ
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقهپرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
#حضرت_حافظ
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهیبالایی
#حضرت_حافظ
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهیبالایی
#حضرت_حافظ
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
#حضرت_حافظ
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
#حضرت_حافظ
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از مَلاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دایم به لطف ، دایه طبع از میان جان
میپرورد به ناز تو را در کنار حسن
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات میخورد از جویبار حسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن
#حضرت_حافظ
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از مَلاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دایم به لطف ، دایه طبع از میان جان
میپرورد به ناز تو را در کنار حسن
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات میخورد از جویبار حسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن
#حضرت_حافظ
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبِروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
#حضرت_حافظ
آبِروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
#حضرت_حافظ
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
#حضرت_حافظ
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
#حضرت_حافظ
با صبا همراه بفرست از رخت گل دستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
#حضرت_حافظ
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
#حضرت_حافظ
با صبا همراه بفرست از رخت گل دستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
#حضرت_حافظ
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
#حضرت_حافظ